مرده بدم زنده شدم
گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من
دولت پاینده شدم
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
دفاع مقدس
📷 نشسته، سمت چپ ؛ شهید حاجی پور (فرمانده تیپ عمار)دست به گردن معاون خود، شهید مهدی خندان
پیام مهدی این بود: 👇👇
💠 "وجعلنا" بخوانید ....
آبان ماه ۱۳۶۲
عملیات والفجر چهار
به رغم عبور رزمندگان گردانهای خط شکن لشکر ۲۷ از عرض رودخانه ،قزلچه همچنان مسیری ناهموار و پرخطر در برابر آنان قرار داشت که بایستی آن را یک نفس و بدون توقف طی میکردند و سپس به سمت اهداف خود پیش میرفتند.
به روایت جانباز گرامی
حاج فاضل ترک زبان
کادر فرماندهی گردان مقداد :
بعد از عبور از عرض رودخانه قرار بود گردانهای مقداد و عماریاسر هر دو جمعی تیپ ۱ عمار - به شکل ستون کشی وارد دشتِ قزلچه بشوند گردان عمار یاسر به فرماندهی اسماعیل لشکری مأموریت داشت تجمع تانکهای دشمن در آن دشت بی سرو ته را در هم بکوبد و همزمان، نیروهای گردان مقداد؛ به فرماندهی احمد نوزاد بایستی در یک خیز بلند، خودشان را به منتهی الیه سمت چپ ارتفاع ۱۹۰۰ کانی مانگا میرساندند، تا در آنجا ارتفاعی موسوم به یال ساندویچی» را تصرف کنند در صورت موفقیت این مانور، دیگر دشمن قادر نبود روز بعد، جناح چپ ارتفاعات کانی مانگا را دور بزند و گردانهای مستقر روی آنجا را، از پشت سر تهدید کند.
هدایت این ستون دو گردانی با برادر عزیزمان مهدی خندان؛ معاون تیپ یکم عمار بود.
در آن شب دَلَنگ و دولونگ برخورد کلاه آهنی و اسلحه و کوله پشتی بچه ها، سر و صدای عجیبی به راه انداخته بود.
به جایی رسیدیم که از سرستون؛ پیام برادر خندان با این مضمون؛ دهان به دهان و نفربه نفر به انتهای آن منتقل شد:
به کمین دشمن رسیده ایم؛
آهسته و بی صدا حرکت کنید.
ولی گذشتن ستونی مرکب از دو گردان نیرو؛ به استعداد نزدیک به هزار نفر از چند متری موضع کمین دشمن آن هم بی سر و صدا مگر امکان داشت؟!
مهدی خندان به اسماعیل لشکری و احمد نوزاد گفت چاره ای نداریم؛ باید هر طور شده از بغل این کمین و این دوشکاچی بعثی که چهار چشمی مواظب ما هستند رد بشویم.
طول ستون به بیش از دو کیلومتر بالغ میشد.
در همان لحظه از سرستون دهان به دهان پیام بعدی خندان به عقب آمد با این مضمون آیه ی «وجعلنا» را بخوانید.
بعد از آن بچه ها یکی یکی در حالی که زیر لب آیه ی و جعلنا را زمزمه میکردند از کنار آن موضع کمین دشمن رد شدند. خوب که دقت کردم دیدم لوله دوشکا دارد به این طرف آن طرف می چرخد و تیربارچی دشمن، انگار دارد به دنبال نیروهای ایرانی میگردد غافل از اینکه بچه ها داشتند از زیر لوله ی مرگبار آن تیربار رد میشدند البته اگر نفرات مستقر در آن موضع کمین دشمن می فهمیدند
زیر پایشان چه میگذرد میتوانستند با آتش همان دوشکا کل آن هزار نفر را درو کنند.
📕برگرفته از کتاب کوهستان آتش
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
🕊🕊 ۲۳ آبانماه ۱۳۶۱ -- سالروز شهادت کشاورز زاده زحمتکش، نوجوان بسیجی، سیدحسین میرداداشی کاری
🌱 متولد: ۱۳۴۹، بابلسر
او در سن ۱۱ سالگی در منطقه زبیدات عراق، در درگیری با دشمن بعثی، بدنش تکه تکه شد و در میدان کارزار جا ماند .... و هیچگاه نیز پیکر مطهرش به میهن بازنگشت!!
این شهید عزیز در میان ۱۰ هزار و ۴۰۰ شهید استان لاله خیز مازندران، کم سن ترین شهید پاکباخته در راه خداست.
ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️
📄 فرازی از وصیت نامه آموزنده و تکان دهنده این شهید مفقودالاثر:👇
💠 قدم که به سوی حرکت در جبهه بر می دارم، برای زنده کردن حق و شناساندن مظلوم است و من از خداوند می خواهم که مرا از این امتحان الهی تا دم شهادت ثابت قدم بدارد.
دوست دارم همچون حسین(ع) سرور شهیدان، با لب تشنه در این هوای داغ و سوزان بمیرم.
دوست دارم که در زیر چرخ های تانک قطعه قطعه بشوم.
دوست دارم جانم را در راه خودت و احیای حق فدا کنم تا حق مظلوم پایمال نشود.
دوست دارم ملت ها از قید اسارت رها شوند.
چه آبرویی دارم اگر ساکت بنشینم و دزدان را ببینم که دارند مال و اموال ما را به غارت می برند و هیچ نگویم؟
خدایا ! می دانی که هدف من جز زنده کردن دین تو نبود، پس مرا با شهیدان کربلا غریق رحمتت قرار بده.
خدایا ! این شهادت ناقابل مرا قبول کن، چون من آبرویی ندارم، لااقل این خون من باعث می شود که در روز قیامت پیش تو و پیامبرانت خجل زده نشوم.
خدایا ! به تو پناه می برم، اگر کارهایم آلوده به ریا شود...
خدایا ! مرا از عذاب دردناک الهی نجات بده، آمین یا رب العالمین🤲
دفاع مقدس
🕊🕊 ۲۳ آبانماه ۱۳۶۱ -- سالروز شهادت کشاورز زاده زحمتکش، نوجوان بسیجی، سیدحسین میرداداشی کاری 🌱 متول
وصیت زیبای شهید ۱۱ساله مازندران
شهید سیدحسین میرداداشی کاری، متولد ۴ شهریور ماه ۱۳۴۹، اهل شهرستان بابلسر در تاریخ ۲۳ آبان ۱۳۶۱ در سن ۱۱ سالگی در منطقه زبیدات عراق، بدنش قطعه قطعه شد و پیکرش هیچ گاه به خانه برنگشت.
وی در میان ۱۰ هزار و ۴۰۰ شهید استان لاله خیز مازندران، کم سن ترین شهید است.
وصیت نامه ماندگار این شهید مفقودالجسد را با هم می خوانیم.
***
قدم که به سوی حرکت در جبهه بر می دارم، برای زنده کردن حق و شناساندن مظلوم است و من از خداوند می خواهم که مرا از این امتحان الهی تا دم شهادت ثابت قدم بدارد.
دوست دارم همچون حسین(ع) سرور شهیدان، با لب تشنه در این هوای داغ و سوزان بمیرم.
دوست دارم که در زیر چرخ های تانک قطعه قطعه بشوم.
دوست دارم جانم را در راه خودت و احیای حق فدا کنم تا حق مظلوم پایمال نشود.
دوست دارم ملت ها از قید اسارت رها شوند.
چه آبرویی دارم اگر ساکت بنشینم و دزدان را ببینم که دارند مال و اموال ما را به غارت می برند و هیچ نگویم.
خدایا ! می دانی که هدف من جز زنده کردن دین تو نبود، پس مرا با شهیدان کربلا غریق رحمتت قرار بده.
خدایا ! این شهادت ناقابل مرا قبول کن، چون من آبرویی ندارم، لااقل این خون من باعث می شود که در روز قیامت پیش تو و پیامبرانت خجل زده نشوم.
خدایا ! به تو پناه می برم، اگر کارهایم ریا شود.
خدایا ! مرا از عذاب دردناک الهی نجات بده، آمین یا رب العالمین.
ای برادران! شهیدان خون نداده اند که ما راهشان را به مقصد نرسانیم، خون شهیدان را باید به هدف خود برسانید و نگذارید که خدای ناکرده خون شان عبث شود.
به خدا قسم مسئولیت شما سنگین شده، احساس مسئولیت کنید، آنهایی که شهید شدند دیگر مسئولیت ندارند، حال شما هستید که باید خون شان را به جهان صادر کنید.
رمز پیروزی شما در وحدت است، نگذارید منافقان به مملکت اسلامی خیانت کنند، پست ها را به عهده آنان نگذارید که همین ها دل شما را به درد می آورند.
من شهید شدم و همگان بدانند که مرگ من اتفاقی نبود، با چشم باز و دید وسیع به معشوقم رسیدم.
