eitaa logo
دفاع مقدس
4.4هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
14.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر﴿یالیتناکنامعک﴾لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند🕌
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس
ا🇮🇷 فکه، ۲۲ تیرماه ۱۳۶۷ - سالروز شهادت "حاج ناصر اربابیان"، جانشین گردان تخریب لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهد
🌴 سردار تخریبچی شهید حاج ناصر اربابیان شهادت: ۲۲ تیرماه ۶۷ حوالی ساعت ده صبح به پیشنهاد شهید حاج ناصر اربابیان قرار شد خود ایشان و یکی از برادران به نزدیکی های محل استقرار دشمن بروند و اطلاعاتی کسب کنند، فکر کنم ابتدا برادر قاسم خانی و شهید اربابیان قرار شد بروند که ظاهراً برادر قاسم خانی کمی مشکل و مریضی داشتند و برادر مجتبی کوهی مقدم ترک موتوری که شهید حاج ناصر اربابیان روشن کرده بود نشست و این دو برادر برای گشت زنی و جمع آوری اطلاعات به نزدیکی دشمن رفتند. خیلی زمان گذشت و این دو همرزممان برنگشتند و همه ی ما دل توی دلمان نبود. هر کدام از دوستان از این دیرکرد تحلیلی داشت و کماکان منتظر بودیم.یک مقدار هم فکر و احساس این که دشمن بعد از توقف شب گذشته مجدد شروع به حرکت به جلو کرده و این دو همرزم به دست آن ها اسیر یا شهید شده اند قوت گرفته بود و هر لحظه انتظار رویارویی با دشمن را داشتیم و به ضرس قاطع یقین داشتیم همگی در این دفاع نابرابر شهید خواهیم شد. الاایحال حدود عصر بود که برادر مجتبی کوهی مقدم خسته و خاک آلود به تنهایی و بدون حاج ناصر و با پای پیاده به مقر الوارثین برگشتند و همه ی ما او را حلقه کردیم و هر کسی سوالی می کرد. حاج مجید گفت : کمی صبر داشته باشید، یک مقدار آب بیاورید برادر مجتبی بخورد، کلمن را از آب گرم منبعی که برای سرویس های بهداشتی داشتیم پر کردیم و آوردیم و داخل یک لیوان ساندیسی آب ریختیم تا برادر مجتبی گلویی تازه کند، بعد از نوشیدن آب، کل ماجرا را برایمان تعریف کرد و گفت : داشتیم با احتیاط و کنکاش تو جاده به سمت سایت می رفتیم، سایت را هم رد کردیم، کمی جلوتر سمت چپ جاده دو نفر را دیدیم که آچار به دست بودند، فکر کردیم برادران ارتشی هستند ولی کمی که جلوتر رفتیم با چند نفر دیگر مواجه شدیم که متوجه شدیم عراقی ها هستند و سریع دور زدیم که برگردیم با اون دو نفر روبرو شدیم و تازه متوجه شدیم اسلحه هم دارند و شروع به تیراندازی کردند و حاج ناصر یک آخ گفت و با موتور زمین خوردیم و من هم لا به لای تپه ماهورها شروع به فرار کردم و از آن موقع الان رسیدم مقر، ازش سوال کردیم پس حاج ناصر چی شد؟ گفت : مجروح شد و به دست عراقی ها افتاد و من چون فرار کردم چیز دیگه ای متوجه نشدم ✍️ راوی: رزمنده سعید گلشن 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 سردار تخریبچی شهید حاج ناصر اربابیان شهادت: ۲۲ تیرماه ۶۷ حوالی ساعت ده صبح به پیشنهاد شهید حاج ناصر اربابیان قرار شد خود ایشان و یکی از برادران به نزدیکی های محل استقرار دشمن بروند و اطلاعاتی کسب کنند، فکر کنم ابتدا برادر قاسم خانی و شهید اربابیان قرار شد بروند که ظاهراً برادر قاسم خانی کمی مشکل و مریضی داشتند و برادر مجتبی کوهی مقدم ترک موتوری که شهید حاج ناصر اربابیان روشن کرده بود نشست و این دو برادر برای گشت زنی و جمع آوری اطلاعات به نزدیکی دشمن رفتند. خیلی زمان گذشت و این دو همرزممان برنگشتند و همه ی ما دل توی دلمان نبود. هر کدام از دوستان از این دیرکرد تحلیلی داشت و کماکان منتظر بودیم.