#حمام 💦
... با برادر حیدری رفتیم حمام لشکر که دیدیم خیلی شلوغ است.
پیچاندیم و رفتیم حمام برادران ارتشی.
چند تا بسیجی قاتی سربازها منتظر بودیم تا نوبتمان شود که فرمانده ارتشی برای بازدید آمد.
هنوز نشان و درجههای ارتش خودمان را بلد نشدهام؛ در عوض، خوب از نشان و درجههای ارتش عراق سر درمیآورم.
سربازها جلوی فرماندهشان میخکوب شده و احترام میگذاشتند و ما چند تا بسیجی بیخیال به دیوار کانکس تکیه داده بودیم.
نمیدانستیم باید چهکار کنیم.
فرماندهشان نگاهی به ما کرد و پرسید: «اینجا چه میکنید؟»
ما هم باصداقت گفتیم: «حمام خودمان شلوغ بود؛ آمدیم اینجا.»
چیزی نگفت و رفت.
لابد با این چموشبازی ما بسیجیها آشناست.😄
(راوی: رزمنده، مهدی جم)
دوران جنگ تحمیلی