eitaa logo
دفاع مقدس
4هزار دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
11.4هزار ویدیو
941 فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته، سراسر از ذکر ﴿یالیتناکنامعک﴾ لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
ارتباط تلفنی راه دور ارتش (FX) ⏳ چندی بود که ارتباط 24 کاناله بین سایت قلاجه (ایلام) و سایت مخابراتی گیلانغرب به عللی قطع شده بود. این سایت را که شرکت مخابرات راه اندازی کرده بود، ارتباطات FX ارتش (سرهنگ تقدیسی) را تأمین می‌کرد، لذا می‌بایستی توسط ایشان رفع عیب شده و مجدداً راه اندازی می‌شد. گروه تکنسین نگهداری مخابرات باختران به قلاجه رفتند و معلوم شد آنتن‌ها به علتی، از مسیر خارج شده است. آنتن‌ها را که دوبل بودند، مجدّداً در راستای مسیر انتشار، فیکس نمودند ولی ارتباط برقرار نشد. در مرحله‌ای دیگر، اکیپ مجهزتر نگهداری سیستمهای مخابراتی از تهران آمدند و آنها هم نتوانستند مشکل را حل کنند. کلّ ارتباط FX ارتش در گیلان غرب کشور، قطع بود. در نهایت با پیگیری مکرر از سوی مخوال ارتش، سرهنگ حسینی (معاون مخابراتی صیاد شیرازی) از تهران خواسته شد در اسرع وقت پیگیر رفع خرابی FX ارتش در غرب شوند. این بار اکیپ کاملتری از سوی نصب و راه اندازی مرکز (شامل: ماکس مَن، رادیو مَن، پاور مَن، دکل مَن و ...) ، از تهران عازم منطقه شدند (مخابرات باختران نصب سیستم را انجام نمی داد و این کار به عهده تهران بود که البته با هزینه هنگفتی که صرف آنها می شد، از حق مأموریت راننده و عوامل فنی گرفته تا خورد و خوراک و هزینه های جانبی - البته با توجه به مزایایی که به آنها تعلق می گرفت خیلی هم مایل نبودند کار را زودتر تمام کنند و باز گردند. البته استثنائاتی در آنها وجود داشت من جمله برادر شفاهی (ماکس من)، مرحوم صلاحی (دکل بند) که شاید از صداقت و وجدان کاری آنها بعدها بنویسم) خلاصه اکیپ تهران همه چیز را در قلاجه و محل سایت ارتش در نزدیکی گیلانغرب بررسی کردند: ایرادی از رادیواکس پیدا نکردند. پاور مشکلی نداشت، آنتن وات برگشتی نداشت .... و همه چیز نرمال بود، ولی باز ارتباط برقرار نمی‌شد!! اکیپ مزبور ناامیدانه به تهران بازگشت. و حالا بیش از دو هفته بود که FX ارتش قطع بود. دقیق به خاطر ندارم. مهندس ظهوری فر (از شرکت مخابرات) و یا سرهنگ تقدیسی (از مخابرات ارتش) تماس گرفتند و قرار شد ما هم سری به دستگاه‌ها بزنیم، شاید بتوانیم کاری کنیم. به لحاظ تعاملی که با هر دوی اینها داشتیم، پذیرفتیم. در آن موقع به نظرم نیروهایمان در مأموریت بوده یا در مرخصی به سر می بردند و لذا خدو به تنهای با همراه داشتن تعدادی وسایل و ابزار مورد نیاز با تویوتا عازم قلاجه شدم. در آنجا همه چیز را چک کرده، هیچ مشکلی وجود نداشت، در گیلانغرب هم همینطور؛ ولی با این حال دو طرف AGC دریافت نمی کردند. این بار دقیق تر شده، مسیر انتقال امواج را بررسی کردم. با مشاهده آنتن‌ های دو طرف به ایراد و اِشکال کار پی بردم. جهت‌های آنتن ها درست بود ولی پلاریزاسیون آنها با یکدیگر تفاوت داشت!!! آنتن های هر دو طرف می بایست عمودی یا افقی باشند که متأسفانه اینطور نبود. با ابزاری که همراه داشتم، پلاریزاسیون