یک مقدار هم فکر و احساس این که دشمن بعد از توقف شب گذشته مجدد شروع به حرکت به جلو کرده و این دو همرزم به دست آن ها اسیر یا شهید شده اند قوت گرفته بود و هر لحظه انتظار رویارویی با دشمن را داشتیم و به ضرس قاطع یقین داشتیم همگی در این دفاع نابرابر شهید خواهیم شد. الاایحال حدود عصر بود که برادر مجتبی کوهی مقدم خسته و خاک آلود به تنهایی و بدون حاج ناصر و با پای پیاده به مقر الوارثین برگشتند و همه ی ما او را حلقه کردیم و هر کسی سوالی می کرد. حاج مجید گفت : کمی صبر داشته باشید، یک مقدار آب بیاورید برادر مجتبی بخورد، کلمن را از آب گرم منبعی که برای سرویس های بهداشتی داشتیم پر کردیم و آوردیم و داخل یک لیوان ساندیسی آب ریختیم تا برادر مجتبی گلویی تازه کند، بعد از نوشیدن آب، کل ماجرا را برایمان تعریف کرد و گفت : داشتیم با احتیاط و کنکاش تو جاده به سمت سایت می رفتیم، سایت را هم رد کردیم، کمی جلوتر سمت چپ جاده دو نفر را دیدیم که آچار به دست بودند، فکر کردیم برادران ارتشی هستند ولی کمی که جلوتر رفتیم با چند نفر دیگر مواجه شدیم که متوجه شدیم عراقی ها هستند و سریع دور زدیم که برگردیم با اون دو نفر روبرو شدیم و تازه متوجه شدیم اسلحه هم دارند و شروع به تیراندازی کردند و حاج ناصر یک آخ گفت و با موتور زمین خوردیم و من هم لا به لای تپه ماهورها شروع به فرار کردم و از آن موقع الان رسیدم مقر، ازش سوال کردیم پس حاج ناصر چی شد؟ گفت : مجروح شد و به دست عراقی ها افتاد و من چون فرار کردم چیز دیگه ای متوجه نشدم ✍️ راوی: رزمنده سعید گلشن
🌴 سردار تخریبچی شهید حاج ناصر اربابیان شهادت: ۲۲ تیرماه ۶۷ حوالی ساعت ده صبح به پیشنهاد شهید حاج ناصر اربابیان قرار شد خود ایشان و یکی از برادران به نزدیکی های محل استقرار دشمن بروند و اطلاعاتی کسب کنند، فکر کنم ابتدا برادر قاسم خانی و شهید اربابیان قرار شد بروند که ظاهراً برادر قاسم خانی کمی مشکل و مریضی داشتند و برادر مجتبی کوهی مقدم ترک موتوری که شهید حاج ناصر اربابیان روشن کرده بود نشست و این دو برادر برای گشت زنی و جمع آوری اطلاعات به نزدیکی دشمن رفتند. خیلی زمان گذشت و این دو همرزممان برنگشتند و همه ی ما دل توی دلمان نبود. هر کدام از دوستان از این دیرکرد تحلیلی داشت و کماکان منتظر بودیم.یک مقدار هم فکر و احساس این که دشمن بعد از توقف شب گذشته مجدد شروع به حرکت به جلو کرده و این دو همرزم به دست آن ها اسیر یا شهید شده اند قوت گرفته بود و هر لحظه انتظار رویارویی با دشمن را داشتیم و به ضرس قاطع یقین داشتیم همگی در این دفاع نابرابر شهید خواهیم شد. الاایحال حدود عصر بود که برادر مجتبی کوهی مقدم خسته و خاک آلود به تنهایی و بدون حاج ناصر و با پای پیاده به مقر الوارثین برگشتند و همه ی ما او را حلقه کردیم و هر کسی سوالی می کرد. حاج مجید گفت : کمی صبر داشته باشید، یک مقدار آب بیاورید برادر مجتبی بخورد، کلمن را از آب گرم منبعی که برای سرویس های بهداشتی داشتیم پر کردیم و آوردیم و داخل یک لیوان ساندیسی آب ریختیم تا برادر مجتبی گلویی تازه کند، بعد از نوشیدن آب، کل ماجرا را برایمان تعریف کرد و گفت : داشتیم با احتیاط و کنکاش تو جاده به سمت سایت می رفتیم، سایت را هم رد کردیم، کمی جلوتر سمت چپ جاده دو نفر را دیدیم که آچار به دست بودند، فکر کردیم برادران ارتشی هستند ولی کمی که جلوتر رفتیم با چند نفر دیگر مواجه شدیم که متوجه شدیم عراقی ها هستند و سریع دور زدیم که برگردیم با اون دو نفر روبرو شدیم و تازه متوجه شدیم اسلحه هم دارند و شروع به تیراندازی کردند و حاج ناصر یک آخ گفت و با موتور زمین خوردیم و من هم لا به لای تپه ماهورها شروع به فرار کردم و از آن موقع الان رسیدم مقر، ازش سوال کردیم پس حاج ناصر چی شد؟ گفت : مجروح شد و به دست عراقی ها افتاد و من چون فرار کردم چیز دیگه ای متوجه نشدم ✍️ راوی: رزمنده سعید گلشن