eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
10.1هزار ویدیو
837 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
⁉️ کدام ؟؟ روایتی از عملیات «کربلای پنج» ✍️ به قلم شاهد عینی: حمید داودآبادی ☀️صبح دهم بهمن سال ۱۳۶۵ ، هوا روشن بود و دورتادور ما را تانک‌های عراقی گرفته بودند؛ لذا باید از میان آن‌ها عبور می‌کردیم تا به عقب برگردیم. من در عملیات‌ها هیچ‌وقت به پشت سر خود نگاه نمی‌کردم؛ اما آن‌روز وارد جاده شدم، خاکریز پشت‌سر خود را دیدم؛ یا حضرت عباس (ع)! وانت پر از نفرات، رفته بود در باتلاق و همه شهید شده بودند. بچه‌ها همین‌طور ریخته بودند و شهید شده بودند. رسیدم به جایی که حدود ۴۰ متر از جاده خاکریز نداشت و دیدم که بعثی‌ها دارند می‌آیند. همین‌طور سینه‌خیز داشتم می‌رفتم که به خودم گفتم پچه‌ها از این‌جا که خاکریز ندارد، چه‌طور رد می‌شوند؛ به‌یک‌باره دیدم که چقدر از بچه‌ها درحالی که می‌خواستند سینه‌خیز از آن‌جا رد شوند؛ تک‌تیرانداز و گرینف و... آن‌ها را زده بود و شهید شده بودند. فقط نگاه می‌کردم و می‌دیدم که بعثی لعنتی همین‌طور می‌زند و جاده را می‌تراشد! همین که چشمم به تانک‌های عراقی در سمت چپم افتاد، به یک‌باره دیدم که بدنم گرم شد! چون قبلاً تیر و ترکش خورده بودم، می‌دانستم که اولین حالتی که به انسان دست می‌دهد، این است که بدن او یک‌باره داغ می‌شود. با وجودی که بدنم گرم شد، اما دردی احساس نکردم، همین‌طور که به دست و پای خود نگاه کردم، دیدم پر از خون است. به سمت راستم نگاه کردم، دیدم یک پسربچه نوجوان مازندرانی که از رزمندگان لشکر ۲۵ مازندران بود، درازکش روی زمین افتاده و اسلحه «کلاشینکف» در یک دستش و سربند «یا زهرا (س)» روی پیشانی‌اش است. آن‌قدر تانک و نفربر از روی او رد شده بود که رد شنی تانک روی صورتش مانده بود و چهره‌اش را نمی‌توانستم تشخیص بدهم. من روی خون او خوابیده بودم. فقط گفتم که «ای وای! چطوری پیکر او را دست مادرش می‌رسانند؟! کی می‌خواهد پیکر این پسربچه را جمع کند و به مادرش بدهد و بگوید که این بچه تو است؟» ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱 اگه یا هم داره ، امثال این نوجوونا هستن💕 همونایی که نگذاشتند ذره ای از این خاک پاک به دست دشمن بیافته نه اونایی که در روز حادثه، دست در دست بیگانه، با ایجاد ناامنی، راه را برای گرگ ها باز می کنند. تانک دشمن وارد خاک ما شد، از روی پیکر نحیف نوجوونای ما رد شد، ولی نتوانست بماند ... و رفت این بار هم دلیرمردان این سرزمین، اجنبی را ناکام می گذارد آنها نخوهند گذاشت درندگان وحشی، ایران عزیز را تکه پاره کنند 👆 ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
هدایت شده از پایداری