آنتن‌ها را تنظیم کرده، پایه‌ها را فیکس نموده، به پایین آمدم، AGC بالا آمده بود و ارتباط برقرار شد. وقتی تهران و باختران از موضوع باخبر شد از مخابرات سپاه قدردانی و تشکر کردند. موضوع برای شرکت مخابرات و ارتش خیلی جالب بود که بچه‌های سپاه با این که مدت زیادی نبود با این دستگاه‌ها کار می‌کردند ولی توانایی خود را نشان داده بودند. (بعدها نیز که سایت مخابراتی کوثر-واقع در ارتفاعی در کنار جاده جوانرود به پاوه- را ایجاد کردیم، به دلیل دید عالی این ایستگاه به باختران و منطقه تحت پوشش خود، شرکت مخابرات تمایل یافت در آن مکان، دکل و سایت رله احداث نماید.) یک باری که به مقرّ مخابرات ارتش رفته بودیم، سرهنگ تقدیسی بچه‌های ما را خیلی تحویل گرفت و از گذشته‌ها تعریف می کرد. او با حسرت می‌گفت: در زمان شاه، افسران مخابرات، دروس مخابرات و الکترونیک را در مراکز آموزشی ارتش می‌آموختند و حتی برای گذراندن دوره‌های تخصصی، عازم آمریکا شدند. این آموزش‌ها که هزینه هنگفتی هم برای کشور داشت، در عمل حاصلی نداشته و نیاز ارتش را برآورده نکرده است. وی اذعان داشت، همین بچه‌های سپاه با لباس و سر و وضع ژولیده و خاکی (که همسن فرزندان او بودند) و از قبل هم آموزش‌های آنچنانی ندیده بودند، بدون کمک دیگران، با تلاش‌های تحسین برانگیز خود نیاز‌های ارتباطی FX جبهه را به خوبی مرتفع می‌سازند. در آن زمان ارتش، سیستم انتقال خطوط تلفن راه دور FX را نداشت و در طول جنگ بخش رادیوماکس سپاه به آنها خدمات می داد. ارتش فقط از رادیورله استفاده می کرد که مختص انتقال خطوط هات لاین HOT LINE بود.
سایت لَری اواخر پاییز سال 1364 بود که تازه از سفر آموزشی ژاپن بازگشته و تهران بودم. از منطقه تماس گرفتند که عملیاتی (عملیات والفجر نُه) در منطقه سلیمانیه ـ چوارتا عراق انجام خواهد گرفت و لازم است برای ارتباطات تلفن FX آنجا تدبیری صورت گرفته و طراحی‌های لازم انجام گیرد. با برادر محمد مرادی که در باختران بود تماس گرفته و بنا شد که بررسی‌های لازم را انجام دهد. او هم به منطقه رفته و تنها از روی نقشه، پروفایل کشیده و سایت اصلی و رله را بر روی قله کوه لَری در نظر گرفته بود. بنا بر این طرح، خطوط تلفن از سایت وزنه به لری انتقال می‌یافت و از آنجا با استفاده از ماکس به نقاط مورد نظر انتقال می‌یافت: قرارگاه عملیاتی، بیمارستان صحرایی دشت شیلِر، قرارگاه ارتش و ... . پس از بازگشت از مرخصی، دستگاه‌های مورد نیاز و ملزومات نصب و راه اندازی ارتباطات رادیوماکس را آماده نموده و به اتفاق دیگر برادران عازم مریوان شدیم. در پادگان شهید عبادت مستقر شدیم. در آنجا اطلاع یافتیم که باید هرچه زودتر ارتباطات FX منطقه برقرار برقرار شود. مجدداً با تجهیزات و دستگاه‌ها به طرف دشت شیلر به راه افتادیم. شب هنگام به آنجا رسیدیم. هوا بسیار سرد و زمین پوشیده از برف بود. سراغ ارتفاع لری را گرفتیم و کوهی بلند را نشان دادند که کاملاً در ابر و مه فرو رفته بود. راه رسیدن به قله را پرسیدیم و قسمت مشرق ارتفاع را نشان دادند که می‌توان از آنجا به بالای کوه رسید. خود را به آنجا رساندیم. جاده‌ای یافتیم که رو به بالا می‌رفت. 70-60 متری که جلو رفتیم ماشین‌هایمان به گل