eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
10.2هزار ویدیو
838 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼 صبح را مهمان رزقِ نیکان باشیم 🍀 با جرعه‌ای از خلوص و یکرنگی ... 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 📽 ویدیویی از رزمندگان تیپ نجف اشرف ▫️ به مناسبت در ۲۳ تیر ۱۳۶۱ 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📆 23 تیرماه 1361 🔹 سالروز 🔸 ‌روایتی متفاوت از عملیات رمضان سال ۶۱ از زبان شهید ابراهیم همت 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📆 23 تیرماه 1361 (۲۱رمضان ۱۴۰۲)- سالروز 💦 تشنه لب ... دادند جان، پای حسین عاشقان حضرت پیر خمین ... 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
💠 روایتی ناب از فرماندهی احمد كاظمى در 🔹عملیات رمضان اگر چه با شكست روبروشد اما احمد یک حماسه خلق كرد: ▫️‌در رمضان پنج مرحله عملیات انجام می‌شود که در چهار مرحله آن قرارگاه سوم صاحب‌الزمان حضور دارد و تنها در یک مرحله که لشکر نصر از سمت شلمچه انجام می‌دهد آن‌ها حضور نداشتند. در مرحله پنجم اتفاق عجیبی می‌افتد که نمی‌توان برای آن واژه مناسبی که در شان آن باشد پیدا کرد؛ در این ماجرا فقط احمد نقش دارد. در هر چهار مرحله از عملیات با عدم‌الفتح روبرو می‌شویم، یعنی نقطه هدف را فتح می‌کنیم ولی مجبور به عقب‌نشینی می‌شویم. قرارگاه اصلی در مرحله پنجم تصمیم می‌گیرد یک نقطه‌ای را تصرف کند که بگوید حاصل عملیات رمضان این است تا جا پایی برای عملیات آینده شود. در مرحله پنجم قرار بود یک خاکریز دو جداره از مرز به سمت مواضع مثلثی بزنیم تا بتوانیم محل را نگه داریم. محسن رضایی از لشکر امام حسین، حاج رضا حبیب الهی را صدا زد و از او خواست شبانه ده کیلومتر دو خاکریز دو جداره بزند. حاج رضا حبیب الهی برای چند شب در داخل خاک ایران این کار را تمرین کرد و بعد اعلام آمادگی کرد که اگر خط را بشکنید، کارم را از دو طرف شروع می‌کنم. صبح با شهید ردانی‌پور برای بازدید رفتیم و مشاهده کردیم که خاکریزی به ارتفاع چهار متر زده است! به طوری که از کامیون بالاتر بود و عراقی‌ها صبح چشمانشان را باز کردند دیدند که یک خاکریز عظیم جلویشان صف کشیده است. البته صد متر مانده بود تا دو طرف خاکریز به هم برسند که صبح شده بود و کار ناتمام ماند و عراقی‌ها تمام نیروهای زرهی‌شان را متمرکز این قسمت کرده بودند تا ما نتوانیم آن صد متر را تکمیل کنیم؛ آتش آن‌ها به حدی سنگین بود که آن صد متر تبدیل به جهنم شده بود. من و شهید ردانی‌پور آن منطقه را گشت می‌زدیم و حتی در مثلثی نزدیک بود گم شویم تا اینکه به نقطه حد شهید کاظمی رسیدیم. ما در همان نقطه صد متر بودیم که دیدیم آتش دشمن زیاد است، و لودر سالمی هم که کار بکند نیست! در آنجا احمد کاظمی را دیدم که یک بلندگو در یک دستش و یک دعا هم در دست دیگرش داشت. دو نفربر هم در دو طرف خاکریز گذاشته بود و با بلندگو دستور می‌داد: "نفربر گَرد کن!" (گرد و خاک ایجاد می‌کرد) همزمان با آن