eitaa logo
دفاع مقدس
4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
11.4هزار ویدیو
950 فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته، سراسر از ذکر ﴿یالیتناکنامعک﴾ لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
😊 طنز جبهه 😊 پیرمرد باصفای جبهه 💕 🌿 حاجی مهیاری و تانک عراقی حاج مهیاری از پیرمردهای‌ باصفای‌ گردان‌ حبیب بود که‌ بالهجۀ‌ غلیظ‌ اصفهانیش‌،لازم‌ نبود بپرسی‌ بچۀ کجاست‌. آن‌ هم به‌ یک‌ پیرمرد با آن‌ سن‌ و سال و آن‌ حاضرجوابی‌ و تندی‌ بگی‌: حاجی ‌جون‌ بچۀ کجایی‌؟ اگر هم‌ جرأت‌ می‌کردی‌ و می‌پرسیدی‌، اخم‌ می‌کرد و در حالی‌ که‌ مثلاً عصبانی ‌شده‌ بود، می‌گفت‌: بچه‌ خودتی‌ فسقلی.‌با پنجاه‌ شصت‌ سال‌ سنم‌ به‌ من‌ می‌گی‌ بچه‌؟😂😂 حاجی مهیاری در عملیات رمضان گُلی کاشت که وِردِ زبان همۀ‌ بچه‌ها شد. شنیدن ماجراهای حاجی،از زبان خودش شیرین‌تر بود.وقتی از او پرسیدم،گفت: "صبح روز عملیات (تیرماه 61)، وقتی رسیدیم به شلمچه ، کانال پرورش ‌ماهی، خیلی خسته بودم، رفتم توی سایۀ یه تانک که کنار خاکریز بود، استراحت کنم. همین که نشستم کنارش، متوجه شدم از توی اون سر و صدا میاد. اول فکر کردم بچه‌های خودمون هستند. به‌زور از تانک رفتم بالا. درش باز بود. توش رو که نگاه کردم، دیدم سه تا نرّه‌ خر عراقی دارن با هم‌دیگه زِرزِر می‌کنند. سریع یه نارنجک از کمرم درآوردم و ضامنش رو کشیدم. همین که خواستم بندازم توش، دیدم من با این سن‌ و سال که نمی‌تونم بپرم پایین و در برم. راستش تانکه هم از این "تی-72"‌ها بود. نویِ نو هم بود. دلم نیومد بترکونمش! از همون بالا داد زدم و اون بدبختا که ترسیده بودن، شروع کردن به"دخیل الخمینی"(پناه می برم به خمینی) گفتن. بهشون حالی کردم که سر خر رو کج کنند و بیان طرف خاکریز خودمون. آوردم تحویل‌شون دادم." وقتی پرسیدم: "با نارنجک چیکار‌ کردی؟" گفت:"هیچی. چیکار‌ باید می‌کردم؟ حیف بود بتّرکه. ضامنش رو زدم سر جاش و گذاشتم کمرم!" 📚 نقل از کتاب: تبسم‌های جبهه 🌴 گروه دفاع مقدس ۶ https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk ✅ پیج "دفاع مقدس" https://www.instagram.com/defaemoqadas/
دفاع مقدس
😊 طنز جبهه 😊 پیرمرد باصفای جبهه 💕 🌿 حاجی مهیاری و تانک عراقی حاج مهیاری از پیرمردهای‌ باصفای‌ گر
🔹حاجی مهیاری از آن پیرمردهای با صفا و سر زنده گردان حبیب بن مظاهر لشکر حضرت رسول بود. لهجه اصفهانی اش چاشنی حرفهای بامزه اش بود و لازم نبود بدانی اهل کجاست. کافی بود به پست ناواردی بخورد و طرف از او بپرسد: «حاجی بچه کجایی؟» آن وقت با حاضر جوابی و تندی بگوید: «بچه خودتی فسقلی، با پنجاه، شصت سال سنم موگویی بچه؟!»😂😂😂 🌴 گروه دفاع مقدس ۶ https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk ✅ پیج "دفاع مقدس" https://www.instagram.com/defaemoqadas/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ میلاد با سعادت کریم اهل بیت (ع ) حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) مبارک باد.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃 🍃 نیمه ماه رمضان سال 66 جمع بچه های تخریب لشگر10 صلی علی محمد امام حسن خوش آمد. 🔸 دعوا سر این بود که کف بزنن یا نزنن اگر قرار شد کف بزنن دو انگشتی بزنن یا بیشتر این ها دغدغه بود که خدای نکرده از حد شرعی بیرون نروند شاد بودند جوانان رزمنده 🌴 گروه دفاع مقدس ۶ https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk ✅ پیج "دفاع مقدس" https://www.instagram.com/defaemoqadas/
دفاع مقدس
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃 🍃 #یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد #جشن_ولادت_امام_حسن_علیه_السلام نیمه ماه رمضان سال 66 #حسی
💠 اجرای تئاتر بمناسبت ولادت امام حسن(ع) 🌴توسط شهید رسول فیروزبخت،شهید غلامرضا زعفری... من ورسول وغلام را فرستادند روی سن.موضوع تئاتر درمورد خیانت بعضی ازفرماندهان سپاه امام حسن بود. ما3نفردرنقش فرماندهانی بودیم که درخفاء سر سفره معاویه مینشستندوبه امام خیانت کردند پرده کنار رفت.غلام و رسول سرسفره مشغول خوردن غذابودندومن هم درکنار سفره ریاکارانه مشغول تسبیح انداختن بودم وگاهی اوقات هم نصیبی ازسفره میبردم.غلام درخوردن بکسی امان نمیداد وهرچی دستش می اومد داخل دهانش میگذاشت وکوزه آب رو بالاکشید.برنامه این بود درحال خوردن غذا شهید طحانی که جزء فرماندهان باوفای امام حسن بودواردجمع مامیشد وبهرکدام ازماها چیزی میگفت وصحنه ماتموم میشد شهیدطحانی اومد وحرفها ردوبدل شدوپرده رو کشیدند.من دیدم غلام روی سن داره دست وپا میزنه.اول فکرکردم شوخی میکنه امادیدم نفس نفس میزنه...انگار داره خفه میشه بارسول دویدیم سمتش ودهنش روبازکردیم دیدیم یک شاخه سبزی ریحون نصفش داخل حلقشه ونصفش بیرونه.من شاخه ریحون روکشیدم ورسول هم فکش روفشاردادوغلام هرچی خورده بودبیرون دادوخلاصه تئاتر روبهم ریخت...حسینیه شدبودیکپارچه خنده😂 راوی: جعفر طهماسبی 🌴 گروه دفاع مقدس ۶ https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk ✅ پیج "دفاع مقدس" https://www.instagram.com/defaemoqadas/
🌈 مراسم جشن و 🌸🌼☘️ در ایام عید و ولادت حضرات معصومین علیهم السلام 🌴 دوران 🌴 گروه دفاع مقدس ۶ https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk ✅ پیج "دفاع مقدس" https://www.instagram.com/defaemoqadas/
15.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم| جشن اعیاد و ولادت حضرات معصومین علیهم السلام - دوران 💠 مقر تاکتیکی لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب(علیه‌السلام)- گردان سیدالشهدا(ع) 🌴 گروه دفاع مقدس ۶ https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk ✅ پیج "دفاع مقدس" https://www.instagram.com/defaemoqadas/
🌷 ۲۸ فروردین ۱۳۶۵ - سالروز شهادت معلم بسیجی، عباس رعیتی دماوندی 🌱 او در هفتم آبان سال ۱۳۳۲ در بابل متولد شد و در بهار ۶۵ در عملیات تکمیلی والفجر ۸ در منطقه فاو آسمانی شد ⚪️ خاطره ای از شهید: قبل از رفتن به جبهه بیشتر اهل سکوت و شنیدن بود و حتی در جبهه نیز بسیاری اوقات تفکر می کرد. وقتی آثار و نشانه های دفاع مقدس و روحیه سرشار از معنویت و ایثار رزمنده ها را می دید تأمل می کرد و می گفت: باید بیشتر به تفکر پرداخت، همانطوری که قرآن می فرماید: وقتی که نشانه ها و آیات خدا را دیدید تفکر کنید. او هم از دیدن رشادت و ابراز محبت و لطف عزیزان و ایثار و شجاعت مجاهدان راه حق مات و حیران می شد و با نگاه عمیق به محیط پیرامون خود این همه شکوه و عظمت را می ستود! _راوی: همرزم شهید 🌴 گروه دفاع مقدس ۶ https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk ✅ پیج "دفاع مقدس" https://www.instagram.com/defaemoqadas/
عارف گمنام، قاری قرآن، شهید امیر اربابی 🌱 متولد: لویزان تهران- سال 1343 🌷شهادت: بهار 65 - منطقه عملیاتی فکه پدرش استاد و معلم قرآن بود، لذا در محیط مذهبی رشد و نمو یافت. امیر (احمد) اربابی در کودکی در کلاس‌های قرآن پدرش که بصورت منظم برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد و در کنار آن به تحصیلات خود ادامه داد. با آغاز جنگ تحمیلی بعد از گذراندن دوره‌های نظامی، سیاسی و عقیدتی در تهران، زنجان، ایلام و اندیمشک از طریق بسیج رهسپار جبهه می‌شود و آنچه که از قرآن آموخته بود را در عمل نشان داد خاطره ای از مادر شهید: امیر (احمد) هر وقت در خانه راه می‌رفت، آیه‌های قرآن را زمزمه می‌کرد و علاقه‌ خود به قرآن را به‌ آن شکل نشان می‌داد. یک شب من غذا را آماده کرده بودم و داشتم سفره را پهن می‌کردم. در این حین امیر به پدرش گفت: می‌خواهم در این فاصله چند دقیقه‌ای به من قرآن بیاموزی!! پدرش گفت: بعد از غذا با هم کار می‌کنیم. ولی اصرار و خواهش فرزند، پدر را مجاب کرد که آیاتی را تلاوت کند. آنها آنچنان سرگرم قرائت قرآن شدند که غذا خوردن یادشان رفت و شام کاملاً سرد شد!! 🌴 گروه دفاع مقدس ۶ https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk ✅ پیج "دفاع مقدس" https://www.instagram.com/defaemoqadas/
رواق دل بگشاییم ‏امشب با دعای مُجیر با تَعَالَيْتَ يَا كَريم ؛ يا كَريم کریمانه نگاهمان کن
🌓 شب هایی که نوای « بِکَ یٰا الله » طنین انداز جبهه‌ها شد و طلب شهادت دعایِ رزمندگان ... 🤲 🤲 🌴 دوران 🌴 گروه دفاع مقدس ۶ https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk ✅ پیج "دفاع مقدس" https://www.instagram.com/defaemoqadas/