.
#برشی_از_کتاب [ ۴ ]
📌 آغوش پدرانهی امام؛
❁ فصل زمستان بود و ملاقاتها تعطیل. ما در محضر امام بودیم. فرزند یکی از مفقودالاثرهای جنگ را برای ملاقات آورده بودند. بچه چون تنها توی حیاط ایستاده بود، احساس غربت میکرد و صدای گریهاش بلند بود. امام سرشان را بلند کردند و نگاهی داخل حیاط انداختند و با لحنی خشن و ناراحت فرمودند: «دیدید یک بچهای دارد گریه میکند، چرا این بچه اینجاست؟ چرا گریه میکند؟»
❁ داستان بچه خدمت امام عرض شد. فرمودند: «همین الآن بیاوریدش داخل.» کارها را نیمه کاره رها کرده و بچه را آوردیم. آثار ناراحتی در چهره امام از دیدن این دختر بچه کاملا مشهود بود. آقا دو دستشان را دراز کرده و بچه را در آغوش گرفته و به سینه چسباندند. بعد او را روی دو زانو نشاندند و صورت خود را به او چسباندند و شروع به صحبت کردند. طوری با این بچه صحبت کردند که، ما که یک متر بیشتر با امام فاصله نداشتیم، نمیتوانستیم بفهمیم به او چه میگویند. پس از لحظاتی، دیدیم آن بچه در آغوش امام متبسم شد.
❁ چند روز پیش از این، یک خانم ایتالیایی نامهای به این مضمون به امام نوشته بود: «من عیسی مسیح را در وجود شما متجلی دیدم و شما را واقعا روح خدا یافتم. به دلیل علاقهای که به حضرت مسیح دارم، گرانبهاترین و نفیسترین یادگار ازدواجم را به شما هدیه میکنم تا در هر راهی که صلاح میدانید، مصرف کنید.» و همراه نامه، گردنبندی طلا ارسال کرده بود.
❁ وقتی تبسم بر لبان آن دختر بچه نقش بست، امام آن گردنبند را در گردن او انداختند و بچه در کمال خوشحالی اتاق امام را ترک کرد.
👤 راوی محمد حسن رحیمیان.
📚 کتاب یاد امام و شهدا صفحه ۵۷.
.