⌛️ ۱۱ مرداد ۱۳۶۱
اولین شناسایی هور 💦💦
(جهت عملیات های آتی — دوران جنگ تحمیلی)
📢 #گزارش_مستند صوتی لحظه به لحظه راوی قرارگاه کربلا (هادی نخعی)، که عیناً از رور نوار پیاده شده:📑👇👇
1️⃣ قسمت: اول
▪️محسن رضایی: «دوربین و نقشه را بدهید بیاورند، اسلحه هم بیاورید چون ممکن است شط ناپاک باشد. بعد هم، همه مان که توی این ماشین جا نمیگیریم، ماشین دیگری ندارید؟
🔺 راهنما: ماشینها همه رفتهاند، یک پاترول هست که پنچر است
▪️محسن: این ماشین بیسیمدار مال کیه؟
🔺 راهنمای اعزامی: فکر کنم مال احمد [غلامپور] باشد، اما دوربین پایهاش بزرگ است که در عقب آن جا نمیگیرد.
▪️محسن: خب پس برویم، تعدادمان همینها هستند؟
🔺 راوی: حسن باقری همراه ما آمد و رشید و رحیم با هم رفتند. محمدزاده از اطلاعات عملیات قرارگاه قدس هم به عنوان راهنما با ما آمده است. دوربینی که صحبت آن بود، یک پایه زمخت و بیقواره دارد که خود بچهها برای آن درست کردهاند از لولههای آهنی و پیچیهای کج و کوله و کت کلفتی درست شده است که عقب ماشین را تنگ کرده. خود دوربین بسیار بزرگ و مجهز است. و خیلی مدرن که با این سه پایهای که بچهها برای آن درست کردند، یک وصله ناجوری را نسبت به هم نشان میدهد.
بعد از بحثهای 2، 3 روزه مفصل و سرگیجههای مداومی که روی عملیات وجود داشت و … و با گرهی که در منطقه به وجود آمد، لازم شد که 2 بار پشت سر هم جلسه شورای عالی دفاع عقب بیفتد و برادر محسن در قرارگاه کربلا بماند برای بحث درباره اینکه چه بکنند و حالا هم کشیده شدیم کلاً به منطقه شمالی، شمال منطقه شرق بصره و شرق هورالعظیم. برادر محسن میخواهد برود آنجا کار کند و پرسوجو کند. منطقهای که هیچ وقت صحبت از آن نبود و همیشه آنجا را به صورت بنبست مطرح میکردند. منطقهای که قبلاً به عنوان قفل و بنبست مطرح میشد، الآن میروند که از آن اطلاعات بهدست بیاورند و ببیند که آیا گشایشی از این طرف حاصل میشود ؟.
…
ساعت 12:6 دقیقه است که ما از جاده اهواز در 80 کیلومتری خرمشهر میپیچیم بهطرف یک جاده فرعی آسفالته به طرف غرب جاده، یعنی وقتی به طرف اهواز میرفتیم پیچیدیم دست چپ توی یک جاده فرعی آسفالته که در ابتدای جاده تأسیسات نظامی زیادی ـ که همان پادگان معروف حمید است ـ به چشم میخورد که منفجر شده و منهدم شده و از بین رفته است. و خط آهن منفجر شدهای که دوباره داشتند بازسازی میکردند و در معبر جاده یک تابلویی بود که روی آن نوشتهاند: "با نابودی رژیم بعث عراق، جنگ رسمی ما با اسرائیل شروع خواهد شد"
…
ساعت 12:14 دقیقه است و باز روی آن جاده آسفالت داریم میرویم و سمت چپمان یک مقر، چند تا سنگر و یک قرارگاه بزرگ است و تعدادی خودرو و تانکر آب و اتاقکها و سنگرهایی وجود دارد و در گرمای ظهر تک و توک آدمها پیدا میشوند که در حال رفت و آمد هستند، بقیه در زیرزمین و توی سنگرها هستند. اگر این یکی دو نفر هم نبودند، هیچ اثری از حیات مشاهده نمیشد. گرمای شدید و وضعیت خاص منطقه در روز، حالت خاصی به قرارگاهها میدهد، یعنی علاوه بر ضرورت حفظ مسائل امنیتی که میروند توی سنگرها، برای فرار از گرمای سطح زمین نیز، هر کسی سعی میکند که خودش را از گرمای سطح زمین دور بکند. این منطقه که دست عراق بوده، قبلاً با عملیات بیتالمقدس آزاد شده است و جادههایی آسفالته و شوسه و جادههای تدارکاتی و نقل و انتقالات خوبی دارد که عراق احداث کرده است
…
ساعت 12:20 دقیقه است، ما در جفیر هستیم، تعدادی ساختمان خراب هست و چند تا خودرو سوخته
…راهمان را به طرف کوشک از جفیر ادامه میدهیم. در ماشین، حسن باقری راننده، دو محافظ برادر محسن، مسئول اطلاعات عملیات قدس و خود محسن رضایی هستند
…
ساعت 12و نیم است. رسیدیم به یک پاسگاهی که ویران شده بود ولی جنبه اتاقک حلبی مجدداً زدهاند اینجا پاسگاه مرزی "شهابی" است. از پاسگاه شهابی روی جاده آسفالت عبور میکنیم
…
اینجا چند تپه بلند و دیدهبانی ساختهاند که از آنجا تردد دشمن را میتوانند ببینند. جادهای که روی آن داریم میرویم، با یک خاکریز مسدود شده است، خاکریزی که بر آن جاده عمود است و خاکریز بسیار بلندی است که در حقیقت دژ ماست.
…
پشت خاکریز در وسیله خودمان در حالی که خاکریز بین ما و دشمن فاصله هست، به طرف غرب میرویم
…ساعت 12:40 دقیقه است، ما در جادهای که 40 و 50 متر با خاکریز فاصله دارد و به موازات آن است، داریم به سمت غرب به سوی دیواره شرقی هورالعظیم پیش میرویم
…
ساعت 10 دقیقه به یک است، اختلاف نظر پیش آمده که واقعاً ما داریم به طرف غرب میرویم، به خاطر اینکه خاکریز هی پیچ و تاب خورده بود و جاده به موازات آن هم تقریباً همین طور، جهت از دستمان در رفته بود
حسن باقری از ماشین پیاده شد و رفت قطبنما را نگاه کرد، آمد گفت: بله … الآن داریم میرویم که به سیل بند دوم شرق هورالعظیم برسیم
ادامه👇
⌛️ ۱۱ مرداد ۱۳۶۱
اولین شناسایی هور 💦💦
(جهت عملیات های آتی — دوران جنگ تحمیلی)
📢 #گزارش_مستند صوتی لحظه به لحظه راوی قرارگاه کربلا (هادی نخعی)، که عیناً از رور نوار پیاده شده:📑👇👇
1️⃣ قسمت: اول
▪️محسن رضایی: «دوربین و نقشه را بدهید بیاورند، اسلحه هم بیاورید چون ممکن است شط ناپاک باشد. بعد هم، همه مان که توی این ماشین جا نمیگیریم، ماشین دیگری ندارید؟
🔺 راهنما: ماشینها همه رفتهاند، یک پاترول هست که پنچر است
▪️محسن: این ماشین بیسیمدار مال کیه؟
🔺 راهنمای اعزامی: فکر کنم مال احمد [غلامپور] باشد، اما دوربین پایهاش بزرگ است که در عقب آن جا نمیگیرد.
▪️محسن: خب پس برویم، تعدادمان همینها هستند؟
🔺 راوی: حسن باقری همراه ما آمد و رشید و رحیم با هم رفتند. محمدزاده از اطلاعات عملیات قرارگاه قدس هم به عنوان راهنما با ما آمده است. دوربینی که صحبت آن بود، یک پایه زمخت و بیقواره دارد که خود بچهها برای آن درست کردهاند از لولههای آهنی و پیچیهای کج و کوله و کت کلفتی درست شده است که عقب ماشین را تنگ کرده. خود دوربین بسیار بزرگ و مجهز است. و خیلی مدرن که با این سه پایهای که بچهها برای آن درست کردند، یک وصله ناجوری را نسبت به هم نشان میدهد.
بعد از بحثهای 2، 3 روزه مفصل و سرگیجههای مداومی که روی عملیات وجود داشت و … و با گرهی که در منطقه به وجود آمد، لازم شد که 2 بار پشت سر هم جلسه شورای عالی دفاع عقب بیفتد و برادر محسن در قرارگاه کربلا بماند برای بحث درباره اینکه چه بکنند و حالا هم کشیده شدیم کلاً به منطقه شمالی، شمال منطقه شرق بصره و شرق هورالعظیم. برادر محسن میخواهد برود آنجا کار کند و پرسوجو کند. منطقهای که هیچ وقت صحبت از آن نبود و همیشه آنجا را به صورت بنبست مطرح میکردند. منطقهای که قبلاً به عنوان قفل و بنبست مطرح میشد، الآن میروند که از آن اطلاعات بهدست بیاورند و ببیند که آیا گشایشی از این طرف حاصل میشود ؟.
…
ساعت 12:6 دقیقه است که ما از جاده اهواز در 80 کیلومتری خرمشهر میپیچیم بهطرف یک جاده فرعی آسفالته به طرف غرب جاده، یعنی وقتی به طرف اهواز میرفتیم پیچیدیم دست چپ توی یک جاده فرعی آسفالته که در ابتدای جاده تأسیسات نظامی زیادی ـ که همان پادگان معروف حمید است ـ به چشم میخورد که منفجر شده و منهدم شده و از بین رفته است. و خط آهن منفجر شدهای که دوباره داشتند بازسازی میکردند و در معبر جاده یک تابلویی بود که روی آن نوشتهاند: "با نابودی رژیم بعث عراق، جنگ رسمی ما با اسرائیل شروع خواهد شد"
…
ساعت 12:14 دقیقه است و باز روی آن جاده آسفالت داریم میرویم و سمت چپمان یک مقر، چند تا سنگر و یک قرارگاه بزرگ است و تعدادی خودرو و تانکر آب و اتاقکها و سنگرهایی وجود دارد و در گرمای ظهر تک و توک آدمها پیدا میشوند که در حال رفت و آمد هستند، بقیه در زیرزمین و توی سنگرها هستند. اگر این یکی دو نفر هم نبودند، هیچ اثری از حیات مشاهده نمیشد. گرمای شدید و وضعیت خاص منطقه در روز، حالت خاصی به قرارگاهها میدهد، یعنی علاوه بر ضرورت حفظ مسائل امنیتی که میروند توی سنگرها، برای فرار از گرمای سطح زمین نیز، هر کسی سعی میکند که خودش را از گرمای سطح زمین دور بکند. این منطقه که دست عراق بوده، قبلاً با عملیات بیتالمقدس آزاد شده است و جادههایی آسفالته و شوسه و جادههای تدارکاتی و نقل و انتقالات خوبی دارد که عراق احداث کرده است
…
ساعت 12:20 دقیقه است، ما در جفیر هستیم، تعدادی ساختمان خراب هست و چند تا خودرو سوخته
…راهمان را به طرف کوشک از جفیر ادامه میدهیم. در ماشین، حسن باقری راننده، دو محافظ برادر محسن، مسئول اطلاعات عملیات قدس و خود محسن رضایی هستند
…
ساعت 12و نیم است. رسیدیم به یک پاسگاهی که ویران شده بود ولی جنبه اتاقک حلبی مجدداً زدهاند اینجا پاسگاه مرزی "شهابی" است. از پاسگاه شهابی روی جاده آسفالت عبور میکنیم
…
اینجا چند تپه بلند و دیدهبانی ساختهاند که از آنجا تردد دشمن را میتوانند ببینند. جادهای که روی آن داریم میرویم، با یک خاکریز مسدود شده است، خاکریزی که بر آن جاده عمود است و خاکریز بسیار بلندی است که در حقیقت دژ ماست.
…
پشت خاکریز در وسیله خودمان در حالی که خاکریز بین ما و دشمن فاصله هست، به طرف غرب میرویم
…ساعت 12:40 دقیقه است، ما در جادهای که 40 و 50 متر با خاکریز فاصله دارد و به موازات آن است، داریم به سمت غرب به سوی دیواره شرقی هورالعظیم پیش میرویم
…
ساعت 10 دقیقه به یک است، اختلاف نظر پیش آمده که واقعاً ما داریم به طرف غرب میرویم، به خاطر اینکه خاکریز هی پیچ و تاب خورده بود و جاده به موازات آن هم تقریباً همین طور، جهت از دستمان در رفته بود
حسن باقری از ماشین پیاده شد و رفت قطبنما را نگاه کرد، آمد گفت: بله … الآن داریم میرویم که به سیل بند دوم شرق هورالعظیم برسیم
ادامه👇