نشست و دیگر امکان ادامه مسیر نبود. به پایگاه ارتش که در آن نزدیکی بود رفته و از آنها درخواست کمک کردیم و گفتیم که بناست ارتباط تلفنی برقرار کنیم و در صورت که به ما در حمل وسایل به بالای ارتفاع کمک کنید این امکان فراهم می‌شود که نیروهای کمک کننده بتوانند در آنجا با خانواده‌هایشان تلفنی صحبت کنند. این گفته برای آنها باورنکردنی بود چرا که در مریوان که هیچ، در سنندج هم به سختی و با هزار مشکل و ترافیک خطوط و راه ندادن کُد و صف طولانی انتظار افراد در مرکز مخابرات، می‌شد با شهرهای دیگر ارتباط تلفنی برقرار نمود. و حالا قول تلفن را به سربازهای پایگاه داده بودیم و آنها سر از پا نشناخته به کمک ما شتافتند. در همان جایی که ماشین‌ها در برف فرو رفته بودند، اقلام بار زده شده در تویوتوها را تک تک به افراد دادیم. دستگاه‌های رادیو ماکس را یک نفری یا دو نفری بلند کرده و به راه افتادند و بقیه اقلام را نیز به همین ترتیب: آنتن‌ها، شارژ، کابل‌ها، لوازم نصب، میله‌های تاکتیکی، جعبه‌های ابزار، چادر و پتوها، بار و بنه، گالن‌های بنزین.... و نیز باطری‌های اسیدی و موتور برق که واقعاً حمل آنها به بالا آن هم در کوره‌راهی گِلی و پوشیده از برف، کاری بس طاقت فرسا بود، ولی آن چه که این سختی را برای آنها تحمل پذیر کرده بود وعده ما به آنها بود که می‌توانید وقتی به قله رسیدیم با خانواده خود تلفنی صحبت کنید!! (این در آن اوضاع جنگی و سختی‌ها و محرومیت‌ها، بیشتر به معجزه شبیه بود!!) به هر حال، قولی داده بودیم و آنها همچنان در آن شب تاریک، اسباب و وسایل را در سربالای تند ارتفاع، نفس زنان و عرق ریزان، آرام آرام با خود به بالا کشیدند.‌ای کاش لااقل برانکادری داشتیم که وسایل را با برانکادر حمل می‌کردیم. بندگان خدا، سربازها، یکی آنتن‌ها را سر دوش گرفته، دیگری گالن بنزین در دست داشت، افراد دیگر دستگاه‌های رادیو ماکس‌های شش کاناله را بر دوش گرفته، چند نفری موتور برق سنگین را با دست حمل کرده، سربازهای دیگر نیز باتری‌های اسیدی را بغل کرده!!! و با خود به بالا می‌کشیدند. ساعت‌ها مسیر سخت سربالایی را در برف و گِل طی کردیم و شاید آن چه در ذهن سربازها می‌گذشت، رؤیای تلفن زدن و صحبت کردن با پدر مادرشان بود که مدت‌ها بود آنها را ندیده بودند و شنیدن صدای آنها در آن منطقه جنگی و در نزدیکی‌های دشمن، برایشان غیر قابل باور بود. بالاخره به بالای بلندی رسیده، وسایل را پیاده کردیم. کمی که از غلظت مه کم شد، دیدیم که ما تازه روی تپه‌ای در دامنه‌های لَری قرار گرفته‌ایم و تا بالای کوه، فاصله بسیار است. بندگان خدا سربازها از نا افتاده بودند و آنها که باتری‌ها را بغل کرده بودند، لباس و اورکت آنها به اسید آغشته و سوراخ سوراخ شده بود. دست از پا درازتر به پایگاه خود بازگشتند. برادر برخورداری و ... بر روی آیفای سوخته عراقی (که از قبل در آنجا بود) از سرما آتش روشن کرده و تا صبح کنار آن بودند. من و برادر کریمی در چاله‌ای که در آنجا بود، روی گل و لای و برف آن، پلاستیکی پهن نموده، پتویی انداخته و دو نفری با یک کیسه خواب!! تا به صبح خوابیدیم. بعد از نماز صبح که هوا روشن شده بود آثار و بقایای اجساد عراقی را در کنارمان دیدیم.
عملیات عاشورا سایت میمک عملیات عاشورا (پاییز سال 63) در منطقه ایلام-میمک انجام گرفت. فرماندهی مشترک عباس محتاج از سپاه و سرهنگ زرهی امرالله شهبازی از ارتش، فرماندهی عملیات را بر عهده داشت. یک قرارگاه عملیاتی یا لشکری، به نام قرارگاه مرکزی فجر، با فرماندهی مشترک برادر باقر قالیباف فرمانده لشکر 5 نصر سپاه و سرهنگ اتحادیه فرمانده لشکر 81 باختران ارتش، امرِ هدایت و فرماندهی سه محور عملیاتی فجر 1 و 2 و فجر 3 و نیز نیروی احتیاط فجر 4 را بر عهده داشت. قالیباف معاون و جانشین محتاج محسوب می‌شد . قبل از عملیات برادر مهدی شیرانی نژاد از مخوال خاتم به پادگان الله اکبر اسلام آباد آمد. ما هم به عنوان رادیوماکس در خدمت ایشان برای برقراری خطوط FX قرارگاه و یگان ها. یادمه خطوط تلفن راه دور لشگر نصر (برادران میررفیعی، نوروزی، اکبری) را برقرار کردیم . تو قرارگاه هم عباس محتاج رو می دیدیم (موقع استراحت شلوار کردی هم پوشیده بود) . تنها سایتی که می‌توانستم لینک ارتباطی ماکس را برقرار کنیم، سایت نخجیر بود. این سایت مهم و حیاتی متعلق به رادار نیروی هوایی ارتش بود که شرکت مخابرات نیز در کنار آن سایت مایکرویو ایجاد کرده بود. در کنار سالن دستگاه، دکل خودایستایی نیز قرار داشت. عقبه ارتباطات آن سایت مانیشت نزدیک شهر ایلام بود و آن هم از سایت کرند می‌گرفت و بعد از آن خورین و سپس مایکرویو باختران. قبلاً هم در عملیات والفجر سه (منطقه مهران – مرداد ماه سال 62) برای تامین ارتباط تلفنی قرارگاه که در کنار رود کنجانچم استقرار داشت، در همین سایت اقدام به نصب رادیوماکس کرده بودیم. رفت و آمد به آن سایت به دلایل حفاظتی و امنیتی بسیار دشوار بود و در آن عملیات به خاطر دارم که از سوی ریاست جمهوری اسامی مجوز ورود و تردد چند نفر از برادران مخابرات (از جمله بنده و احتمالاً برادر حمزه فرح آبادی) به سایت رادار نخجیر صادر شده بود. به هر صورت این بار نیز برای برقراری ارتباط ماکس عملیات عاشورا، می‌بایستی از سایت نخجیر استفاده می‌کردیم. قرارگاه عملیاتی در تنگه بینا (یا بیجار) واقع شده بود و آنجا دید مستقیم به نخجیر نداشت. لذا لازم بود نقطه‌ای پیدا می‌شد که به سایت نخجیر دید داشته و علاوه بر آن نزدیک قرارگاه می‌بود. برای طراحی و نقطه یابی سایت کسی با ما نبود و لذا به تنهایی شروع کردم به بررسی ارتفاعات و عوارض نزدیک بر روی نقشه(50000/1). پروفایل‌هایی رسم شد و سپس به بررسی میدانی پرداختیم. به اتفاق مهدی شیرانی نژاد که در منطقه حضور داشت، یکایک ارتفاعات و پستی بلندی‌های زمین را زیر پا می‌گذاشتیم و با استفاده از نقشه و قطب نما به دنبال راهکاری برای یافتن مکان مطلوب و مناسب برای نصب رادیو ماکس بودیم. (هوا هم بسیار گرم بود که به ناچار هر دو پیراهن را درآورده و تنها زیرپوش برتن داشتیم.) هر چه تلاش می‌کردیم یال‌ها و یا صخره‌های تیغه‌ای مانع دیدن نخجیر می‌شد. سرانجام بعد از مدت‌ها تلاش با جابجایی نقطه‌ها موفق شدیم که مکان مورد نظر را پیدا کنیم که این نقطه به قول امروزی‌ها به صورت "مویرگی"، دکل سایت نخجیر را می‌دید. بعدها شیرانی نژاد در طی مصاحبه ای به این ارتباط و دشواری پیدا کردن راه کار ارتباط ماکس اشاره ای کرده بود. پس از نصب دستگاه در نخجیر و لینک مقابل آن در قرارگاه، FX‌های مورد نیاز را برای استفاده در عملیات، انتقال دادیم. در آن زمان هنوز گردان نصب و نگهداری ماکس در ق نجف شکل نگرفته بود و این ماموریت از سوی مخوال ق خاتم انجام می گرفت (راوی: علی قدس)
بیت المال یک بار در ارتفاع و سایت نخجیر برای تیپ امیرالمؤمنین(ع) ایلام دستگاه نصب می‌کردیم که مسؤول مخابرات تیپ برادر محمد رضایی (اهل مازندران که سال 65 در عملیات والفجر 9 و در مریوان شهید شد) برای ناهار قابلمه غذای گرمی از مقر تیپ به بالای ارتفاع آورد. او برای این کار با خودرو تویوتا، کیلومترها سربالایی کوه را بالا آمده بود تا غذا را به ما برساند تا ناهاری خورده باشیم که با اعتراض ما مواجه شد که چرا شما ماشین بیت المال را راه انداخته و این راه طولانی را طی کرده و آن هم برای چه؟ هیچ ضرورتی به این کار نبود، می توانستیم با نان و پنیری خودمان را سیر کنیم. قبل‌ها هم که برای اولین بار ارتباط FX را برای تیپ امیر برقرار کردیم و چقدر این ارتباط برای آنها مهم و باارزش بود. این بنده خدا به عنوان قدردانی از این کار، بزغاله‌ای را ذبح کرد و یا برای ذبح آورده بود که مثلاً گوشتی به سیخ کرده و کبابی بخوریم که روز بد نبینید! المشنگه‌ای به پا شد!! ... که این چه کاری بود شما کردید؟! اصلاً راضی نیستیم که با پول بیت المال چنین برخورد کنین!! (این قربانی اولین و آخرین بار در طول جنگ برای بچه های ماکس غرب بود). (راوی: قدس)
!  ⚪️ صبح روز دوم عملیات، قرار شد خبرنگاران مستقر در قرارگاه منطقه، موسوم به "لشگرگاه" که در دره عمیقی در اطراف نوسود واقع بود و مرز ایران و عراق از آن طریق به یکدیگر متصل می‌شد برای تهیه گزارش و خبر به ارتفاعات آزاد شده صعود کنند. از آن‌جا که این مسیر بسیار صعب‌العبور بود و امکان استفاده از خودرو وجود نداشت و حرکت پیاده نیز مستلزم زمان بسیار زیادی بود از خلبان بالگردی که از محل قرارگاه مهمات جنگی برای رزمندگان در ارتفاعات حمل می‌کرد، خواهش کردیم به همراه  مهمات بارشده، من و دو تن دیگر از خبرنگاران را نیز به خط رأس ارتفاعات در داخل خاک عراق منتقل کند. خلبان هوانیروز ضمن گوشزد کردن خطرات این کار (البته به‌دلیل سنگین شدن وزن بالگرد و خطر حمله میگهای عراقی) تنها مشروط به آن دانست که ما علاوه بر بارکردن  مهمات در لشگرگاه، به جای نیروهایی که باید مهمات را در  ارتفاعات منطقه تخلیه نمایند اعزام شده و پس از خالی کردن بالگرد، خود نیز از آن خارج شویم. ما هم پذیرفته و پس از بارکردن صدها کیلوگرم مهمات در بالگرد روی صندوقهای حاوی گلوله های خمپاره و فشنگ نشسته و عازم شدیم. البته بالگرد ناچار بود برای پنهان ماندن از تیررس و رادار هواپیماهای شکاری عراقی که در منطقه در پرواز بودند، چسبیده به  بستر دره حرکت کرده و خلبان از ما می‌خواست در صورت مشاهده هواپیما فوراً به وی اطلاع دهیم تا تغییر مسیر دهد که چند بار نیز مجبور به این کار شد و با سلام و صلوات به قله های پوشیده از برف و یخ رسیدیم. خلبان درحالی‌که بالگرد حدود دو متر با زمین فاصله داشت،  دستور داد چون در تیررس دشمن قرار دارد باید سریعاً مهمات و بارهای سنگین  را از همان ارتفاع روی زمین پرتاب کنیم و بعد از این کار گفت: حالا خودتان هم پایین بپرید! وقتی که سئوال کردیم این مسیر صعب‌العبور را چگونه بازگردیم با لبخندی گفت ساعت ۵ عصر دوباره برای آوردن مهمات به همین نقطه بازمی‌گردد و اگر همان‌جا باشیم ما را برمی‌گرداند. سپس از ارتفاع دومتری روی برف‌ها و توده‌های منجمد ارتفاعات بسیار سرد پریدیم. تازه متوجه شدیم که کجا هستیم! خلاصه از صبح تا زمان تاریک شدن هوا در ارتفاعات مذکور مشغول مصاحبه با رزمندگان مستقر و تهیه عکس و خبر و گزارش از نبردهای منطقه و روستاهای آزاد شده در جریان عملیات بودیم و سرساعت مقرر با تاریک‌تر شدن هوا بالگردی را مشاهده کردیم که درحال تخلیه مهمات در محلی است که با ما حدود ۵۰۰ متر فاصله داشت. تا آمدیم خلبان را متوجه کنیم و به سمت بالکرد بدویم که او چرخی زد و به سوی شرق حرکت کرد و از منظر ناپدید شد. خلاصه سرتان را درد نیاورم ناچار شدیم با آن سرمای شدید و تاریکی هوا و گرسنگی و منطقه صعب‌العبور که جایی هم برای ماندن نداشت با راهنمایی ماه و ستاره به سمت مرز حرکت کنیم و پس از یک کوهپیمایی جنگی ۱۲ ساعته، نگران از وارد نشدن به کمپ عراقی‌ها بامداد روز بعد خود را در کنار  رودخانه مرزی ایران و عراق  و کنار یک قرارگاه نیروهای خودی بیابیم. پیدا کردن قرارگاه در آن شرایط که هر سرنوشتی را برای خود تصور می‌کردیم، لذت بخش بود. آن روز پس از مخابره خبرها و گزارشها از طریق تلفن اف ایکس قرارگاه تا عصر در داخل سنگر خواب بودیم. و روز بعد ترجیح دادیم بجای بالگرد راه دیگری برای رفتن به خط بیابیم....           .   .  راوی: علیرضا خزایی
دفاع مقدس
⏳#زمان_جنگ 💠 #عملیات_عاشورا ⏳ ۲۵ تا ۳۰ مهر ماه #سال_۱۳۶۳ 🔺 در قرارداد 1975 الجزایر، خط الرأسِ ا
عملیات عاشورا سایت میمک عملیات عاشورا (پاییز سال ۶۳) در منطقه ایلام-میمک انجام گرفت. فرماندهی مشترک عباس محتاج از سپاه و سرهنگ زرهی امرالله شهبازی از ارتش، فرماندهی عملیات را بر عهده داشت. یک قرارگاه عملیاتی یا لشکری، به نام قرارگاه مرکزی فجر، با فرماندهی مشترک برادر باقر قالیباف فرمانده لشکر ۵ نصر سپاه و سرهنگ اتحادیه فرمانده لشکر ۸۱ باختران ارتش، امرِ هدایت و فرماندهی سه محور عملیاتی فجر ۱ و ۲ و فجر ۳ و نیز نیروی احتیاط فجر ۴ را بر عهده داشت. قالیباف معاون و جانشین محتاج محسوب می‌شد . قبل از عملیات برادر مهدی شیرانی نژاد از مخوال خاتم به پادگان الله اکبر اسلام آباد آمد. ما هم به عنوان رادیوماکس در خدمت ایشان برای برقراری خطوط FX قرارگاه و یگان ها. یادمه خطوط تلفن راه دور لشگر نصر (برادران میررفیعی، نوروزی، اکبری) را برقرار کردیم . تو قرارگاه هم عباس محتاج رو می دیدیم (موقع استراحت شلوار کردی هم پوشیده بود) . تنها سایتی که می‌توانستم لینک ارتباطی ماکس را برقرار کنیم، سایت نخجیر بود. این سایت مهم و حیاتی متعلق به رادار نیروی هوایی ارتش بود که شرکت مخابرات نیز در کنار آن سایت مایکرویو ایجاد کرده بود. در کنار سالن دستگاه، دکل خودایستایی نیز قرار داشت. عقبه ارتباطات آن سایت مانیشت نزدیک شهر ایلام بود و آن هم از سایت کرند می‌گرفت و بعد از آن خورین و سپس مایکرویو باختران. قبلاً هم در عملیات والفجر سه (منطقه مهران – مرداد ماه سال ۶۲) برای تامین ارتباط تلفنی قرارگاه که در کنار رود کنجانچم استقرار داشت، در همین سایت اقدام به نصب رادیوماکس کرده بودیم. رفت و آمد به آن سایت به دلایل حفاظتی و امنیتی بسیار دشوار بود و در آن عملیات به خاطر دارم که از سوی ریاست جمهوری اسامی مجوز ورود و تردد چند نفر از برادران مخابرات (از جمله بنده و احتمالاً برادر حمزه فرح آبادی) به سایت رادار نخجیر صادر شده بود. به هر صورت این بار نیز برای برقراری ارتباط ماکس عملیات عاشورا، می‌بایستی از سایت نخجیر استفاده می‌کردیم. قرارگاه عملیاتی در تنگه بینا (یا بیجار) واقع شده بود و آنجا دید مستقیم به نخجیر نداشت. لذا لازم بود نقطه‌ای پیدا می‌شد که به سایت نخجیر دید داشته و علاوه بر آن نزدیک قرارگاه می‌بود. برای طراحی و نقطه یابی سایت کسی با ما نبود و لذا به تنهایی شروع کردم به بررسی ارتفاعات و عوارض نزدیک بر روی نقشه(50000/1). پروفایل‌هایی رسم شد و سپس به بررسی میدانی پرداختیم. به اتفاق مهدی شیرانی نژاد که در منطقه حضور داشت، یکایک ارتفاعات و پستی بلندی‌های زمین را زیر پا می‌گذاشتیم و با استفاده از نقشه و قطب نما به دنبال راهکاری برای یافتن مکان مطلوب و مناسب برای نصب رادیو ماکس بودیم. (هوا هم بسیار گرم بود که به ناچار هر دو پیراهن را درآورده و تنها زیرپوش برتن داشتیم.) هر چه تلاش می‌کردیم یال‌ها و یا صخره‌های تیغه‌ای مانع دیدن نخجیر می‌شد. سرانجام بعد از مدت‌ها تلاش با جابجایی نقطه‌ها موفق شدیم که مکان مورد نظر را پیدا کنیم که این نقطه به قول امروزی‌ها به صورت "مویرگی"، دکل سایت نخجیر را می‌دید. بعدها شیرانی نژاد در طی مصاحبه ای به این ارتباط و دشواری پیدا کردن راه کار ارتباط ماکس اشاره ای کرده بود. پس از نصب دستگاه در نخجیر و لینک مقابل آن در قرارگاه، FX‌های مورد نیاز را برای استفاده در عملیات، انتقال دادیم. در آن زمان هنوز گردان نصب و نگهداری ماکس در ق نجف شکل نگرفته بود و این ماموریت از سوی مخوال ق خاتم انجام می گرفت (راوی: علی قدس)