دعای فرج را می‌خواند: خدایا ما هیچ نداریم و همه چیز تو هستی، همه بار گناهان بر دوش ما است و این تو هستی که باید ببخشی. در تمام این مدت نیز پیاده این مسیری که خاکریز نداشت و با توپ و مسلسل به آنجا شلیک می‌کردند را پیاده طی می‌کرد و نیروهایش را حفظ می‌کرد در حالی که هر لحظه ممکن بود تکه‌تکه شود. احمد دو توپ 106 پشت خاکریز گذاشته بود، همچنین دو تیربار و حدود 30 نفر نیرو آنجا مستقر کرده بود و به آن‌ها گفته بود به سمت دشمن شلیک کنید. دشمن با تمام تجهیزات خودش به آنجا شلیک می‌کرد و خودش آن مسیر را تردد می‌کرد و به نفربرها گفته بود این مسیر را حرکت کنند تا خاک مسطح شود تا لودر بتواند این قسمت را هم خاکریز ایجاد کند. در واقع هیچ‌چیزی جز معجزه احمد را حفظ نکرد زیرا مثل این می‌ماند که زیر دوش آب بروید و خشک بیرون بیایید. آن لودر حدود 20 متر (یک پنجم از آن فاصله جهنمی) خاکریز زده بود که به وسیله گلوله تانک دشمن منهدم و راننده آن نیز به‌شدت مجروح شد. البته شهید ردانی‌پور در آن زمان بیکار ننشسته بود و به قرارگاه بی‌سیم زده بود که لودر و بولدوزر بفرستند. اما احمد تا آمدن لودرهای جدید گفت نباید بگذاریم عراقی‌ها بفهمند لودرمان را زده‌اند و به همین جهت به نفربرها دستور داد گرد و خاک کنند و کارشان را ادامه بدهند. این وضعیت ادامه پیدا کرد تا لودرهای جدید آمده بودند. ▫️احمد كاظمى به مثابه يك لشكر روايت محسن رخصت طلب راوى و تاريخ‌نگار جنگ تحمیلی از فرماندهى احمد كاظمى 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 سال ۶۱ مقارن با ماه مبارک رمضان در جنوب بصره به وقوع پیوست که در این عملیات رزمندگان اسلام تا رودخانه دجله پیشروی کردند واز آب دجله وضو ساختند. در آن روزهای گرم مرداد ماه تعدادی از رزمندگان با زبان روزه شرکت کردند. گرمای طاقت فرسا و مقاومت در مقابل پاتک دشمن و نبود خاکریز مناسب روزگار سختی را برای لشکریان رقم می زد. اسلحه و آرپی جی ها بر اثر تابش خورشید و شلیک پی درپی چنان داغ شده بودند که از روی لباس هایی که از تن درآورده و به عنوان دستگیره از آن استفاده می نمودند قابل تحمل نبود و رزمندگان برای دور ماندن از آسیب شلیک گلوله های مستقیم تانک خود را به زمین داغ منطقه می چسباندند. و براستی سخت بود صحنه های شهادت دوستان و همسنگران. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد. —(راوی: حبیب الله ابوالفضلی) 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
💠 - تیر ماه سال ۶۱ 🔹شرق شط العرب "شمال کانال ماهی عراق" 📷 سمت راست: جناب سرهنگ حسیبی فرمانده گردان 145 تیپ سه لشکر 92 زرهی - سمت چپ: جناب سروان صادقی 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 «صدای» شهید غلامحسین افشردی(حسن باقری) بعد از و گلایه های او از نیروهای تحت امرش د جبهه: «اول جنگ، بچه های تبریز تو دهلاویه ۷۰ تا شهید دادن، خدا شاهده همه تنشون می‌لرزید. حالا اصلا انگار نه انگار؛ اگر فردا هم بهمون بگن صدهزارتا... فرقی نداره. من خودم جوابی ندارم برای این روز قیامت بدم. اگه برادرا جواب دارن، خوش به حالشون». 👈 تصاویر روی صدای واقعی بازسازی ‌شده، مربوط به سریال «آخرین روزهای زمستان» 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
😊 طنز جبهه 😊 پیرمرد باصفای جبهه 💕 🌿 حاجی مهیاری و تانک عراقی حاج مهیاری از پیرمردهای‌ باصفای‌ گردان‌ حبیب بود که‌ بالهجۀ‌ غلیظ‌ اصفهانیش‌،لازم‌ نبود بپرسی‌ بچۀ کجاست‌. آن‌ هم به‌ یک‌ پیرمرد با آن‌ سن‌ و سال و آن‌ حاضرجوابی‌ و تندی‌ بگی‌: حاجی ‌جون‌ بچۀ کجایی‌؟ اگر هم‌ جرأت‌ می‌کردی‌ و می‌پرسیدی‌، اخم‌ می‌کرد و در حالی‌ که‌ مثلاً عصبانی ‌شده‌ بود، می‌گفت‌: بچه‌ خودتی‌ فسقلی.‌با پنجاه‌ شصت‌ سال‌ سنم‌ به‌ من‌ می‌گی‌ بچه‌؟😂😂 حاجی مهیاری در عملیات رمضان گُلی کاشت که وِردِ زبان همۀ‌ بچه‌ها شد. شنیدن ماجراهای حاجی،از زبان خودش شیرین‌تر بود.وقتی از او پرسیدم،گفت: "صبح روز عملیات (تیرماه 61)، وقتی رسیدیم به شلمچه ، کانال پرورش ‌ماهی، خیلی خسته بودم، رفتم توی سایۀ یه تانک که کنار خاکریز بود، استراحت کنم. همین که نشستم کنارش، متوجه شدم از توی اون سر و صدا میاد. اول فکر کردم بچه‌های خودمون هستند. به‌زور از تانک رفتم بالا. درش باز بود. توش رو که نگاه کردم، دیدم سه تا نرّه‌ خر عراقی دارن با هم‌دیگه زِرزِر می‌کنند. سریع یه نارنجک از کمرم درآوردم و ضامنش رو کشیدم. همین که خواستم بندازم توش، دیدم من با این سن‌ و سال که نمی‌تونم بپرم پایین و در برم. راستش تانکه هم از این "تی-72"‌ها بود. نویِ نو هم بود. دلم نیومد بترکونمش! از همون بالا داد زدم و اون بدبختا که ترسیده بودن، شروع کردن به"دخیل الخمینی"(پناه می برم به خمینی) گفتن. بهشون حالی کردم که سر خر رو کج کنند و بیان طرف خاکریز خودمون. آوردم تحویل‌شون دادم." وقتی پرسیدم: "با نارنجک چیکار‌ کردی؟" گفت:"هیچی. چیکار‌ باید می‌کردم؟ حیف بود بتّرکه. ضامنش رو زدم سر جاش و گذاشتم کمرم!" 📚 نقل از کتاب: تبسم‌های جبهه 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
دفاع مقدس
😊 طنز جبهه 😊 پیرمرد باصفای جبهه 💕 🌿 حاجی مهیاری و تانک عراقی حاج مهیاری از پیرمردهای‌ باصفای‌ گر
🔹حاجی مهیاری از آن پیرمردهای با صفا و سر زنده گردان حبیب بن مظاهر لشکر حضرت رسول بود. لهجه اصفهانی اش چاشنی حرفهای بامزه اش بود و لازم نبود بدانی اهل کجاست. کافی بود به پست ناواردی بخورد و طرف از او بپرسد: «حاجی بچه کجایی؟» آن وقت با حاضر جوابی و تندی بگوید: «بچه خودتی فسقلی، با پنجاه، شصت سال سنم موگویی بچه؟!»😂😂😂 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 عملیات رمضان شرق بصره ۱۳٦۱ ۱۳٦۱ 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
❇️عملیات رمضان ضربتی متقابل 🔸با ربوده شدن حاج احمد متوسلیان در لبنان، مسئولیت خطیر فرماندهی تیپ ۲۷ از جانب فرماندهی کل سپاه، به حاج محمدابراهیم همت واگذار شد. این اتفاق هم زمان بود با اعلام دستور ‌فرمانده کل سپاه؛ مبنی بر بازگشت این تیپ به ایران و حضور در عملیات برون مرزی رمضان که درمنطقه جنوب آغاز شده بود. به رغم تمامی مشکلات، با فرماندهی حاج محمد ابراهیم همت تیپ ۲۷ محمد رسول الله(ص) در عملیات رمضان حضور پیدا کرد و پس از پیروزی در مرحله سوم برای حضور در پنجمین و آخرین مرحله عملیات آماده شد. به فاصله شش روز پس از خاتمه مرحله سوم عملیات، در شامگاه چهارشنبه ششم مرداد ۱۳۶۱ مرحله پنجم نبرد رمضان،‌ با هدف حضور قوای نظامی ایران در پشت شط العرب و تسلط بر معابر وصولی بصره، از طریق تصرف دژهای مثلثی دشمن آغاز شد. در این مرحله؛ تیپ ۲۷ محمدرسول الله(ص) ماموریت داشت تا ضمن تصرف قسمت شمالی دژ مثلثی سوم دشمن، به سمت چپ گسترش یافته و در آن جا با تیپ ۱۴ امام حسین(ع) الحاق کند. تنها ساعتی پس از آغاز حرکت گردان‌ها به سمت اهداف از پیش تعیین شده بود، که درگیری نیروهای سبک اسلحه‌ ایرانی با واحدهای زرهی دشمن شروع شد. حاج همت که به دلیل سرماخوردگی شدید و عود کردن سینوزیت‌اش حال و روز خوبی نداشت، با همان وضعیت،‌ هدایت گردان‌ها را به نحو احسن انجام می‌داد. گردان‌هایی که در دشتی باز و بدون عارضه،‌ به جنگ انبوه تانک‌های پیشرفته‌ دشمن رفته بودند. این رزمندگان، در اولین اقدام خود،‌ با انهدام تیپ ۵۰ زرهی لشکر ۱۲ ارشت عراق، منتهی الیه حد راست محدوده عمل قرارگاه فرعی فتح -1 را به گورستان ادوات زرهی دشمن تبدیل کردند. در شرایطی که نیروهای خودی، با پشت سر گذاشتن موانع و انهدام تجهیزات دشمن،‌ همچنان در حال پیشروی بودند. به دلیل عدم برقراری الحاق بین تیپ ۱۴ امام حسین(ع) و تیپ ۸ نجف اشرف‌، وضعیت منطقه نبرد به کلی تغییر یافت. ضمن این که اشتباه رزمندگان سخت کوش و مخلص واحد مهندسی در احداث خاکریز تامینی و اتصال آن به دژ مثلثی چهارم- به جای مثلثی سوم - کلا شرایط عرصه نبرد را عوض کرد و نیروهای خودی؛‌ پس از انهدام گسترده ادوات زرهی دشمن، مجبور به عقب نشینی شدند. 🔸تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) با چهار گردان عملیاتی و سه گردان احتیاط سازماندهی، تجهیز و آماده برای عملیات شد. این گردان ها عبارت بودند از: ۱.گردان انصار، تاقبل از شروع حمله ،به فرماندهی: شهید اسماعیل قهرمانی معاون: برادر محمود مرادی وشب حمله، مرحله سوم، به فرماندهی : شهید سید رحمت ا... خالصی، معاون: برادر محمود مرادی ۲.گردان حبیب، فرمانده: سید اسماعیل محمدی، معاون: علی غنیمی ۳.گردان حمزه، فرمانده: برادر نصرت ا... قریب ، معاون: شهید حسن زمانی ۴.گردان عمار، فرمانده: شهید اکبر حاجی پور، معاون:شهید عباس هادیان گردان های احتیاط: ۱.گردان مقدادبن اسود، فرمانده:شهید بهمن نجفی ، معاون: شهید مهدی خسرو شاهی ۲.گردان میثم: فرمانده برادر صادق قاسم نژاد ۳.گردان ابوذر، فرمانده: حاج محمد نوری نژاد معاون: شهید هوشنگ امیری کلاش. 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
عملیات رمضان.pdf
981.7K
📗پی دی اف | ⚪️ ✅ بمناسبت سالگرد عملیات رمضان در سال ۱۳۶۱ ، جبهه جنوب 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
⚪️ خاطره ای از عملیات رمضان ...!! 🌷مرحله پنجم عملیات [عملیات رمضان] شروع شد. همه‌ چیز طبق طرح پیش می‌رفت. لودر و بلدوزر‌های جهاد سازندگی و مهندسی سپاه به همراه رزمنده‌ها جلو می‌رفتند. باید روبروی دژ خاکریز می‌زدند تا عراقی‌ها، نیرو‌های پراکنده‌ شده در بیابان را نزنند. قرار شد نیرو‌های حاج همت از غرب دژ و نیرو‌های احمد از شرق آن، زدن خاکریز را شروع کنند، ادامه بدهند تا در نزدیک اولین مثلث دژ، خاکریز را به هم وصل کنند. 🌷هوا که تاریک شد رانندگان نشستند پشت فرمان و تا خود صبح تمام‌وقت کار کردند. فقط کسی از لودر پیاده می‌شد که زخمی و شهید شده باشد. صد متری در وسط دو خاکریز مانده بود که هوا روشن شد. تانک‌های عراقی در فاصله یک کیلومتری روبروی این صد متر باقی‌مانده آرایش گرفته بودند و به‌نوبت شکاف بین دو سد خاکی را می‌کوبیدند. 🌷در این یک تکه جا، گلوله جای گلوله می‌خورد. عراقی‌ها می‌دانستند اگر دو سر خاکریز وصل شود راه نفوذشان بسته می‌ماند. احمد با چشم‌هایی که مثل دو پیاله خون روی صورت خاک‌آلودش خودنمایی می‌کرد دنبال راهی بود که این فاصله را بپوشاند و آن‌قدر نخوابیده بود که موقع راه رفتن تلوتلو می‌خورد. 🌷طاقت ایستادن نداشت، با این‌حال نمی‌توانست دست روی دست بگذارد. رفت سراغ بچه‌های زرهی و مهندسی. چند راننده لودر و بلدوزر را انتخاب کرد گفت کسانی را می‌خواهد که داوطلب شهادت باشند. احمد به فرمانده زرهی گفت دو سه تا نفربر بیار جلو، روبروی عراقی‌ها با سرعت به چپ و راست حرکت کنند و گردوخاک راه بیندازند تا دید آن‌طرف کور بشه و بتونیم خاکریز رو به هم وصل کنیم. 🌷ساعتی بعد یکی از راننده‌ها که حسابی خسته بود از حال رفت و از بالای لودر نقش زمین شد. کسی نبود جای او را پر کند. بچه‌ها جمع شدند دور او و آب به صورتش زدند. بهش روحیه می‌دادند و قربان صدقه‌اش رفتند تا با همان حال‌ و روز دوباره نشست پشت فرمان. چند دقیقه بعد گلوله توپ کنار لودر خورد و آن را به آتش کشید. راننده‌ی خسته، زخمی که شد به عقب فرستادنش. بقیه زدن خاکریز را ادامه دادند. 🌷نزدیک ۱۰ کیلومتر طول کل خاکریز بود که ۹۹۰۰ متر آن را در شب، ۸ ساعته زده بودند، اما ۱۰۰ متر باقی‌مانده در روز ۵ ساعت طول کشید. با هر زحمتی بود بالاخره نزدیکی‌های ظهر دو سمت خاکریز به هم وصل شد. احمد نفس راحتی کشید و با به هم چسبیدن دو سر خاکریز جناح چپ منطقه کمی آرام شد. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید احمد کاظمی 📚 کتاب «مثل من و تو (زندگی‌نامه شهید احمد کاظمی)» به نویسندگی یحیی نیازی محقق و نویسنده مرکز اسناد ✍️ 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
21.mp3
3.8M
📢 | عملیات رمضان 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🔴 .... ▫️در سال ٦١ و در عملیات رمضان دچار موج گرفتگی شدم. به طوری موج گرفتگی شدید بود که اگر یک ماشین کنارم بوق می‌ زد یقه‌ اش را می‌ گرفتم. دائماً درگیر بودم. در عملیات از بس ما آر.پی.جی زدیم اینطور دچار موج گرفتگی شدم. شب اول که رفتیم و می‌ خواستیم برگردیم که فرماندهان گفتند: «به خاطر اینکه نیروی کمکی نرسیده کسانی که می‌ توانند آر.پی.جی بزنند بایستند.» من از ماشین پایین آمدم و ایستادم. یک شب که خودمان در عملیات بودیم. همان شب اول که خط شکن بودیم. حدوداً سه شب و نیم هم دائما در خط ایستاده بودیم تا نیروی کمکی برسد. دشمن می‌ آمد پاتک می‌ زد ما جواب می‌ دادیم با حدود ٥٠ نفر جواب یک گردان تانک را با امکانات اندک می‌ دادیم. ممکن بود یک نفر ٢٠٠ آر.پی.جی بزند. اما گلوله زیاد نداشتیم به محض اینکه گیر می‌ آوردیم، می‌ زدیم. روز سوم که پاتک دشمن شدید شد، مثل این فیلم ‌ها که نشان می‌ دهد از خاکریز می‌ پرند توی چاله ‌ها، با تمام توان جلویشان می‌ ایستادیم. طی این مدت نه استراحت داشتیم، نه غذای کافی و نه امکانات. و این موج روانی برایمان وجود داشت که نمی‌ خواستیم منطقه را از دست بدهیم. برای همین با همان حالت، فشار زیادی را تحمل کردیم. من احساس می‌ کردم وزن سرم ده برابر شده است. وقتی نیروی کمکی رسید و ما را عقب بردند دیدم در بیمارستان اهواز بستری شده ‌ام و با دارو و قرص و آمپولهای آرام بخش طاقت آورده ‌ام. ولی باز هم سرم شدیداً درد می‌ کرد. این بدترین نوع مجروحیت بود. تیر و ترکش هم زیاد خوردم اما این از همه‌ آنها بدتر بود. هیچ کس درک نمی‌ کرد که داریم چه می‌ گوییم. هیچ تشخیص پزشکی‌ هنوز وجود نداشت. بین نیروهای خودمان هم وقتی یک مجروح موجی می‌ دیدند اغلب مسخره ‌اش می‌ کردند و می‌ خندیدند مگر اینکه خیلی ایمانشان قوی بود. به تدریج درک این مشکل برای همه ایجاد شد وگرنه از اول اینطوری نبود. آن موقع با قرص های والیوم و آرام بخش موقتاً درمان می‌ کردند. اگر موج گرفتگی خیلی شدید هم بود یکسری بیمارستانها نگه می‌ داشتند اما نمی‌ دانستند دقیقاً مسئله چیست. اوایل جنگ واقعاً قضیه غیرقابل توصیف و درک بود. الان‌ هم که میزان اطلاعات و درک مردم از این قضیه بالاتر رفته باز هم بدترین نوع مجروحیت، موج انفجار است.... آن موقع حتی به خانواده خودت هم نمی‌ دانستی چه بگویی. مثلاً تصمیم می‌ گرفتی امروز بهترین حرفها را بزنی اما دم در خانه ورق برمی‌ گشت و سیستم عوض می‌ شد. یا در محیط کار و هر جمع دیگری. اصلاً نمی‌ شود تشریح کرد این فضا را.... 🎤 راوى: سعید خرسندی، جانباز اعصاب و روان 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
28.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | مصاحبه غلامرضا رهبر (خبرنگار شهید صدا و سیمای آبادان) با رزمنده مجروح، جمعی گروهان خط شکن شهید بهشتی از تیپ امام سجاد (ع) در عملیات رمضان ⏳ ۲۳ تیرماه ۱۳۶۱ وقتی دلیرمردان خطه جنوب با فریاد الله اکبر و ندای یا مهدی(عج) از موانع سخت عبور کردند و خطوط مستحکم دشمن را شکستند!! 🎞 به مناسبت سالروز در شرق بصره 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱 ⌛️ هفدهم مرداد -
🌴تیرماه سال 1361 - عملیات رمضان 🌷پیکر خونین فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع)- لشکر ۲۵ کربلا، شهید علی اکبر درویشی که در گرمای تابستان و بیابان تفتیده خوزستان با لبان تشنه به شهادت رسید! ⚪️ دعوتید به کانال شهدا👇 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
⚪️ ‌ پاهای استوار عبدالکریم ▫️ صدها شهید آورده بودند تهران. بردوش مردم خداجوی تشییع شده و در سالن معراج شهدا جای گرفته بودند. سالن پر بود از تابوت‌های پیچیده در پرچم سه‌رنگ جمهوری اسلامی. میان آنها می‌گشتم بلکه آشنایان را پیدا کنم. رفتم به آن‌سمت که شهدای استان خوزستان را چیده بودند. رفتم تا ببینم از "علی کریم‌زاده" خبری هست یا نه. ناگهان چشمم افتاد به اسمی آشنا که اصلا در فکرش نبودم. شهید "عبدالکریم دزفولی" ، اندیمشک. جاخوردم. نام پدرش را که از بچه‌های معراج پرسیدم، درست بود. برادرِ رحمان بود که در عملیات رمضان، تابستان سال 61 در شلمچه مفقودالاثر شده بود. اصرار لازم نبود. تا از بچه‌های معراج درخواست کردم، اجازه دادند تابوت را بازکنم. تابوت را که بالای همه بود، آوردیم پایین. هیچ احساس خاصی نداشتم، ولی در درونم کسی می‌گفت اتفاق جالبی خواهد افتاد. درِ تابوت باز شد. خودم بندهای کفن را بازکردم، مات ماندم. سری در بدن نبود ولی صحنه‌ای دیدم که جای تعجب داشت. هر دو پای شهید از زانو به پایین داخل جوراب کلفت و ساق بلندی مانده بودند. پای چپ داخل جوراب اسکلت شده بود. پای راست را که برداشتم، یکی از بچه‌ها گفت: - احتمالا گل‌ولای منطقه داخل جورابش رفته که این‌طور سنگین شده ... سنگین‌تر از پای استخوانی بود. از پای چپ هم سنگین‌تر. جوراب را که از زانو پایین کشیدم، متوجه شدم پا سالم است. همه به دورم جمع شدند. جوراب آبی رنگ را که کاملا به پا چسبیده بود، به‌کمک قیچی پاره کردیم. پا از زیر زانو به‌پایین سالم مانده بود. پوست و موها بود ولی کمی خشک شده بودند. پاشنه‌ی پا، همچنان محکم بود. انگشت‌ها و ناخن‌ها کاملا سالم بودند. از همه جالب‌تر، این بود محلی که انگشت کوچک پای راست قرار داشت، جوراب کمی پاره شده بود و به‌واسطه‌ی همین سوراخ، انگشت کوچک اسکلت شده بود ولی بقیه‌ی انگشت‌ها هیچ آسیبی ندیده بودند. همه متعجب بودند که چه شده. پس از چهارده سال، از تمام بدن عبدالکریم، تعدادی استخوان با دوپا بازآمدند که از آن میان پای راست کاملا سالم مانده بود. همان قدمی که آن را "بسم‌الله" گویان در مسیر حق جلو گذاشته بود. — عکاس: حمید داودآبادی 🌷 شهید "عبدالکریم دزفولی" متولد: 8 آذر 1345 شهادت 26 تیر 1361 عملیات رمضان در شرق بصره. رجعت پیکر: 2/8/1375 مزار: گل‌زار شهدای اندیمشک 📚 نقل از کتاب: تفحص ✍️ نوشته: حمید داودآبادی ⚪️ دعوتید به کانال شهدا👇 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📃 - -24 تیر 1360 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📆 ۲۳ تیر ۱۳۵۸ - سالروز واقعه مریوان 🌷 شهادت ۸ پاسدار محلی به طرزی فجیع توسط ضد انقلاب - از جمله اولین فرمانده سپاه تازه تاسیس مریوان گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk