📷 دکل مخابراتی پوشیده از برف و یخ 🌨❄️
🔹اینجا سایت "وارث" واقع در نواحی مرزی کردستان و بر روی ارتفاعی بلند و برف گیر ❄️❄️که به دلیل حساسیت بالای آن در دوران جنگ تحمیلی و درگیری های کردستان در اوایل انقلاب به شدت از آن محافظت می شد تا از نفوذ عناصر گروهک های ضدانقلاب مانند:"کومله"، "دمکرات"، رزگاری" ... به آن و انهدام دکل و تأسیسات مربوطه جلوگیری شود.
در دوران دفاع مقدس، این سایت، رله اصلی در غرب کردستان و نواحی مرزی بشمار می رفت. از آنجا ارتباطات تلفن راه دور مناطق عملیاتی غرب (مریوان، بانه، سردشت ...) تأمین می شد. آنتن های مخابراتی مربوطه در قسمت بالایی دکل نصب شده و بیشترین خرابی ها و قطعی ارتباط نیز مربوط به آنها بود، بویژه در فصل سرما و طوفان های شدید!!
به دلیل نیاز مبرم ارتباطی (در زمانی که وسایل ارتباطی از قبیل تلفن همراه فعلی وجود نداشت)، تکنسین های گمنام مخابرات سپاه با از جان گذشتگی و تحمل سختی های بسیار، بویژه در فصل زمستان نمی گذاشتند ارتباطات مخابراتی خطوط مقدم جبهه ها و مناطق حساس و بحرانی کردستان لحظه ای قطع شود!
در فصل زمستان و به هنگام خرابی و قطع شدن ارتباط، لازم بود نیروهای فنی سپاه، سریع عازم آنجا شوند. جاده، صعب العبور و پرپیچ و خم بود و برف سنگین،مانع ادامه مسیرشان توسط خودرو؛ از اینرو مجبور بودند با پای پیاده و از میان برف سنگین و کولاک شدید، خودشان را به سایت برسانند. این در حالی بود که خطر کمین ضدانقلاب نیز وجود داشت و حتی احتمال داشت به اسارت دشمن درآیند!
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
❄️ جنگ در برف و بوران 🌨
🔵 زمستان این قدر هوا سرد شده بود که دیگر نمی توانستیم خارج از سنگر نگهبانی دهیم.شدت سرما بحدی شد که امکان آب آوردن از چشمه هم ممکن نبود. برف را آب می کردیم و می خوردیم. بچه ها اسهال و استفراغ گرفته بودند،طوری شده بود که از 6 نفر ما، فقط من سالم مانده بودم. همه اسهال خونی گرفته بودند. تا اینکه بی سیم زدیم به مقر پایین که وضعیت اضطراری است
▪️آنها با یک نفربر یک سری دارو آوردند بالا و گفتند به هیچ وجه یخ را آب نکنید و هر طوری شده آب تصفیه کنید. آنجا بود که من یک بیست لیتری را داخل گونی کردم مثل کوله پشتی و روزها می رفتم از چشمه آب می آوردم
🔹....می گفتم: خدایا چی به اینها بدم؟ اینها همه مریض اند. گوشت داشتیم، ولی سوخت کافی برای پختن غذا نداشتیم. چراغ نفتی وسط سنگر هم که کفاف گرمای خودمان را هم نمی داد، چه برسد به غذا پختن زیاد و مطلوب
🔺شب ها همه لباس هایمان را می پوشیدیم. یک پتو هم دور خودمان می پیچیدیم و می رفتیم توی کیسه خواب و یک پتو هم می انداختیم روی خودمان، اما باز تا صبح می لرزیدیم. خواب نداشتیم.فقط تلاش می کردیم؛زنده بمانیم
(راوى:احمدمرادی عسکری،سرباز، بسیجی وجهادگر دوران جنگ)
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
🕊 #اینستاگرام "دفاع مقدس" 👇👇
https://www.instagram.com/p/CbILnFYIKeD/?utm_source=ig_web_copy_link
🌴 24 اسفند 1363 - جزیره مجنون - منطقه عملیاتی «بدر»
نیروهای عملیاتی در آن سرمای هوا، قدری عقبتر از خط مقدم استراحت میکنند؛ این منطقه هم امن نبود؛ هواپیماهای دشمن که سر میرسیدند، آتش از خط مقدم هم بیشتر میشد.
#جزیره_مجنون #عملیات_بدر #آتش_دشمن
#استراحت #رزمندگان #دفاع_مقدس
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
🌹تصویری دیده نشده از شیخ حسین انصاریان و مرحوم حاج بخشی در تشییع پیکر شهید حاج عباس کریمی (۲۴اسفند سال۶۳) از فرماندهان لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص)
🌷 شهید حاج عباس کریمی در چهارمین روز عملیات «بدر» در منطقه عملیاتی شرق رودخانه «دجله» بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ از ناحیه پشت سر، شربت شهادت نوشید. پیکر غرق در خون شهید به تهران منتقل شد که تنها چند روز از اولین سالگرد شهادت فرمانده پیشین لشکر محمد رسول الله (ص) «حاج محمد ابراهیم همت» میگذشت.
🌴 ایشان را طبق وصیت خودش در بهشت زهرای تهران قطعه ۲۴ در جوار مزار شهید دکتر مصطفی چمران دفن کردند.
🌹گرامی باد یاد و خاطره #حماسه_سازان دفاع مقدس
#شهید_عباس_کریمی
#فرمانده #لشکر۲۷محمد_رسول_الله (ص)
#جزیره_مجنون
#شرق_دجله
#عملیات_بدر
#اصابت #ترکش_توپ
#جنگ_تحمیلی
#دفاع_مقدس
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
اصلا تاكتيك عباس در واحد اطلاعات و عمليات، ملاقات با سران گروهكها بود و بيشتر وقتش صرف رفت و آمد ميان آنها ميشد، غالبا هم تنها ميرفت و بدون اسلحه؛ مثلا يك گردن كلفتي به اسم علي مريوان دار و دسته مسلح سي، چهل نفري راه انداخته بود، عباس تصميم گرفت كه «علي مريوان» را وادار به تسليم كند.
اراده كرد و رفت پيششان، اميدوار نبوديم زنده برگردد، جلويش را هم نميتوانستيم بگيريم، تصميم كه ميگرفت ديگر تمام بود، هرچه ميگفتيم بابا! اينها كه آدم نيستند، ميروي، سرت را برايمان ميفرستند، عين خيالش نبود.
مدتي با آنها رفت و آمد ميكرد، با آنها غذا ميخورد، حتي كنارشان ميخوابيد! اينها عباس را ميشناختند كه كيست و چه كاره است ولي بهش «تو» نميگفتند، بالاخره «علي مريوان» و دار و دستهاش داوطلبانه تسليم شدند.
دفترچه خاطره علي مريوان كه دست بچهها افتاد ديدند يك جا درباره عباس نوشته: چند بار تصميم گرفتم او را از بين ببرم، ولي ديدم اين كار ناجوانمردانهاي است، عباس بدون اسلحه و آدم ميآيد، اين ها همه حسن نيت او را نشان ميدهد، كار درستي نيست كه به او صدمه بزنم.
🌷شهید عباس کریمی🌷
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
اصلا تاكتيك عباس در واحد اطلاعات و عمليات، ملاقات با سران گروهكها بود و بيشتر وقتش صرف رفت و آمد مي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم | جمع باصفای شهدا💕
🌴 دلاوران فراموش نشدنی سپاه اسلام
🎞 کادر فرماندهان لشگر ۲۷ حضرت محمّد رسول الله (ص)
🌿 در زمان فرماندهی شهید حاج عباس کریمی - سال ۱۳۶۳
#سالرو.ز_شهادت
#شهید_عباس_کریمی
#شهید #حاج_عباس_کریمی
#فرمانده #لشکر۲۷محمد_رسول_الله (ص)
#فرماندهان_شهید
#شهید_دستواره
#سیدمحمدرضادستواره
#شهیدمجیدرمضان
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم | به یاد شهید حاج عباس کریمی، فرمانده لشگر ۲۷ حضرت محمّد رسول الله (ص)
#سالروز_شهادت
#شهید_عباس_کریمی
#شهید #حاج_عباس_کریمی
#فرمانده #لشکر۲۷محمد_رسول_الله (ص)
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌱 فرمانده محبوب💕
🌷 شهادت براي من يك فيض بزرگي است من لياقت يك شهيد را ندارم؛ شهيد كسی است كه حقيقت و هدف الهی را درك كرد و برای حقيقت پايداری كرد و جان داد. شهادت در اسلام نه مرگی است كه دشمن به مجاهد تحميل می كند بلكه انتخابی است كه وی با تمام آگاهی و شعور و شناختش به آن دست می يابد.
فرمانده مخلص
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
سردار شهید حاج عباس کریمی قهرودی
با حفظ سمت مسئول واحد اطلاعات عملیات لشکر ۲۷و فرمانده تیپ ۲ سلمان در نبردهای رمضان، مرحله دوم عملیات مسلم بن عقیل (ع)، والفجر مقدماتی، والفجر ۱، والفجر ۳و والفجر ۴
پیش از آغاز عملیات خیبر، از یازدهم بهمن ۱۳۶۲، به دستور شهید همت، مجدداً به فرماندهی واحد اطلاعات عملیات لشکر ۲۷ منصوب شد.
در پی شهادت همت از اواخر اسفند ۱۳۶۲ مسئولیت فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) را بر عهده گرفت
شهادت: اسفند ماه ۱۳۶۳
#عملیات_بدر
#سالرو.ز_شهادت
#فرمانده_محبوب
#شهید_عباس_کریمی
#شهید #حاج_عباس_کریمی
#فرمانده #لشکر۲۷محمد_رسول_الله (ص)
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
—(نقل از کتاب: نامزد خوشگل من! - نوشته: حمید داودآبادی)
ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۳"
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۴"
https://chat.whatsapp.com/Dv6URUBpYxkE01sJInW6hS
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۵"
https://chat.whatsapp.com/CDMT6a2iBUgJBCNZAWFI00
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ #اینستاگرام "دفاع مقدس"
https://www.instagram.com/p/Ca9xTgqIEj-/?utm_source=ig_web_copy_link
🔹 #خاطره : از قاچاقچی تا بلدچی
▫️همه هفته، هنگام نمازجمعه، در "چهارراه لشکر" (مقابل مسجد دانشگاه تهران که بچههای لشکر 27 زمان جنگ، همهی قرارها و دیدارشان آنجا بود. ) میدیدمش.
صدای گرمش در روایتفتح، آنقدر روحم را مدیون کرده بود که برای آشنایی با او، هر لحظه در پی فرصت باشم.
روز جمعه 28 اسفند ماه 1371، به آرزوی دیرینهام رسیدم. آرزویی که با دیدن اولین قسمتهای روایتفتح در سالهای گذشته، در وجودم شعله کشید تا بر دستان مبارک سازندگانش بوسه زنم.
خودش آمد. من نخواستم. فکرش هم برایم مشکل بود. آمد کنارم. بله، درست کنارم روی لبهی باغچه نشست.
چهارراه لشکر خلوت بود. نمیدانم چه شد که تصمیم گرفتم آخرین جمعهی سال را زودتر از دفعات قبل به نمازجمعه بروم.
سجاده را بر زمین گذاشتم و بر لبهی باغچه نشستم. دقایقی نگذشت که او نیز آمد. اتفاق یا هر چه که بود، سجادهاش را کنار سجادهی من پهن کرد؛ نگاهی به اطراف انداخت، کسی را نیافت. آمد طرف من. نزدیک که شد، به احترامش برخاستم. حیفم آمد چنین لحظهای را مفت از دست بدهم. دستم را دراز کرده و پس از مصافحه، روبوسی کردم. دست گرمش را فشردم. بیهیچ تکبّر، با اخلاصی بسیجیوار و لبخندی زیبا، جوابم را داد.
نشست کنارم روی جدول. چشمانش از لبانش تشنهتر بودند؛ و گوشهایش هم. همه را میپایید.
وقتی گفتم:
ـ آقاسید، نَفَسِت خیلی حقّه. صدات گرمه. خدا خیرت بده.
محجوبانه سرش را پایین برد و تنها عذرخواست و گفت:
ـ ما که کاری نکردیم ...
هر که را با دست نشان میدادم و از رشادتهایش در جنگ میگفتم، با چنان نگاه نافذی دنبال میکرد، پنداری دارد حرکاتش را ضبط میکند. خوب میشد از چهرهاش خواند با هر نگاه، برنامهای از روایتفتح در ذهنش نقش میبندد.
دوست داشتم در آغوش بگیرمش و رخسار خسته از جفای روزگارش را غرق بوسه کنم. چرا که سید، مثل دیگر بسیجیان، هنوز نان را به نرخ سال 60 میخورد.
با همّتی که داشت، شاید که میتوانست تشکیلات بزرگ اقتصادی بزرگی راه بیندازد و سود سرشاری به جیب بزند؛ اما او، از همهی دنیا فقط جبهه را برگزید و از آدمیانش فقط بسیجیها را. او هم مثل امام و رهبرشان، مُشتی از خاک جبهه را به مُشتی طلا نمیداد و همان بود که لحظهای آرام و قرار نداشت.
همینطور که نشسته بودیم و میگفتیم و میگفتم، از دور نمایان شد. سریع دم گوش سید گفتم:
ـ آقاسید، حواسترو خوب جمع کن. این پیرمرده رو که داره میاد طرفمون، خوب بهش دقت کن.
ـ مگه چییه؟
ـ بذار بیاد و بره، شما فقط بهش دقت کن من میگم.
آمد. نزدیک شد. مثل همیشه، با خنده. چشمانی ریز که از میان پلكهایی نزدیک بههم، بهزور آدم را نگاه میکردند. طبق روال همیشه، دست در جیب کُت چروکیده و رنگ و رو رفتهاش برد و به هر کداممان یک شکلات داد. با همان لهجهی غلیظ آذری، حال و احوال کرد و عید را پیشاپیش تبریک گفت. عمدا برخاستم و با او روبوسی کردم تا سید هم همینکار را انجام بدهد، که داد.
وقتی از ما رد شد، سید با نگاهش داشت او را میخورد. دور که شد، مشتاقانه برگشت و گفت:
ـ اون کی بود؟
و گفتم:
ـ اون یه قاچاقچی بود. نه ببخشید، اون یه بلدچی بود. اون خوراک کار شماست.
وقتی داستان او را برایش گفتم، با حسرت، او را از دور نگاه کرد و گفت:
ـ واقعا خوراک یه برنامهی خوبه. چهطوری میشه اون رو پیداش کرد؟
ـ همینجا. هر هفته همینجاست. خواستی، باهاش هماهنگ میکنم بشینید پای حرفاش.
و رفت و قرار شد هماهنگ کنم که ...
سید رفت که بیاید، ولی نیامد. در فکه پرواز کرد. آن پیرمرد نیز چندسال پیش، خسته و دلشکسته از روزگار، در گوشهای از این شهر غبار گرفته، خُفت و دیگر برنخاست و کسی از او نپرسید:
ـ حاجی، تو کی بودی؟
و این، همهی آن چیزی است که آن روزجمعه، برای سیدمرتضی تعریف کردم. فقط اسمش را نپرسید که معذورم:
از قاچاقچی تا بلدچی
من نمیدونم. یعنی اصلا روم نشد از خودش بپرسم. آخه پیر بود. سنّش کم نبود. چه جوری برم بهش بگم:
ـ ببخشید برادر ... این بچهها راست میگن شما زمان شاه "قاچاقچی" بودی؟
خب فکر میکنید چی بههم میگفت؟
ـ به تو چه بچه ...
ـ اصلا تو غلط میکنی در مورد من اینجوری حرف میزنی ...
ـ خجالت نمیکشی با من که همسن پدرتم، اینجوری حرف میزنی؟
ـ اصلا به شماها چه که من چیکاره بودم؟
ـ بودم که بودم ... امروز مثل همهی شما، مثل خود تو، لباس بسیج تنمه ...
ـ اصلا تو روت میشه توی روی کسی که اومده جبهه تا جونش رو فدا کنه، این حرفارو بزنی؟
خب ... خب. غلط کردم. اصلا ازش نپرسیدم. ولی خب قیافهش تابلو بود. موهای حنا زدهی ژولیده، چهرهی سیهچرده، سبیلهای سیخسیخی لای دندونایی که از بس لب به سیگار زده، سیاهِسیاه شده بودند ... اصلا اینها هیچی، دستاش ... از روی دستاش تا بالا، همهاش خالکوبی بود.
رستم و سهراب، زال و تهمینه ... خلاصه میشد یه شاهنامهی کامل روی بدنش خوند. کافی بود👇👇
اسفندِ پر از زخم .
اسفند، ماهِ "آتش در نِیستان"
ماهِ محمدابراهیم همت، که روز هفدهم اسفند در میانه عملیات پر از زخم و خون خیبر در سهراهیِ مرگ به شهادت رسید و سرش رفت، اما قولش نرفت
ماهِ عباس کریمی که روز ۲۴ اسفند در کنار رودخانه دجله و شمال القرنه، نیروهای لشکر ۲۷ را فرماندهی کرد و ترکشِ خمپاره، سر این فرمانده دلیر و نجیب را شکافت و به شهادت رساند.
ماهِ مهدی باکری است. که در غروب غمانگیز ۲۵ اسفند وقتی در شرق رودخانه دجله با یارانِ اندکش محاصره شده بود، ایستاد و جنگید و در جواب اصرار رفیقش احمد کاظمی برای بازگشتن گفت: «اینجا جای خوبی شده، اگر بیایی تا همیشه با همیم». و بعد تیرِ مستقیم به پیشانیاش خورد و متعاقب آن قایقی که جنازه او را باز میگرداند با آرپیجی منفجر شد و تکههای پیکرش در خروش آب دجله رو به سوی مقصدی نامعلوم رفتند... «آقامهدی» همانطور که دوست میداشت بینشان ماند؛ اما شناسنامه سرزمینِ ما شد.
ماهِ حمید باکری که روز ششم اسفند در جزیره مجنون زیر آتشی بیامان به شهادت رسید و برادرش مهدی اجازه نداد تنها جنازه او را بازگردانند و پیکرش همانجا کنار پل شحیطاط ماند
"یک شب آتش در نیستانی، فتاد"
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ #اینستاگرام "دفاع مقدس"
https://www.instagram.com/p/Ca9xTgqIEj-/?utm_source=ig_web_copy_link
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | گفتگوی شهید مهدی باکری از طریق بیسیم به زبان آذری
ا🌱💕🌱💕🌱💕🌱
🌷 ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ - سالروز شهادت آشنای افلاکیان ، مراد خاکیان، افتخار آذربایجان #آقا_مهدی_باکری گرامی باد
🌴 او در عملیات بدر در سال ۱۳۶۳ در کسوت فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا پشت روستای حریبه عراقُ در کنار رود دجله به شهادت رسید.
💠 جاویدنشان مهدی باکری مظلومانه زیست و . . . مظلومانه شهید شد🌷
#سالروز_شهادت
#شهید_مهدی_باکری
#شهیدـباکری
#فرمانده #لشکر۳۱عاشورا
#لشگرـخوبان
#دفاع_مقدس
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▪️ #اینستاگرام "دفاع مقدس"
https://www.instagram.com/tv/CbIqAhdlUhP/?utm_source=ig_web_copy_link
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas