eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
10.2هزار ویدیو
838 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
😊 🔸 خاطره ای از شهید دین شعاری: 💠 ريشتو مي‌ذاري زير پتو يا روي پتو؟ 🔹بعد از ظهر يكي از روزهاي خنك پاييزي سال 64 يا 65 بود. كنار حاج محسن دين شعاري، جانشین تخريب لشكر 27 محمد رسول الله (ص) در اردوگاه تخريب يعني آنسوي اردوگاه دو كوهه ايستاده بوديم و با هم گرم صحبت بوديم . 🔸يكي از بچه هاي تخريب كه خيلي هم بود از راه رسيد و پس از سلام و عليك گرم، رو به حاجي كرد و با خنده گفت: حاجي جون! يه سوال ازت دارم خدا وكيلي راستشو بهم مي گي؟ 🔹حاج محسن ابروهاشو بالا كشيد و در حالي كه نگاه تندي به او انداخته بود گفت: پس من هر چي تا حالا مي گفتم دروغ بوده؟!! 🔸بسيجي هم كه جا خورده بود سريع عذرخواهي كرد و گفت: نه! حاجي خدا نكنه، ببخشين بدجور گفتم. يعني مي خواستم بگم بهم بگين... 🔹حاجي در حالي كه مي خنديد دستي بر شانه او زد و گفت: سؤالت را بپرس. 🔺 مي خواستم بپرسم شماشب ها وقتي مي خوابين، با توجه به اين ريش بلند و زيبايي كه دارين، پتو رو روي ريشتون مي كشيد يا زير ريشتون؟😁 ▫️حاجي دستي به ريش حنايي رنگ و بلند خود كشيد. نگاه پرسشگري به جوان انداخت و گفت چي شده كه شما امروز به ريش بنده گير دادي؟ 🤔 - هيچي حاجي همينجوري!!! - همين جوري؟ كه چي بشه؟ - خوب واسه خودم اين سوال پيش اومده بود خواستم بپرسم. حرف بدي زدم؟ - نه حرف بدي نزدي. ولي... چيزه... 🔹حاجي همينطوري به محاسن نرمش دست مي كشيد. نگاهي به آن مي انداخت. معلوم بود اين سؤال تا به حال براي خود او پيش نيامده بود و داشت در ذهن خود مرور مي كرد كه ديشب يا شب هاي گذشته، هنگام خواب، پتو را روي محاسنش كشيده يا زير آن.🤔 🔸جوان بسيجي كه معلوم بود به مقصد خود رسيده است، خنده اي كرد و گفت: نگفتي حاجي، مي‌خواي فردا بيام جواب بگيرم؟😜 و همچنان مي خنديد. حاجي تبسمي كرد و گفت: باشه بعدا جوابت رو ميدم.😐 ▪️يكي دو روزي گذشت. دست بر قضا وقتي داشتم با حاجي صحبت مي كردم همان جوانك بسيجي از كنارمان رد شد. حاجي او را صدا زد. جلو كه آمد پس از سلام و عليك با خنده ريز و زيركي به حاجي گفت: چي شد؟ حاج آقا جواب ما رو ندادي؟؟!! 🔸حاجي با عصبانيت آميخته به خنده گفت: پدر آمرزيده! يه سوالي كردي كه اين چند روزه پدر من در اومده. هر شب وقتي مي خوام بخوابم فكر سؤال جنابعالي ام. پتو رو مي كشم روي ريشم، نفسم بند مي آد. مي كشم زير ريشم، سردم ميشه. خلاصه اين هفته با اين سؤال الكي تو نتونستم بخوابم.😂 🔹هر سه زديم زير خنده!!! دست آخر جوان بسيجي گفت: پس آخرش جوابي براي اين سوال من پيدا نكردي؟😉 ------------------------------------------- ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🔴 صبح روز عید قربان ⏳ سال ١٣۶٧ 🕊🕊 جاده اهواز- خرمشهر اول مرداد 1367 🌷شهیدان:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 با شهبد حاج محسن دین شعاری 🌱 از ولادت در درخونگاه تا شهادت در 🌷
😊 از شهید حاج محسن دین شعاری 🍁 پاییز سال ۱۳۶۵ نیروهای لشکر ۲۷ در «اردوگاه کرخه» مستقر بودند. محل استقرار بچه های گردان تخریب با اردوگاه، مقداری فاصله داشت. یک روز می خواستم به آنجا بروم تا به چند نفر از بچه محل هایمان سر بزنم. کنار جاده خاکی ایستادم. اتوبوسی از سمت تدارکات و خدمات که حمام هم آنجا بود، آمد. دست بلند کردم و ایستاد. گفتم: برادر کجا می روید؟ گفت: میریم صفا... کوچه وفا... پلاکش هزار... اهلشی بیا بالا...! — جا خوردم. از این لات بازی ها در جبهه ندیده بودم!! به اجبار سوار شدم. غیر از او و راننده، کسی دیگری توی ماشین نبود. به چشم های او که نگاه کردم، احساس کردم خیلی آشناست. هر چه فکر کردم نتوانستم او را به یاد بیاورم. اتوبوس در دست اندازهای جاده شنی، بالا و پایین می شد و او می خندید و با همان لفظ حرف می زد! وقتی دید بدجوری نگاهش می کنم، با خنده گفت: مشتی، ما رو نشناختی؟ گفتم: نه. گفت: بابا منم، حاج محسن. گفتم: حاج محسن! فهمید هنوز نشناختمش، گفت: منم گفتم: جل الخالق! به حق چیزهای ندیده! معاون گردان تخریب، آن هم با این قیافه! پس آن همه ریش حنایی چی شد؟! او را اولین بار اوایل سال ۱۳۶۴ در گردان تخریب با همان ریش بلند دیده بودم. هر موقع برای دیدن دوستانم می رفتم، او را هم می دیدم و سلام و علیک داشتم. دین شعاری برخلاف قیافه اش با آن تیپ و ریشش که بعضی ها فکر می کردند خشن و باجذبه است، خیلی آدم خوش مشربی بود. چون فضای گردان باز و اردوگاهی بود و ساختمان نداشت، وقتی در چادر می نشستی همه را می دیدی که چه کسی می رود یا می آید. دین شعاری آدم فعال و پر جنب و جوشی بود و همیشه در مقر دیده می شد. او کسی نبود که در چادر بنشیند و فرماندهی کند. همیشه بین بچه ها بود و به خصوص با آن قیافه، بین همه شاخص بود. هر وقت آنجا می رفتم با اینکه من جزو آن گردان نبودم، اصلاً انگار نه انگار، برخوردش خیلی عادی بود. از همان جا قیافه و آن ریش بلندش در ذهنم مانده بود. (راوی: حمید داودآبادی) 🥀شهید حاج محسن دین شعاری، معاون گردان تخریب لشکر حضرت رسول (ص) که در پانزدهم مردادماه سال ۶۶ مطابق با عید سعید قربان به هنگام خنثی سازی مین ضد تانک در سردشت به شهادت رسید. پیکر مطهرش در قطعه ۲۹ بهشت زهرا(س) آرام گرفته است.
🌷 سال ۶۶ - سالروز شهادت محسن دین شعاری, جانشین واحد تخریب لشگر ۲۷ محمدرسول الله ﷺ 🔴 در حین خنثی سازی مین ضد تانک در منطقه سردشت 🌴مزار مطهر شهید: تهران ▫️ قطعه ۲۹، ردیف ۳، شماره ۹ ▫️ا▫️ا▫️ا▫️ا▫️ا▫️ا▫️ا▫️ا▫️ 🌱 متولد: ۱۳۳۸ -- (محله درخونگاه - تهران) در کوچه پس کوچه های تو در توی این محله قدیمی، کودکی رشد و نمو یافت که بعدها در سنین جوانی، معبرهای مین را برای راهیابی رزمنده ها به خطوط مقدم دشمن، می گشود. او در دوران نهضت، از جمله جوانان پرشور و فعال بود و در ماه های پیش از پیروزی انقلاب، به همراه برادر خود در پزشکی قانونی به تلاش شبانه روزی در جهت شناسایی و جابه جایی پیکر مطهر شهدا می پرداخت. بعد از پیروزی، پیرو درخواست امام مبنی بر بازگشت سربازان، خود را به محل خدمتش معرفی نمود. او در پادگان، برای سربازان برنامه شناخت ایدئولوژی گذاشته بود و به آگاهی بخشی افرادی که در انجام واجبات دچار سستی شده بودند، کمک می کرد. سال ۶۰ وارد سپاه شد و در سلک تخریبچی های لشکر ۲۷ درآمد. سال ۶۳ به خانه خدا مشرف شد. برای بار دوم نیز در سال ۶۶ ؛ عازم این سفر معنوی بود که به دلیل مسئولیت های سنگینی که در جبهه به عهده داشت، منصرف شد . . . و در همین ایام بود آسمانی شد🕊🕊 🌴عملیات های طریق القدس و کربلای یک، شاهد حضور دلاور مردی های این سردار رشید و گشاده رو بود.
!! 🌷یکی از برادران بسیجی که به تازگی با هم دوست شده بودیم، یک روز مرا کنار کشید و گفت: اگر کاری نداری بیا با هم برویم تا مخابرات. پرسیدم: تو که خیلی وقت نیست اعزام شدی. گفت: درست است، اما حقیقت اش این است که خانواده ام موافقت نمی‌کردند بیایم، من هم برای اینکه از دستشان خلاص بشوم گفتم جبهه نمی‌روم، می‌روم برای کار. 🌷....پرسیدم: حالا می‌خواهی چه کنی؟ گفت: می‌رویم مخابرات شماره می‌دهم شما صحبت کن، بگو که دوستم هستی و ما در تبریز هستیم و با هم کار می‌کنیم، من نتوانسته ام بیایم، بعداً خودم تماس می‌گیرم. آقا رفتیم مخابرات، شماره را دادیم تلفنچی گرفت: الو، منزل فلانی، با اهواز صحبت کنید! گوشی را دادم دست خودش گفتم: مثل اینکه دیگر کار خودت است😂😂 📚 کتاب "فرهنگ جبهه" جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
😊😊 ⚠️ کنسرو ماهی با نفت !! 🔺 سال 1363 در بخش مخابرات سپاه کامیاران خدمت می‌کردم. 🔹 یک روز، مسئولین مخابرات سپاه کردستان، پرویزی، امامقلی و رَوِشی از سنندج به کامیاران آمدند. 🔸 قرار بود عملیاتی به منظور پاکسازی منطقه اورامانات انجام شود. در آن زمان، هیزهای وابسته به حزب دمکرات در ارتفاعات اورامانات و روستاهای اطراف، با درگیری‌های مسلحانه و ایجاد رعب و وحشت، امنیت و آرامش را از مردم بومی کُرد سلب کرده بودند. ▪️در آن روز، سهمیۀ ناهار را به تعداد افراد، داده بودند و چون میهمان رسیده بود، به سنگر تدارکات مراجعه کرده و دو عدد کنسرو ماهی و بادمجان از آنها گرفتیم. قوطی کنسروها را روی چراغ گرم کردیم، سپس در بشقاب ریخته و در میان سفره گذاشتیم. 🔺 در بین افراد میهمان، رَوِشی آدم خاصی بود. او از دو چشم نابینا بود و با وجود این، مسئولیتِ تعمیر و نگهداری خطوط تلفن را برعهده داشت و همچنین اپراتور مرکز تلفن بود و تمام شماره‌های مشترکین را از حفظ داشت!! – رَوِشی در عین حال، بذله‌گو و شوخ‌طبع بود و بچه‌ها را با صحبت‌ها و حرکات خود می‌خنداند و به آنها روحیه می‌داد. ♨️ حالا او از همه گرسنه‌تر بود. غذا هم که داغ بود، منتظر نماند و کورمال کورمال بشقاب را برداشت و به کنار سنگر بُرد و از دبّه‌ای که در آنجا بود، روی غذا ریخت تا کمی سرد شود. تصور می‌کرد این دبّۀ آب است؛ غافل از آن که ظرف نفت بود!! ⚪️ تا آمدیم به او بگوییم که نریز! . . . ، این نفته! . . . . ، دیگر کار از کار گذشته بود!! ⭕️ در اینجا رَوِشی، که طاقت از کف داده بود، بدون توجه به حرف‌ دیگران، به تنهایی شروع کرد به خوردن کنسروی که روی آن نفت ریخته بود!! 🔺 هر چه گفتیم نخور! . . . این غذا نفتیه!، گوشش بدهکار نبود و می‌گفت: اگه این رو بریزیم دور، اسراف میشه!! ✳️ او تمام بشقاب را با حرص و وَلعِ تمام خورد! و بقیه هم با همان غذای سهمیه‌ای پادگان، که نان و دوغ بود، سدّ جوع کردیم! دوغ را در کاسه‌ای ریخته، مقداری نان در آن ترید ‌کردیم و به عنوان غذا ‌خوردیم! ♦️در این میان، رَوِشی که غذای نفتی‌اش را تمام کرده بود، ظرف دوغ را که تا نصفه پُر بود، نزدیک دهان برد و تا ته سرکشید!! ▪️ بعدش هم رفت گوشه‌ای از سنگر و دراز کشید! – پرویزی رفت کنار او و دستی به شکمش کشید و گفت: رَوِشی با کنسروهای نفتی و دوغی که خوردی، یه وقت منفجر نشی ها ؟؟!! 🌀خلاصه هر کس چیزی می‌گفت. . . . – ماجرای رَوِشی به سنگرهای مجاور هم دَرز کرده و دهان به دهان بین بچه‌ها نقل می‌شد و همه را حسابی به خنده واداشته بود! 🔹 صبحِ آن روز، رزمندگان، عازم عملیات شدند و چون از وقایع دیروز کلّی خندیده بودند، با نشاط و روحیۀ شاد، به طرف منطقۀ عملیات حرکت کردند. 💢 در حین درگیری با دشمن نیز، بچه‌های مخابرات از پشت بی‌سیم‌‌ مزاح نموده و ماجرای رَوِشی را برای یکدیگر تعریف می‌کردند! 🌺 شوخ‌طبعی‌ها و بذله‌گویی‌های رَوِشی، نُقلِ محفل رزمنده‌ها بود و در شرایط سخت و خطرناک آن زمانِ، به آنها روحیه می‌داد. (راوی: علی غلامی) ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🌸 روِشی، نیروی روشندل سپاه بود که در اوایل انقلاب و زمان درگیری‌های گروهک‌های ضدانقلاب (دمکرات، کومله ...)، به کردستان اعزام شده بود. 🍀 او با این که از قدرت بینایی محروم بود، مسئولیت تعمیر و نگهداری خطوط تلفن سپاه ناحیۀ کردستان را برعهده داشت!!! 🌻 و همچنین اپراتور مرکز تلفن بود و تمام شماره‌های مشترکین را از حفظ بود!! ☘️ روِشی قبل از انقلاب، در شرکت مخابرات کار می‌کرد و با تعمیرات مراکز تلفن آشنایی داشت! وی با گوش کردن به صدای گوشی تلفن، متوجه نوع خرابی مرکز سانترال می‌شد و به افراد تعمیرکار می‌گفت مثلاً رلۀ فلان قطعه را تعویض کنید تا درست شود! 🌼..... و این حکایت از هوش و استعداد این برادر روشندل داشت. ➖ از طرفی دیگر، تعهد و دلبستگی او به انقلاب، وی را به کردستانِ آن زمان، که سراسر آشوب و ناامنی بود، کشانده بود. ————————— 📡 کانال "دفاع مقدس"
🌷 رزمنده دلاور "رضا نادری"؛ شهیدی که در روز میلاد (ع) به دنیا آمد 🌱 متولد سال 1346 - شهرستان شاهرود مسئول تیم شناسایی و اطلاعات تیپ قائم(عج) 💠 در ریاضی و محاسبات استاد بود. مدال قهرمانی دومیدانی کشور را داشت. 21 ساله بود، اما کارهای او کارشناسان جنگی را به حیرت وامی‌داشت. 🌷در هر منطقه، بهترین طرح‌ها را اجرا می‌کرد. در عملیاتی در منطقه کردستان به مأموریت شناسایی رفت. بعد از آن دو روز در داخل چادر مشغول بود، به همراه مقدار زیادی کاغذ و مقوا و چسب!!! روز بعد فرماندهان گردان‌ها را به داخل چادر دعوت کرد. چیزی که می‌دیدند باور کردنی نبود. ماکت کل منطقه عملیاتی را با مقوا و چسب به زیبایی ساخته بود! هر سؤالی فرمانده گردان‌ها داشتند از روی ماکت جواب می‌داد! او یک نابغه جنگی بود. در شلمچه کاری کرده بود که آتش دشمن روی نیروهای ما نباشد. سنگرهایی طراحی کرد که هم از دید دشمن محفوظ بود و هم دیده‌بان می توانست بدون مشکل به دیده بامی بپردازد. رضا نادری همچنین یک خطاط بود. تابلوهای شهدا را می‌نوشت. یک نویسنده بود، یک استاد ادبیات! زیباترین متن ادبی را چند روز قبل از شهادت، به مناسبت عید قربان نوشته بود که از قضا در همان روز بشهادت رسید🕊در 5 رداد67 — در سن 21سالگی 💌قسمتی از وصیت نامه شهید نادری که بر روی سنگ مزار این شهید نوشته شده است: ای برادر، به کجا میروی؟ کمی درنگ کن! آیا با کمی گریه و یک فاتحه خواندن، بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم از یاد خواهی برد؟ ما نظاره میکنیم که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد و اما مسئولیت، ادامه دادن راه ماست
! ٥_نفر! ! 🌷در تاریخ اول مرداد ١٣٦٧ ، در جاده اهواز – خرمشهر كه عراقی‌ها آن‌جا را گرفته بودند با تیپ الزهرا، از لشكر ده سید‌الشهدا درگیر می‌شوند و دامنه این درگیری به حدی شدید بوده كه عبارت تن برابر تانك در این‌جا مصداق علنی پیدا می‌كند، آن‌هم در صبح روز عید قربان! 🌷قضیه از این قرار است كه آن روز در حدود ٣٠ رزمنده، سوار بار كامیونی می‌شوند، به قصد جاده اهواز - خرمشهر، كه تیر مستقیم تانك بعثی‌ها كه تا آن‌جا هم راه پیدا كرده بودند به وسط كامیون، اصابت می‌كند و خیلی از بچه‌ها زخمی می‌شوند ولی فقط ٥ سید شهید می‌شوند. 🌷این از نظر من نكته‌ عجیبی است به خصوص وقتی در میان این رزمنده‌ها كسی مثل محسن اسحاقی هم بوده كه ده‌ها تركش می‌خورد اما به شهادت نمی‌رسد، گو این‌كه فقط شهادت در تقدیر تمام ساداتی بوده كه در آن كامیون نشسته بودند، آن‌هم به تعداد ٥ نفر! 🌷نام این شهدای خمسه سادات كوثر: سیدعلیرضا جوزى، سیدداود طباطبایى، سیدصاحب محمدى، سیدمهدی موسوی و سیدحسین حسینی است. 🌷پیکرهای مطهرشان از سر تا کمر چون اجداد طاهرینشان در کربلا بی‌سر و دست، به گونه‌ای قطعه قطعه می‌شود که قابل شناسایی و تفکیک نبودند؛ به همین دلیل پس از عقب‌نشینی دشمن، قطعات مطهر پیکر این پنج شهید توسط دیگر همرزمان در همان محل شهادت به خاک گرم و خونین خوزستان سپرده می‌شود. 🌷با اتمام جنگ و بازگشت اهالی بومی منطقه که در پی اتفاقاتی با توسل به این قبر مطهر (واقع در سه راه كوشك _ خرمشهر) حاجت می‌گرفتند، بنا به درخواست اهالی از مسئولان منطقه، هویت این قبور مطهر مشخص شد و در سال ۷۶ با اصرارهایی مبنی بر ساخت مقبره با همت خانواده معظم شهدا و جمعی از همرزمان، بقعه کنونی که دارای پنج ستون است احداث شد. این بقعه در میان اهالی منطقه کوشک به بقعه فاطمیه(س) نام گرفته است و زیارتگاه خیل عظیمی از اهالی است.
وقتِ لبیک که شد اسماعیل ها را ؛ به قربانگاه فرستادند هاجرها .... 🌴 دوران 💕 📡 ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
تا که ابراهیم لب تَر کرد قربانی شوید پشتِ یکدیگر به صف گشتند اسماعیل‌ها .... 🌴 دوران 💕 📡 ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
« قربان » عید ابراهیم است و ابراهیمی شدن دل از بند تعلقات بریدن و به دوست ملحق شدن ... ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 🔹 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: اگر به حکمت مندرج در عید قربان توجه شود، خیلی از راهها برای ما باز میشود. بالاتر از ایثار جان، در مواردی ایثار عزیزان است. 🔹حضرت ابراهیم علیه‌السلام در راه پروردگار، به دست خود عزیزی را قربان میکرد؛ آن هم فرزند جوانی که خدای متعال بعد از عمری انتظار به او داده بود. ۱۳۸۹/۰۸/۲۶ 📡 ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
در آن زمین مقدّس زدند حلقه عشق به اشک و ناله و افغان و شور و شوق و دعا روند جانب مسلخ کنند قربانی نه گوسفند، بگو گرگ نفس و دیوِ هوا
خدا قبول فرماید!! این عکس مربوط است به روز وداعِ « شهید سید محمدحسن میرجعفری» ؛ پدر بزرگوارش حجةالاسلام سید ابوجعفر میرجعفری در پشت عڪس نوشته است : «تولد سیدمحمدحسن مصادف بود با روزِ ولادت امام حسن (ع) و روز شهادتش هم مصادف بود با روز شهادت امام حسن (ع) او در سن ۱۸ سالگی و در روز عید قربان از قزوین اعزام شد. و پس از ۴ سال دوری از خانواده و شهرش به فیض شهادت رسید ؛ امید است که خداوند متعال این قربانی را از ما قبول فرماید .» منبع: کتاب ماندگاران/حسن شکیب‌زاده 📡 ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
sardar.fake93.mp3
8.32M
🔷 امروز همه باید نفس اماره و همه تعلقات پست را قربانی کنیم. 🔸روایتگری بسیار اثرگذار از حاج حسین یکتا در خصوص قربانیان راه خدا
🔷 تصویری از اولین و آخرین حضور مقام معظم رهبری در مراسم معنوی حج در سال ۱۳۵۸ 🔹جالب اینکه حضور ایشان در مقابل خانه خدا با حضور انقلابیون در مقابل خانه شیطان در تهران (سفارت آمریکا) و تصرف آن همزمان شد و خبر این اقدام انقلابیون در آن لحظه به ایشان داده شد. 🔹رهبر معظم انقلاب: «تا به ياد دارم از سال های دور جوانی هرگز دل خود را از آتش اين اشتياق رها نيافته‌ام. هيچ رئيس كاروانی از ترس ساواک شاه، نمی توانست و جرأت نمی كرد نام مرا در فهرست حاجی های خود، چه رسد به عنوان روحانی كاروان بگذارد. 🔹بله، حتی در آن دوران سخت هم دلم از اميد زيارت كعبه و بوسه زدن بر جای پای پيامبر (ص) در مكه و مدينه خالی نمانده بود و اين اميد، اگرچه با حج ده روزه‌ سال ۵۸ كه به فضل شهيد محلاتی قسمتم شد برآورده گشت، اما آتش آن شوق سوزنده‌تر و مشتعل‌تر شد. 🔹در سال های رياست جمهوری چشم اميد به پس از آن دوران دوخته بودم اما امروز...؟ شور و اشتياقی بی سكون و اميدی تقريبا فرو مرده تنها تسلی به خواندن اینگونه سفرنامه‌ها يا شنيدن آنها است كه خود بازافزاينده‌ شوق نيز هست.» 🔸منبع: کتاب «سفر قبله»
🔷 قربانی راه حقیقت، شهید سید مرتضی آوینی در سفر مکه 🔸راهش را ادامه خواهیم داد.
🔷 قربانی جبهه مقاومت، شهید حاج عماد مغنیه، فرمانده شاخه نظامی حزب الله لبنان
🔷 قربانیان راه حق، شهیدان حاج احمد متوسلیان و حاج همت در مراسم معنوی حج در دل این کاخ های شیشه ای، همچو همت کو شهادت پیشه ای؟ ما اسیر بورس بازی گشته ایم، مَسخِ دنیایِ مجازی گشته ایم! ما شبی در وادی تَن گُم شدیم، مَحو و ماتِ فتنه گندم شدیم.
به یاد اسماعیلی که در عید قربان به قربانگاه رفت... فرمانده مقتدر گردان عمار لشکر۲۷ محمد رسول‌ اللهﷺ عضو تیپ ۶۶ هوابرد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهادت: ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ خلیج فارس/ مانور شهادت از فرماندهان قدرتمند و بزرگ گردان عمار ورزشکار و رزمی‌کار و فرمانده مقتدری بود او ابتدا معاون شهیدان محمد عیدی و بهرام (محمد) تندسته بود بعد از شهادت شهید تندسته در عملیات والفجر۱ مسئولیت فرماندهی گردان عمار را به عهده گرفت و تا آخر عملیات خیبر در اسفند ۶۲ این مسئولیت را به عهده داشت. بعد از شهادت حاج همت، به دلیل اختلاف با برخی از مسئولین وقت لشگر متأسفانه این فرمانده دلاور و بزرگ برای همیشه از لشکر ۲۷ رفت. او مدتی در لشگر ۱۰ و بعدها در تیپ ۳۱۳ حر بود. ایشان آموزش‌های تیپ ۶۶ هوابرد را نیز با موفقیت پشت سر گذاشته بود و عاقبت در ۱۵مرداد ۶۶ (مصادف با عید قربان) و در منطقه عمومی خلیج فارس به همراه تعدادی از نیروهای تیپ ۶۶ هوابرد سپاه پاسداران به مقام شهادت رسید و به رفقا و برادر شهیدش "داوود لشگری" پیوست. یاد و نامش تا ابد جاودانه است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحنه بی‌نظیر استقبال رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله از فرمانده خود حاج قاسم سلیمانی... 🔹یاد همه شهدا و اسماعیل هایی که در بیت الله ثارالله شهامت آفریدند و لباس سرخ شهادت را به تن کردند و اسماعیل وار در راه معبود ذبح شدند را گرامی می داریم. 🔸و چقدر زیبا حاج قاسم جانمان در وصف این اسماعیل ها فرمود ثارالله میعاد گاه عاشقانی بود که طواف عملی عشق را نه بر گرد خانه بلکه در پیشگاه خود خدا سر تسلیم فرود آورده و تکلیف الهی خود را به بهترین وجه ادا نمودند. 🔹میعاد گاهی مملو از اسماعیل هایی که نه تنها راضی به راضیایت ذبح بلکه ملتمس جان باختن در راه معبود بودند. 🔸بیت الله ثارالله از چنان جاذبه ای برخوردار بود که کمتر کسی با دیدن آن می توانست خود را از آن جدا کند مدیران این مدرسه عشق و ایثارگری جوانانی بودند که در دامان های پاک پرورش یافته و از صلبی به صلبی برای چنین روزی ذخیره الهی شده بودند. 🔸جوانانی که نه تنها عشق را تجربه بلکه خود اساس بنای عاشقی بودند. 🔹استادان نوجوان که پیران عارفی آنان را شاگردی می نمودند و چه بسیار پدرانی که از فرزند و معلمانی که از شاگرد خود تلمذ عشق می کردند. 🔸جوانانی که کرسی مرجعیت را در سطوح وسیعتر از فقه تصاحب کرده بودند و میلیونها نفر دیروز وامروز در راه روش اخلاق مسلک عشق وفا ایثار حب ولایت دین محوری و عاشورایی آنها را تقلید می کنند.