⚽️ محمدحسین مرادمند فوتبالیست حرفه ای - بازیکن تیم استقلال، ملوان . . . جوونی که می خواستی پیداش کنی، بایست تو راهپیمایی اربعین زیارت کربلا پیداش می کردی🚩🕌🚩 💠 ای درد و بلات بخوره تو سر بی شرفایی مثل علی کریمی، علی دایی و . . . داریم تا . . . 🌓 میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است ✅ ایتا https://eitaa.com/farhange_paydari ✅ روبیکا https://rubika.ir/farhange_paydari ✅ تلگرام https://t.me/farhange_paydari https://chat.whatsapp.com/FtTlWgqrJRRAmwkRlYwWvl ⚪️ گروه واتساپ
⁉️ کدام ؟؟ روایتی از عملیات «کربلای پنج» 🌱 دوران ✍️ به قلم شاهد عینی: حمید داودآبادی ☀️صبح دهم بهمن سال ۱۳۶۵ ، هوا روشن بود و دورتادور ما را تانک‌های عراقی گرفته بودند؛ لذا باید از میان آن‌ها عبور می‌کردیم تا به عقب برگردیم. من در عملیات‌ها هیچ‌وقت به پشت سر خود نگاه نمی‌کردم؛ اما آن‌روز وارد جاده شدم، خاکریز پشت‌سر خود را دیدم؛ یا حضرت عباس (ع)! وانت پر از نفرات، رفته بود در باتلاق و همه شهید شده بودند. بچه‌ها همین‌طور ریخته بودند و شهید شده بودند. رسیدم به جایی که حدود ۴۰ متر از جاده خاکریز نداشت و دیدم که بعثی‌ها دارند می‌آیند. همین‌طور سینه‌خیز داشتم می‌رفتم که به خودم گفتم پچه‌ها از این‌جا که خاکریز ندارد، چه‌طور رد می‌شوند؛ به‌یک‌باره دیدم که چقدر از بچه‌ها درحالی که می‌خواستند سینه‌خیز از آن‌جا رد شوند؛ تک‌تیرانداز و گرینف و... آن‌ها را زده بود و شهید شده بودند. فقط نگاه می‌کردم و می‌دیدم که بعثی لعنتی همین‌طور می‌زند و جاده را می‌تراشد! همین که چشمم به تانک‌های عراقی در سمت چپم افتاد، به یک‌باره دیدم که بدنم گرم شد! چون قبلاً تیر و ترکش خورده بودم، می‌دانستم که اولین حالتی که به انسان دست می‌دهد، این است که بدن او یک‌باره داغ می‌شود. با وجودی که بدنم گرم شد، اما دردی احساس نکردم، همین‌طور که به دست و پای خود نگاه کردم، دیدم پر از خون است. به سمت راستم نگاه کردم، دیدم یک پسربچه نوجوان مازندرانی که از رزمندگان لشکر ۲۵ مازندران بود، درازکش روی زمین افتاده و اسلحه «کلاشینکف» در یک دستش و سربند «یا زهرا (س)» روی پیشانی‌اش است. آن‌قدر تانک و نفربر از روی او رد شده بود که رد شنی تانک روی صورتش مانده بود و چهره‌اش را نمی‌توانستم تشخیص بدهم. من روی خون او خوابیده بودم. فقط گفتم که «ای وای! چطوری پیکر او را دست مادرش می‌رسانند؟! کی می‌خواهد پیکر این پسربچه را جمع کند و به مادرش بدهد و بگوید که این بچه تو است؟» ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱 اگه یا هم داره ، امثال این نوجوونا هستن💕 همونایی که نگذاشتند ذره ای از این خاک پاک به دست دشمن بیافته نه اونایی که در روز حادثه، دست در دست بیگانه، با ایجاد ناامنی، راه را برای گرگ ها باز می کنند. تانک دشمن وارد خاک ما شد، از روی پیکر نحیف نوجوونای ما رد شد، ولی نتوانست بماند ... و رفت این بار هم دلیرمردان این سرزمین، اجنبی را ناکام می گذارد آنها نخوهند گذاشت درندگان وحشی، ایران عزیز را تکه پاره کنند 🔵 👆 ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲ " 🕊🕊 🌴 اینجا بیت الشهداست...☝️☝️