دفاع مقدس
📗پی دی اف | #کتاب ⚪️ #عملیات_رمضان ✅ بمناسبت سالگرد عملیات رمضان در سال ۱۳۶۱ ، جبهه جنوب
⚪️ خاطره ای از عملیات رمضان
#وقتی_گلوله_جای_گلوله_میخورد...!!
🌷مرحله پنجم عملیات [عملیات رمضان] شروع شد. همه چیز طبق طرح پیش میرفت. لودر و بلدوزرهای جهاد سازندگی و مهندسی سپاه به همراه رزمندهها جلو میرفتند. باید روبروی دژ خاکریز میزدند تا عراقیها، نیروهای پراکنده شده در بیابان را نزنند. قرار شد نیروهای حاج همت از غرب دژ و نیروهای احمد از شرق آن، زدن خاکریز را شروع کنند، ادامه بدهند تا در نزدیک اولین مثلث دژ، خاکریز را به هم وصل کنند.
🌷هوا که تاریک شد رانندگان نشستند پشت فرمان و تا خود صبح تماموقت کار کردند. فقط کسی از لودر پیاده میشد که زخمی و شهید شده باشد. صد متری در وسط دو خاکریز مانده بود که هوا روشن شد. تانکهای عراقی در فاصله یک کیلومتری روبروی این صد متر باقیمانده آرایش گرفته بودند و بهنوبت شکاف بین دو سد خاکی را میکوبیدند.
🌷در این یک تکه جا، گلوله جای گلوله میخورد. عراقیها میدانستند اگر دو سر خاکریز وصل شود راه نفوذشان بسته میماند. احمد با چشمهایی که مثل دو پیاله خون روی صورت خاکآلودش خودنمایی میکرد دنبال راهی بود که این فاصله را بپوشاند و آنقدر نخوابیده بود که موقع راه رفتن تلوتلو میخورد.
🌷طاقت ایستادن نداشت، با اینحال نمیتوانست دست روی دست بگذارد. رفت سراغ بچههای زرهی و مهندسی. چند راننده لودر و بلدوزر را انتخاب کرد گفت کسانی را میخواهد که داوطلب شهادت باشند. احمد به فرمانده زرهی گفت دو سه تا نفربر بیار جلو، روبروی عراقیها با سرعت به چپ و راست حرکت کنند و گردوخاک راه بیندازند تا دید آنطرف کور بشه و بتونیم خاکریز رو به هم وصل کنیم.
🌷ساعتی بعد یکی از رانندهها که حسابی خسته بود از حال رفت و از بالای لودر نقش زمین شد. کسی نبود جای او را پر کند. بچهها جمع شدند دور او و آب به صورتش زدند. بهش روحیه میدادند و قربان صدقهاش رفتند تا با همان حال و روز دوباره نشست پشت فرمان. چند دقیقه بعد گلوله توپ کنار لودر خورد و آن را به آتش کشید. رانندهی خسته، زخمی که شد به عقب فرستادنش. بقیه زدن خاکریز را ادامه دادند.
🌷نزدیک ۱۰ کیلومتر طول کل خاکریز بود که ۹۹۰۰ متر آن را در شب، ۸ ساعته زده بودند، اما ۱۰۰ متر باقیمانده در روز ۵ ساعت طول کشید. با هر زحمتی بود بالاخره نزدیکیهای ظهر دو سمت خاکریز به هم وصل شد. احمد نفس راحتی کشید و با به هم چسبیدن دو سر خاکریز جناح چپ منطقه کمی آرام شد.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید احمد کاظمی
📚 کتاب «مثل من و تو (زندگینامه شهید احمد کاظمی)» به نویسندگی یحیی نیازی محقق و نویسنده مرکز اسناد ✍️
دفاع مقدس
⚪️ غبار جبهه بر چهره آنان نشست تا در روز محشر و هول قیامت، غبار غم بر رخ آنان ننشیند و به پاداش جهاد
💠 روایتی ناب از فرماندهی احمد كاظمى در #عملیات_رمضان
🔹عملیات رمضان اگر چه با شكست روبروشد اما احمد یک حماسه خلق كرد:
▫️در رمضان پنج مرحله عملیات انجام میشود که در چهار مرحله آن قرارگاه سوم صاحبالزمان حضور دارد و تنها در یک مرحله که لشکر نصر از سمت شلمچه انجام میدهد آنها حضور نداشتند.
در مرحله پنجم اتفاق عجیبی میافتد که نمیتوان برای آن واژه مناسبی که در شان آن باشد پیدا کرد؛ در این ماجرا فقط احمد نقش دارد. در هر چهار مرحله از عملیات با عدمالفتح روبرو میشویم، یعنی نقطه هدف را فتح میکنیم ولی مجبور به عقبنشینی میشویم. قرارگاه اصلی در مرحله پنجم تصمیم میگیرد یک نقطهای را تصرف کند که بگوید حاصل عملیات رمضان این است تا جا پایی برای عملیات آینده شود. در مرحله پنجم قرار بود یک خاکریز دو جداره از مرز به سمت مواضع مثلثی بزنیم تا بتوانیم محل را نگه داریم. محسن رضایی از لشکر امام حسین، حاج رضا حبیب الهی را صدا زد و از او خواست شبانه ده کیلومتر دو خاکریز دو جداره بزند. حاج رضا حبیب الهی برای چند شب در داخل خاک ایران این کار را تمرین کرد و بعد اعلام آمادگی کرد که اگر خط را بشکنید، کارم را از دو طرف شروع میکنم.
صبح با شهید ردانیپور برای بازدید رفتیم و مشاهده کردیم که خاکریزی به ارتفاع چهار متر زده است! به طوری که از کامیون بالاتر بود و عراقیها صبح چشمانشان را باز کردند دیدند که یک خاکریز عظیم جلویشان صف کشیده است. البته صد متر مانده بود تا دو طرف خاکریز به هم برسند که صبح شده بود و کار ناتمام ماند و عراقیها تمام نیروهای زرهیشان را متمرکز این قسمت کرده بودند تا ما نتوانیم آن صد متر را تکمیل کنیم؛ آتش آنها به حدی سنگین بود که آن صد متر تبدیل به جهنم شده بود.
من و شهید ردانیپور آن منطقه را گشت میزدیم و حتی در مثلثی نزدیک بود گم شویم تا اینکه به نقطه حد شهید کاظمی رسیدیم. ما در همان نقطه صد متر بودیم که دیدیم آتش دشمن زیاد است، و لودر سالمی هم که کار بکند نیست!
در آنجا احمد کاظمی را دیدم که یک بلندگو در یک دستش و یک دعا هم در دست دیگرش داشت. دو نفربر هم در دو طرف خاکریز گذاشته بود و با بلندگو دستور میداد: "نفربر گَرد کن!" (گرد و خاک ایجاد میکرد) همزمان با آن دعای فرج را میخواند: خدایا ما هیچ نداریم و همه چیز تو هستی، همه بار گناهان بر دوش ما است و این تو هستی که باید ببخشی.
در تمام این مدت نیز پیاده این مسیری که خاکریز نداشت و با توپ و مسلسل به آنجا شلیک میکردند را پیاده طی میکرد و نیروهایش را حفظ میکرد در حالی که هر لحظه ممکن بود تکهتکه شود. احمد دو توپ 106 پشت خاکریز گذاشته بود، همچنین دو تیربار و حدود 30 نفر نیرو آنجا مستقر کرده بود و به آنها گفته بود به سمت دشمن شلیک کنید. دشمن با تمام تجهیزات خودش به آنجا شلیک میکرد و خودش آن مسیر را تردد میکرد و به نفربرها گفته بود این مسیر را حرکت کنند تا خاک مسطح شود تا لودر بتواند این قسمت را هم خاکریز ایجاد کند. در واقع هیچچیزی جز معجزه احمد را حفظ نکرد زیرا مثل این میماند که زیر دوش آب بروید و خشک بیرون بیایید.
آن لودر حدود 20 متر (یک پنجم از آن فاصله جهنمی) خاکریز زده بود که به وسیله گلوله تانک دشمن منهدم و راننده آن نیز بهشدت مجروح شد. البته شهید ردانیپور در آن زمان بیکار ننشسته بود و به قرارگاه بیسیم زده بود که لودر و بولدوزر بفرستند. اما احمد تا آمدن لودرهای جدید گفت نباید بگذاریم عراقیها بفهمند لودرمان را زدهاند و به همین جهت به نفربرها دستور داد گرد و خاک کنند و کارشان را ادامه بدهند. این وضعیت ادامه پیدا کرد تا لودرهای جدید آمده بودند.
▫️احمد كاظمى به مثابه يك لشكر
روايت محسن رخصت طلب راوى و تاريخنگار جنگ تحمیلی از فرماندهى احمد كاظمى
🌴 #عملیات_رمضان سال ۶۱ مقارن با ماه مبارک رمضان در جنوب بصره به وقوع پیوست که در این عملیات رزمندگان اسلام تا رودخانه دجله پیشروی کردند واز آب دجله وضو ساختند.
در آن روزهای گرم مرداد ماه تعدادی از رزمندگان با زبان روزه شرکت کردند. گرمای طاقت فرسا و مقاومت در مقابل پاتک دشمن و نبود خاکریز مناسب روزگار سختی را برای لشکریان رقم می زد. اسلحه و آرپی جی ها بر اثر تابش خورشید و شلیک پی درپی چنان داغ شده بودند که از روی لباس هایی که از تن درآورده و به عنوان دستگیره از آن استفاده می نمودند قابل تحمل نبود و رزمندگان برای دور ماندن از آسیب شلیک گلوله های مستقیم تانک خود را به زمین داغ منطقه می چسباندند.
و براستی سخت بود صحنه های شهادت دوستان و همسنگران. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.
—(راوی: حبیب الله ابوالفضلی)
💠 #عملیات_رمضان - تیر ماه سال ۶۱
🔹شرق شط العرب "شمال کانال ماهی عراق"
📷 سمت راست: جناب سرهنگ حسیبی فرمانده گردان 145 تیپ سه لشکر 92 زرهی - سمت چپ: جناب سروان صادقی
ارتشیان دلاور
17.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢 «صدای» شهید غلامحسین افشردی(حسن باقری) بعد از #عملیات_رمضان و گلایه های او از نیروهای تحت امرش د جبهه:
«اول جنگ، بچه های تبریز تو دهلاویه ۷۰ تا شهید دادن، خدا شاهده همه تنشون میلرزید. حالا اصلا انگار نه انگار؛ اگر فردا هم بهمون بگن صدهزارتا... فرقی نداره. من خودم جوابی ندارم برای این روز قیامت بدم. اگه برادرا جواب دارن، خوش به حالشون».
👈 تصاویر روی صدای واقعی بازسازی شده، مربوط به سریال «آخرین روزهای زمستان»
دفاع مقدس
⚪️ غبار جبهه بر چهره آنان نشست تا در روز محشر و هول قیامت، غبار غم بر رخ آنان ننشیند و به پاداش جهاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #ببینید
📽 ویدیویی از رزمندگان تیپ نجف اشرف
▫️ به مناسبت سالروز #عملیات_رمضان در ۲۳ تیر ۱۳۶۱
کانال #دفاع_مقدس
🔴 #بدترين_نوع_مجروحيت....
▫️در سال ٦١ و در عملیات رمضان دچار موج گرفتگی شدم. به طوری موج گرفتگی شدید بود که اگر یک ماشین کنارم بوق می زد یقه اش را می گرفتم. دائماً درگیر بودم. در عملیات از بس ما آر.پی.جی زدیم اینطور دچار موج گرفتگی شدم. شب اول که رفتیم و می خواستیم برگردیم که فرماندهان گفتند: «به خاطر اینکه نیروی کمکی نرسیده کسانی که می توانند آر.پی.جی بزنند بایستند.» من از ماشین پایین آمدم و ایستادم.
یک شب که خودمان در عملیات بودیم. همان شب اول که خط شکن بودیم. حدوداً سه شب و نیم هم دائما در خط ایستاده بودیم تا نیروی کمکی برسد. دشمن می آمد پاتک می زد ما جواب می دادیم با حدود ٥٠ نفر جواب یک گردان تانک را با امکانات اندک می دادیم. ممکن بود یک نفر ٢٠٠ آر.پی.جی بزند. اما گلوله زیاد نداشتیم به محض اینکه گیر می آوردیم، می زدیم. روز سوم که پاتک دشمن شدید شد، مثل این فیلم ها که نشان می دهد از خاکریز می پرند توی چاله ها، با تمام توان جلویشان می ایستادیم.
طی این مدت نه استراحت داشتیم، نه غذای کافی و نه امکانات. و این موج روانی برایمان وجود داشت که نمی خواستیم منطقه را از دست بدهیم. برای همین با همان حالت، فشار زیادی را تحمل کردیم. من احساس می کردم وزن سرم ده برابر شده است. وقتی نیروی کمکی رسید و ما را عقب بردند دیدم در بیمارستان اهواز بستری شده ام و با دارو و قرص و آمپولهای آرام بخش طاقت آورده ام. ولی باز هم سرم شدیداً درد می کرد.
این بدترین نوع مجروحیت بود. تیر و ترکش هم زیاد خوردم اما این از همه آنها بدتر بود. هیچ کس درک نمی کرد که داریم چه می گوییم. هیچ تشخیص پزشکی هنوز وجود نداشت. بین نیروهای خودمان هم وقتی یک مجروح موجی می دیدند اغلب مسخره اش می کردند و می خندیدند مگر اینکه خیلی ایمانشان قوی بود. به تدریج درک این مشکل برای همه ایجاد شد وگرنه از اول اینطوری نبود.
آن موقع با قرص های والیوم و آرام بخش موقتاً درمان می کردند. اگر موج گرفتگی خیلی شدید هم بود یکسری بیمارستانها نگه می داشتند اما نمی دانستند دقیقاً مسئله چیست. اوایل جنگ واقعاً قضیه غیرقابل توصیف و درک بود. الان هم که میزان اطلاعات و درک مردم از این قضیه بالاتر رفته باز هم بدترین نوع مجروحیت، موج انفجار است....
آن موقع حتی به خانواده خودت هم نمی دانستی چه بگویی. مثلاً تصمیم می گرفتی امروز بهترین حرفها را بزنی اما دم در خانه ورق برمی گشت و سیستم عوض می شد. یا در محیط کار و هر جمع دیگری. اصلاً نمی شود تشریح کرد این فضا را....
🎤 راوى: سعید خرسندی، جانباز اعصاب و روان
11.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📆 23 تیرماه 1361
🔹 سالروز #عملیات_رمضان
🔸 روایتی متفاوت از عملیات رمضان سال ۶۱ از زبان شهید ابراهیم همت
۲۵ تیر ماه ۱۳۶۹ - سالروز شهادت #ارتشی_غیور
#آزاده_شهید
سرهنگ تکاور حسن هداوند میرزایی
#بخوانید 👇👇
🔴 در دوم خرداد سال 61 در منطقه #عملیات_بیت_المقدس و یک روز قبل از فتح خرمشهر به اسارت درآمد.
۲۵ تیر ماه ۱۳۶۹ یعنی هشت سال بعد؛ زمانی که اسرای ایرانی به میهن باز می گشتند به مکان دیگری انتقال داده شد و توسط دشمن بعثی به شهادت رسیده و در قبرستانی در نزدیک اردوگاه دفن شد.
تیر ماه سال 81 با مجوز رهبر؛ قبر او و تعداد دیگری از آزادگان مدفون نبش قبر شد و مشاهده کردند به اعجاز الهی پیکر مطهر مداح اهل بیت (ع) شهید حسن هداوند میرزایی پس از 12 سال از دفن؛ جنازه سالم مانده بود!!
🔸 پیکر مطهر این شهید پس از انتقال به گشور در یکی از روستاهای شهرستان پاکدشت بختک سپرده شد
💠 کانال دفاع مقدس
اینجا بیت شهداست☝️
دفاع مقدس
۲۵ تیر ماه ۱۳۶۹ - سالروز شهادت #ارتشی_غیور #آزاده_شهید سرهنگ تکاور حسن هداوند میرزایی #بخوانید 👇
شهيد حسن هداوند ميرزايی فرزند آقاگل در سال 1337، در روستاي قشلاق كريم آباد از توابع شهرستان پاكدشت ديده به جهان گشود در سال 1355، وارد دانشگاه افسری شد و پس از اتمام دوره به تيپ 23 نوهد اختصاص يافت و در گردان 154 مشغول به خدمت شد شهيد حسن هداوند ميرزايی ماموريتهای متعددی در مناطق عملياتی به انجام رساند.
تا اين كه در تاريخ دوم خرداد سال 1361 در منطقه شلمچه زخمي شد و به اسارت دشمن در آمد، ايشان به اردوگاه صلاح الدين واقع در شهر تكريت عراق منتقل شده در مهر ماه همان سال نامه او از طريق صليب سرخ به خانواده اش و براي همسر و دو فرزندش فرستاده شد وي در نامه اي كه به حضرت امام نوشته بود ند ايشان را پدربزرگ خطاب كرده و از جانب ايشان پاسخي هم دريافت نكردند اين شهيد در تاريخ پانزدهم تيرماه سال 1369 بر اثر شكنجه رژيم بعث به شهادت نائل آمده و در سال 81 به روستاي خلیف آباد تابعه شهرستان زادگاهش به خاک سپردند.