برادرانم! خودتان را عقب نیندازید، به خدا اگر یک لحظه غفلت کنید، این آزادی را که خدا نصیب شما کرد، از دست می دهید و دیگر زنده ماندنتان فایده ندارد.
ای برادران عزیز! به اسلام و مملکت اسلامی کمک کنید، به مبلغین و مراجع دینی کمک کنید، با پاسداران، بسیجیان، ارتشیان و دیگر ارگان های متعهد همکاری کنید.
و چند جمله با شما بسیجیان؛
امروز مسئولیت شما زیاد است، سنگر بسیج را محکم کنید و مردم را ارشاد اسلامی کنید.
رمز پیروزی فقط در اخلاق شماست، اگر یک نفر از شما اخلاق اسلامی را رعایت نکند، نشان می دهد که بسیجی ها خوب نیستند.
سعی کنید همدیگر را اصلاح کنید، هر چند مدت یک بار دور هم جمع شوید و بررسی کنید که آیا کارهایی که در گذشته انجام داده اید، درست بوده یا نه؟ چقدر آثار معنوی در کارهایتان کم دارید؟ سعی کنید که کمبودها را جبران کنید.
ای پدر و مادرم! در شهادتم غمگین نباشید و افتخار کنید فرزندی را در راه احیای حق فدای این اسلام عزیز کرده اید.
فرزند، در تقابل اسلام و قرآن هیچ نیست، باید فرزندانتان در این راه فدا شوند تا حق و عدالت زنده شوند.
تا حق و عدالت در جامعه حکمفرما نباشد، زنده ماندن مفهومی ندارد.
و نصیحت به خواهرانم و تمام خواهران مسلمان؛
یک وظیفه بسیار مهم که شما دارید، این است که فقط حجاب اسلامی را رعایت کنید و وظیفه شما این نیست که برایم ناراحت بشوید، باید به جهانیان بفهمانید که همهی ما فدای این اسلام عزیز می شویم ولی نمی گذاریم بیگانگان بر ما حکومت کنند.
برای اطلاع بیشتر از وظیفه شرعی، به زندگانی حضرت زینب(س) مراجعه کنید.
و ای دوستان! وحدت شما باعث می شود که دشمنان نتوانند به مملکت اسلامی ما ضربه بزنند.
اگر اخلاق من باعث ناراحتی شما شد و هر جسارت و اشتباهی که کردم، امیدوارم مرا ببخشید.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #بازی_با_مرگ
📽 برشی زیبا و بسیار دیدنی از مستند #روایت_فتح با گفتاری بسیار شنیدنی از سید اهل قلم #شهید_مرتضی_آوینی
🎙 #شهید_آوینی : و اگر كسی این بچهها را نشناسد ، می پندارد كه مرگ را به بازی گرفتهاند. اما نه ! ما كه با آنها آشنا هستیم می دانیم که اینچنین نیست ، آنها بیش از هر کس دیگری به مرگ می اندیشند و به عالم آخرت ایمان دارند و درست به همین دلیل است که از مرگ نمی ترسند....
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🚩 یاد شهدای گردان مالک اشتر گرامی باد
🔶 عملیات نصر ۷ ، سردشت ،ارتفاعات دوپازا
🔹 شهید محمود ریاضی
🔸 گروهان سیدالشهداء (ع)
🔸 تولد ۲۳ آبان ۱۳۳۹
🔸 شهادت ۱۵ مرداد ۱۳۶۶
🔸 مزار شهید: بهشت زهرا (س) ، قطعه ۲۸ ، ردیف ۲ مکرر ، ش ۲۰
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
45.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالبنژاد(
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت چهل و چهارم:
روز سوم مهران از آبادان آمد شهلا به باباش زنگ زده و او هم به مهران خبر داده بود مهران و باباش در کنج پذیرایی، ماتم زده به دیوار تکیه داده بودند مهران از اول جنگ با ماندن زینب در آبادان مخالفت کرد، به خیال خودش میخواست از خواهر کوچکش محافظت کند؛ کاری کند که او را از توپ و ترکش و خمپاره دور نگه دارد خواهرش در یک محیط امن بزرگ شود. آیندهای روشن داشته باشد مهران مظلومانه سکوت کرده بود اما بابای مهران همه چیز را از چشم من میدید، من هیچ وقت جلوی بچه ها را نگرفته بودم. بعد از انقلاب همیشه آنها را تشویق کرده بودم که به مملکت و امام خدمت کنند به زینب خیلی اعتماد داشتم. میدانستم که هر جا برود و هر کاری بکند فقط برای رضایت خداست، بابای بچه ها هرگز راضی نبود که این همه درگیر خطر شوند. او یک زندگی آرام و بی دغدغه میخواست، برای او پیشرفت تحصیلی بچه ها از همه چیز مهم تر بود. جعفر سالها در پالایشگاه کارگری کرده بود کار در آب و هوای طاقت فرسای آبادان کار آسانی نیست. او آرزو داشت بچه ها حسابی درس بخوانند به تحصیلات بالا برسند و کارگر نشوند و زندگی راحت تری داشته باشند ولی من بیشتر از درس به دین و ایمان بچه ها اهمیت میدادم به نماز خواندنشان و به عشق آنها به اهل بيت و امام حسين .
با جعفر و مهران میخواستیم به آگاهی برویم آقای روستا قبل از رفتن ما آمد و گفت: دیشب منافقین یه نامه تهدید آمیز توی خونه ما انداختن، خانه ما خیابان سعدی فرعی هفت و خانه آقای روستا فرعی پنج بود. مثل اینکه منافقین خانه ما را تحت نظر داشتند و از رفت و آمد افراد و پیگیریهای ما باخبر بودند. در نامه ای که در حیاط آقای روستا انداخته بودند این طور نوشته شده بود اگر شما بخواهید با خانواده کمایی برای پیدا کردن دخترشان همکاری کنید از ما در امان نیستید خانواده آقای روستا نگران شده بودند. بعد از رفتن آقای روستا خانم کچویی به خانه ما آمد؛ ترسیده بود و مثل بید میلرزید. او گفت: منافقین به خونهم تلفن زدن و گفتن که ما زینب کمایی رو کشتیم اگه صدات در بیاد همین بلا رو سر تو هم میاریم آنها به خانم کچویی فحاشی کرده و حرف های زشت و نامربوطی زده بودند. توهینهای منافقین روحیه خانم کچویی را خراب کرده بود.
وقتی شنیدم که منافقین، تلفنی و به صراحت گفته اند زینب کمایی را کشتیم ذرهای امید که در دلم مانده بود به یأس تبدیل شد. حرفهای خانم کچویی حکم خبر مرگ زینب را داشت، من و شهلا با دل شکسته گریه کردیم مهران و بابای بچه ها به حیاط رفتند. آنها میخواستند دور از چشم ما گریه کنند. شهرام خانه نبود، نمیدانستم او کجا رفته و کجا دنبال زینب میگردد. مادرم و خانم کچویی کنار هم نشسته بودند و اشک میریختند ناخودآگاه بلند شدم و رفتم یک پیراهن دخترانه از کمد درآوردم و آمدم کنار خانم کچویی لباس را به او نشان دادم و گفتم چند روز قبل از عید، از توی خرت و پرتایی که از آبادان آورده بودیم این پارچه کویتی رو پیدا کردم مادرم قبل از جنگ برام خریده بود، پارچه رو به خیاط دادم و اون این پیراهن کلوش رو برای زینب دوخت اما هر کاری کردم که زینب روز اول عید این لباس رو بپوشه قبول نکرد، به من گفت مامان ما عيد نداریم، خدا میدونه که الآن خونواده شهدا چه حالی دارن تو از من میخوای تو این موقعیت لباس نو بپوشم؟
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت چهل و پنجم:
مادرم پیراهن را از دستم گرفت و به چشم هایش مالید. من ادامه دادم دخترم میدونست که امسال ما عيد نداریم و دست کمی هم از خونواده های شهدا نداریم، همان موقع شهرام به خانه آمد. او کم سن و سال بود اما خیلی خوب همه چیز را میفهمید. انگار چیزی شنیده بود. میخواست با مهران حرف بزند .پرسیدم شهرام کسی اومده؟ چیزی شنیدی؟ سرش را به علامت «نه» تکان داد. به مادرم :گفتم ای کاش میتونستیم به مهرداد خبر بدیم که خودش رو به خونه برسونه. اما هیچ خبری از مهرداد نداشتیم ماه ها میگذشت و ما از او بی خبر بودیم مهرداد با زینب صمیمی بود اگر خبر گم شدن زینب را میشنید حتماً خودش را میرساند. مهران به ما خبر داد که مینا و مهری برای عملیات فتح المبین به بیمارستانی در شوش رفتند. از روز گم شدن زینب هیچ ترسی برای مهران و مهرداد و مینا و مهری نداشتم. انگار ترسم ریخته بود ترس از دست دادن بچه ها با گم شدن زینب کم رنگ شده بود.
شهرام توی حیاط به مهران و باباش چیزی گفت که صدای گریه آنها بلندتر شد خودم را به حیاط رساندم هر چقدر التماس شهرام کردم که مامان چی شنیدی؟ چی شده؟ به منم بگو، شهرام حرفی نزد و مهران و باباش سکوت کردند ساعتها و دقایق، حتی لحظه ها به سختی میگذشت تازه فهمیدم بلاتکلیفی و توی برزخ بودن چقدر سخت است. دیگر نمی دانستیم کجا برویم کجا را بگردیم و از چه کسی سراغ زینب را بگیریم نه زمین جای ما را داشت و نه آسمان، خواب و قرار هم نداشتیم. من با قولی که به خودم و زینب داده بودم کمتر بیقراری میکردم و حتی بقیه را هم آرام میکردم مرتب به خودم میگفتم چیزی که زینب انتخاب کرده باشه انتخاب منم هست.
ظهر شد، مثل ظهر عاشورا به همان دردناکیو سنگینی. آقای روستا آمد و من و مهران و بابای بچه ها را به مسجد المهدى برد خیلی گرفته و ساکت بود. آقای حسینی امام جمعه شاهين شهر به آقای روستا تلفن کرده و از او خواسته بود که ما را به مسجد خیابان فردوسی ببرد. من و جعفر و مهران بدون اینکه چیزی بپرسیم سوار ماشین شدیم و به مسجد رفتیم؛ به مسجدی که محل نماز زینب بود. زینب هر روز ظهر که از مدرسه بر میگشت اول به مسجد المهدی میرفت نماز می خواند و بعد به خانه میآمد. به مسجد که رسیدیم آقای حسینی هنوز نیامده بود مهران و باباش ساکت و بی صدا داخل ماشین منتظر نشستند. اما من به مسجد رفتم دوست داشتم حال زینب را در مسجد بفهمم. مسجد بوی زینب را میداد رو به قبله نشستم و با زینب حرف زدم حرفهایی که به هیچ کس نمی توانستم بگویم. یاد حضرت علی افتادم. حضرت علی در مسجد و در حال سجده شهید شد. زینب هم از مسجد به سمت سرنوشتش رفت. روی زمین مسجد افتادم و آنجا را بوسیدم محل سجده های دخترم را بوسیدم و بو کردم. آقای حسینی وارد شبستان شد و روبه رویم نشست بدون اینکه زمینه سازی کند و حرف اضافی بزند، شهادت زینب را تسلیت گفت. از قرار معلوم بیرون مسجد همه حرفها را به مهران و بابای زینب گفته بود. اول سکوت کردم و بعد با صدای محکمی گفتم هر چی میل خدایه. با آقای حسینی از مسجد خارج شدیم بابای مهران روی زمین نشسته بود و گریه میکرد و مهران هم توی ماشین.
مهران با دیدن من گفت: مامان زینب رو کشتن... خواهرم شهید شده.... جنازه ش رو پیدا کردن. من مهران را دلداری دادم و آرام کردم از چشمم اشکی نمیآمد. جعفر به من نگاه نمیکرد من هم به او چیزی نگفتم کاش میتوانستیم همدیگر را آرام کنیم.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 مستند به یاد ماندنی
«روایت فتح» که در این دنیای سخت، بهترین درس های زندگی را به ما می دهد.
🔸 با صدای آسمانی شهید آوینی
💠 بخیر میشود این صبحهای دلتنگی
ببین که روشنم از یاد خوب لبخندت
#صبح_بخیر
#مردان_بی_ادعا
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
27.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗓 ۲۴ آبان ماه، سالروز عملیات فتح ۳
⏳ سال ۱۳۶۵
🎞 #موشن_گرافیک
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
دفاع مقدس
🗓 ۲۴ آبان ماه، سالروز عملیات فتح ۳ ⏳ سال ۱۳۶۵ 🎞 #موشن_گرافیک ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ا
عملیات فتح ۳
این عملیات در تاریخ ۲۴ آبان ماه ۱۳۶۵ در منطقه زاخو - دهوك در عمق300 كيلومتري جبهه شمالي جنگ و عمق خاک عراق، و با هدف ضربه به مراكز پشتيباني و عقبه دشمن به صورت هجومی انجام شد.
🔴 تهاجم به عقبه دشمن
سپاه پاسداران انقلاب اسلامي با نزديك شدن «اتحاديه ميهني كردستان عراق»- به رهبري «جلال طالباني»- به جمهوري اسلامي و در پي تشكيل قرارگاه «رمضان»، به برنامهريزي حركتهاي نامنظم در داخل خاك عراق پرداخت. همكاري با اين اتحاديه ميتوانست در راستاي حركت قرارگاه رمضان مفيد و موثر باشد و در همين رابطه سلسله عملياتهاي نامنظم فتح پايهريزي شد.
در همين راستا عمليات «فتح3» در تاريخ24 آبانماه 1365 در جبهه شمالي به اجرا درآمد. نيروهاي عمل كننده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي با همكاري معارضين عراقي و نفوذ به عمق300 كيلومتري خاك عراق در منطقه «زاخو- دهوك» درشمال عراق، ضمن كشته و زخمي ساختن500 تن از نيروهاي عقبه دشمن، مقر لشكر38 عراق و شماري تانك و زرهپوش و20 خودرو نظامي را منهدم ساخته و به مراكز دولتي، مخازن سوخت، گمرك و ترمينال بارگيري نفت زاخو، مراكز نظامي و دولتي شهر «حيصدام» عراق و چند مركز دولتي شهر دهوك آسيب كلي وارد آورده و يك فروند چرخبال را نيز ساقط كردند.
خلاصه گزارش عملیات :
نام عمليات: فتح 3 (هجومي)
زمان اجرا : 24/8/1365
تلفات دشمن (كشته، زخمي و اسير): 500
مكان اجرا: منطقه زاخو - دهوك در عمق300 كيلومتري جبهه شمالي جنگ
ارگانهاي عملكننده: نيروهاي قرارگاه رمضان از سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و معارضان كرد عراقي
اهداف عمليات: ضربه به مراكز پشتيباني و عقبه دشمن
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
مرده بدم زنده شدم
گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من
دولت پاینده شدم
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 ما انصارالمهدی هستیم ...
🌷شهید آوینی
🎞 #موشن_گرافیک
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌕 #آفتاب_توکل
📽 برشی از مستند #روایت_فتح
🎙 همراه با گفتاری از #شهید_آوینی :
💠 اگر شیطان بخواهد ما را از ابهامی كه چون مهی غلیظ راه فردای ما را در خود پوشانده است بترساند ، ما خود را به پناه قرآن میسپاریم و میگذریم .
اگر آفاق وسیع دلهای ما از آفتاب بیغروب توكل نور و گرما نمیگرفت ، بدون تردید هیچ یک از ما پای در راهی اینچنین نمینهاد. ما را اجبار و اكراه بدین جا نكشانده است كه دشواریها راه بر ما ببندند . راه حق محفوف در بلایا و دشواریهاست ، و اگر نه اینچنین بود ، كربلا را كربلا نام نمینهادند . آن كه با پای اختیار قدم در طریق كربلا نهاده است میداند كه اسرار جز بر سرهای بریده فاش نخواهد شد . آن كه با پای اختیار قدم در طریق كربلا نهاده است میداند كه خون ، حرم سر سیدالشهداست و این نه رازی است كه بر اغیار فاش شود....
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دعوت عمومی از مردم برای شرکت در جنگ و دفاع از میهن در برابر صدام متجاوز
🎤 مصاحبه با برادر اکبر فتوحی، (از فرماندهان میدانی) در مورد چگونگی اعزام رزمندگان داوطلب بسوی جبهه ها در قالب لشکریان صاحب الزمان (عجل تعالی فرجه الشریف)
سال #۱۳۶۶
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
📷 چند کامیون که کمک های مردم ایثار گر نجف آباد اصفهان را به سوی جبهه ها حمل می کرد
این اقلام و کمک های جنسی توسط جهاد سازندگی جمع آوری و ارسال می گردید
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
صف اعزام کمک های مردمی بسوی جبهه ها
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 پشتیبانی مساجد از رزمندگان در دوران دفاع مقدس
مسجد آیت الله بهشتی یکی از مساجدی بود که در جمع آوری کمک های مردمی جهت ارسال به جبهه ها، نقش عمده ای را ایفا می کرد.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
امروز ۲۴ آبان مصادف است با سالروز ولادت شهید حاج سعید تراب فرمانده گردان امام حسن(ع)
#ولادت_۲۴_آبان_۱۳۴۲
#شهادت_یکم_مرداد_۱۳۶۷
#شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس