دفاع مقدس
⚪️ خاکریز طنز 😄 🌗 به مناسبت شب یلدا ✍ یک یا دو سال بعد از جنگ، به مناسبت سوم خرداد، سالگرد آزادی
👈 ادامه از پست قبل
دانشجوها باز تشویقم کردند و برایم دست زدند. همانطور که کیف میکردم، یکلحظه نگاهم به نگاه آقای مجری گره خورد. احساسم این بود اگر تیر به او بزنی خونش درنمیآید! مشخص بود از دست من عصبانی است.
دست به قلم شد و تند تند روی کاغذ مطلبی نوشت. یادداشت را به پسر نوجوانی داد تا به دست من برساند. کاغذ را که نگاه کردم، روی آن نوشته بود، لطفاً یک خاطره از عملیات فاو بگویید.
دوباره دنیا روی سرم خراب شد؛ چون من اصلاً فاو را ندیده بودم. به دانشجوها گفتم: دوست دارین بدونین روی این کاغذ چی نوشتن؟
همه گفتند: بله! گفتم: به توصیه ننم که گفته همیشه راست بگو، براتون می گم. روی این کاغذ نوشته یه خاطره از عملیات فاو براتون تعریف کنم. بین خودمون بمونه، من خرمشهر را حداقل یکی دو بار بعد از جنگ دیدم، اما فاو رو هرگز ندیدم.
من حدود چهلوپنج روز توی منطقه بودم؛ هر شب هم میگفتن قراره عملیات بشه؛ اما هرگز گردان ما رو برای عملیات نبردن.
وقتی رزمندهها فاو رو آزادکرده بودن و خبر اون ساعت دوی بعدازظهر از رادیو اعلامشده بود، من و تعدادی از رزمندهها توی هواپیمای ترابری بودیم و نمیدونستیم کجا داریم میریم. دوباره حضار خندیدند.
آن روز ساعت دوی بعدازظهر، هواپیما از روی باند فرودگاه اهواز بلند شد. حدس من این بود که میخواهند ما را به کرمانشاه ببرند. حدود ساعت شش عصر، وقتی در عقب هواپیما باز شد و بیرون آمدیم، دیدم توی فرودگاه مشهد هستیم.
ما از همهجا بیخبر بودیم. مردم فکر کرده بودند ما همانهایی هستیم که فاو را تصرف کردهایم. جمعیت زیادی از خانوادههای نیروی هوایی که در منطقه نخریسی مشهد، نزدیک فرودگاه زندگی میکردند، به استقبال آمده بودند.
مردم با خوشحالی نقل و شکلات روی سر ما میریختند و برای سلامتیمان صلوات میفرستادند! من هاج و واج از یکی از جوانهای استقبالکننده پرسیدم:
چه خبر شده؟ چرا مردم اینقدر خوشحالن؟ چرا اینقدر برای ما سر و دست میشکنن؟ گفت: نمیدونی؟ گفتم نه. گفت: به خاطر اینکه شما فاو رو آزاد کردین.
ما مشهدیها به پودر لباسشویی میگوییم فاو. من هنوز هم دوریالیام نیفتاده بود که منظور او از فاو، آزادسازی شهر فاو است.
پیش خودم گفتم، یه روز نفت آزاد شد، یه روز روغن آزاد شد، الآنم فاو آزاد شده. چقدر اینا کم ظرفیتن که به خاطر چند تا قوطی فاو، اینقدر بزن و برقص راه انداختن!
وقتی نشستیم توی ماشین و از فرودگاه رفتیم بیرون، دیدم خوشحالی مردم فراتر از آزادسازی چند تا پودر رختشوییه. هزار جور فکر توی سرم خطور کرد. به خانه که رسیدم، تلویزیون روشن بود. تازه متوجه شدم فاو یکی از شهرهای عراق است که به تصرف نیروهای ایران درآمده است.
مادرم پرسید: ننه ماشالا! کجا بودی تا حالا؟ گفتم: ننه نمیدونم کجا بودم؛ فقط میگن فاو آزادشده.
راوی: ماشاءالله شاهمرادی
💢 منبع:
کاوسی، رمضانعلی، زبون دراز، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۳۷، ۳۸، ۳۹، ۴۰، ۴۱
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
💦شهادت در عمق پنجاه متری دریا💦
🌷شهید رضا آلویی
ما ز بالائیم و بالا می رویم
ما ز دریائیم و دریا می رویم
⚪️ هفتم تیرماه سال ۱۳۶۵
...یادآور پرواز شهیدیست از خیل شهیدان هشت سال دفاع مقدس. غلامرضا آلویی، شهیدی از بسیجیان مسجد جامع دزفول و از رزمندگان توانمند واحد اطلاعات و عملیات لشکر ۷ حضرت ولی عصر(عج)خوزستان. او که قبل از عملیاتهای رزمندگان اسلام به اتفاق دیگر دوستانش کار شناسایی منطقه عملیاتی را بعهده داشت و پس از سالها حضور در بسیج و جبهه های حق علیه باطل و نیز پس از عملیات پیروزمند والفجر ۸ و درحالی که دوره عالی آموزش غواصی و مربیگری سپاه پاسداران را پشت سر می گذاشت ساعت ۱۱ صبح، درحال غواصی و در عمق بیش از ۵۰ متری زیر دریای وسیع و زیبای مازندران(خزر) و در زیباکنار دعوت حق را لبیک گفته و به خدایش پیوست. لازم به توضیح اینکه جسم پاک و نازنین رضا در دریا به دریا پیوست و به دیدار حضرت دوست شتافت و جسد پاک و مطهرش هرگز و هیچگاه باز نگشت.
دفاع مقدس
💦شهادت در عمق پنجاه متری دریا💦 🌷شهید رضا آلویی ما ز بالائیم و بالا می رویم ما ز دریائیم و دریا می
💠 رؤیای صادقه «پیدا کردن وصیت نامه شهید رضا آلویی» توسط خود شهید
✍ از روزهای اولیه جنگ در بسیج مسجد جامع دزفول با رضا آلویی آشنا شدم در اردوهها و گشت و نگهبانی و در جبهه ها و …
تا اینکه پس از شهادت شهید، شبی در مسجد جامع دزفول به خواب دیدم که در حیاط مسجد با جمعی در حال صحبت کردنم، که ناگهان رضا آلویی وارد شد با پیراهن بسیار سفیدی که چشم را خیره می کرد او را در آغوش کشیدم و می دانستم که شهید شده است ولی او انکار می کرد و می گفت که زنده است. خلاصه از دیدنش خیلی خوشحال شده بودم در قسمت غربی مسجد روی سکو نشستیم و با همدیگر قرآن خواندیم ناگهان نگاهم به جیب لباس سفیدش افتاد، وصیت نامه اش را دیدم (به یادم آمد که وصیت نامه اش پیدا نشده است)وصیت نامه اش را بیرون آورد، کپی بود و گفت که اصلش در خانه است گفتم به من بده که برایت در مجلس ترحیم بخوانم دستش را کشید که وصیت نامه را بدهد ولی نداد و در جیبش گذاشت و گفت: گفتم که اصلش در خانه است و در حالی که روی سکو نشسته بودیم و قرآن می خواندیم برادران حبیب خاکی، عظیم مطیع رسول و ابوالفضل غلامزاده نیز آمدند و با همدیگرصحبت کردیم پس از آن از خواب بیدار شدم تا اینکه بعداً برادر علیرضا شهربانوزاده را که از دوستانمان بود دیدم وخواب را برای او توضیح دادم و او گفت: که بله خانواده اش وصیت نامه ی شهید را در منزل شهید پیدا کرده اند.
راوی: محمدحسین درچین
39.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 دروازه قرآن
🎞اعزام به عملیات والفجر هشت
رزمندگان لشکر ده حضرت سیدالشهدا علیه السلام
بهمن ۶۴
بیمارستان طالقانی خرمشهر
🎙 #حاج_صادق_آهنگران
...فرمان رسیده از خمینی رهبر ایمان
باید شود آزاده قدس از چنگ دُژخیمان
ای لشگر قرآن حاضر به اجرای این فرمان
همسنگران امروز ، هنگام ایثار است
دست خدا بارها ، در جبهه ها یار است
از جای برخیزید ، آغاز پیکار است
دشمن شده از شوکت شیران ، لرزان
ای لشگر شیران ، بر روبهان تازید
باطل را مغلوب حق سازید
خصم ستمگر از پا دراندازید
آتش زنید بر خرمن جان ستمکاران
با نیروی ایمان ، یاری دهید اسلام...
صبح جمعه ...
چشم در راهیم ما ؛
یار با ما وعده دیدار دارد جمعهها
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
ترک دارد دل ما
همچون انار آخر پاییز
همه شبهای دلتنگی
بدون تو شب یلداست ...
#حاج_قاسم_عزیز
#دفاع_مقدس
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
🌴 کانال "دفاع مقدس"
خالی بندی در جبهه!
بله درست خوندید: خالی بندی در جبهه.
خب مگه چیه؟
توی جبهه هم خالی بند بود.
یکیش من!
بله خود بنده.
پاییز 1362 در کردستان، سقز، در روستای "حسن سالاران" که مستقر بودیم، حوصلمون سر رفته بود.
شخص شخیص بنده که دوربین عکاسی با خود داشتم، فکرم گل کرد و به بچه ها پیشنهاد دادم یک طرح جالب بریزیم.
شانس آوردیم دوربین فیلمبرداری نداشتیم وگرنه اخراجیهای دهنمکی رو همون سال 62 می ساختیم!
القصه
بچه ها رو راه انداختم رفتیم بالای تپه کنار روستا، مقداری "دوا گُلی" (همون مرکوکرم که قرمز رنگه و روی زخم میزنن) با خودمون بردیم تا بجای خون ازش استفاده کنیم.
دیگه نمی دونم میزانسن میگن یا هر چیز دیگه، همه رو چیدم و حاصلش شد این عکسها.
خودمم توی بعضی از عکسها حضور پیدا کردم.
مثل کارگردانهای معروف امروزی که غالبا جای راننده تاکسی یا مسافر توی فیلمای خودشون یه سکانس بازی می کنن تا حسرت به دل نمونند!
حالا شما اخماتون رو توی هم نکنید.
راستی
به عکسهای دیگرم شک نکنید ها!
به جون خودم، فقط همین سه چهارتا عکس خالی بندی بوده و دیگه تکرار نشد.
گفتم که اونم از سر بیکاری بود.
واقعا اگه اون وقتا یکی پیدا میشد قدر منو می دونست، الان برای خودم کسی بودم!
در این زمانه بی کسی!
مگه نه؟!
(حمید داودآبادی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #جنایت_صدام 🔥🔥
🌓 #یلدای_خونین
✍️می نویسم که یادمان نرود ۳۰ آذر ۱۳۶۵ ، مردم شهر #کرمانشاه ( #باختران آن موقع) مشغول تدارک #شب_یلدا بودند که دهها فروند جنگنده بعثی، محله های شهر را بمباران کردند و چند صدنفر مرد و زن و بچه پرپر شدند، اما دولت های غربی فقط نظاره کردند و دم بر نیاوردند!!
⏳ دوران #جنگ_تحمیلی
🌴 کانال "دفاع مقدس"
---------------❀﷽❀ـ----------------
انا لله و انا الیه راجعون
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا
ناباورانه، خبر عروج سردار پرافتخار، پیشکسوتِ دفاع مقدس و چهرهی نام آشنای صحنههای نبرد، حاج محمدحسن گلستانه را دریافت کردم.
او یادگار هشت سال دفاع مقدس بود و تاریخ نبرد رزمندگان لشکر۱۷ علیبنابیطالب (علیهالسلام) و تیپ ۲۹ نبی اکرم(ﷺ) با نام سید گلستانه، همرزمان و یاران شهیدش در مخابرات و الکترونیک عجین است و غالب فرماندهان و رزمندگان اسلام در استان های تهران، قم، مرکزی، زنجان، سمنان، قزوین و کرمانشاه(باختران) از ایشان خاطرات فراوانی دارند.
صداقت، اخلاص، پشتکار، انجام وظیفه و تلاش مومنانه، او را برای همیشه ماندگار و برجسته کرده است.
سید محمدحسن گلستانه در ضمیر ما خاکیان جامانده از قافلهی نور، قصّهی ماندگاری را تداعی میکرد تا نغمههای موزون و جرعههای ترنّم ماندگار عشق به شهیدان همرزم مان را در چهرهی مصمم او جستجو کنیم.
اینجانب، سوگمندانه، فقدان این سردار رشید و پاسدارِ صدیق اسلام را به عموم همرزمانم در مخابرات و الکترونیک سپاه، لشکر۱۷، خانوادهی معزز و فرزندان داغدارش تسلیت میگویم و از درگاه حضرت حق، حشر با شهیدان را برای آن عزیز سفر کرده، طلب میکنم.
از درگاه خداوند متعال برای ایشان علو درجات و برای خانوادهی محترم و سایر بستگان صبر جمیل و اجر جزیل مسئلت مینمایم.
یحیی نیازی
(نویسنده کتب دفاع مقدس)
🏴نثار روح مطهرش صلوات🏴
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس🇮🇷☫┅┄
👇👇👇
دفاع مقدس
---------------❀﷽❀ـ---------------- انا لله و انا الیه راجعون مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا
✍ رزمنده مخلص و فداکار دوران دفاع مقدس، زنده باد محمدحسن گلستانه
تربیت یافته در محیط و خانواده روحانی
پدرش، آیتالله سید جعفر گلستانه، عالم متقی و وارسته، ساکن عتبات عالیات...
ایشان به اتفاق تعدادی از ایرانیها در اوایل دهه ۵۰ توسط بعثیون عراق از آن کشور رانده شده و راهی میهن شدند.
سپس به شهرستان محلات (در استان مرکزی) رفته و در آنجا سکنی گزیدند.
در همان سالها آیتالله گلستانه به علت فعالیتهای سیاسی و سخنرانیهای روشنگرانه خود در جمع مردم و علما، توسط #ساواک زمان شاه به شهرستان ملایر #تبعید شدند ولی بر اساس اسناد و مدارک سازمان امنیت زمان شاه، در آن سامان نیز دست از مبارزه و آگاهسازی مردم بر نداشتند.
خوشا به سعادت برادر بزرگوارمان، زنده یاد سید محمدحسن گلستانه به داشتن چنین پدر و خانواده معنوی و مهذبی که منشأ اثر در تربیت نفوس بودند🌱
خداوند او را با اجداد طاهرینش محشور نموده... و ما را نیز مشمول دعا و شفاعت این بزرگوار قرار دهد🤲
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
👆 پاره ای از اسناد #ساواک راجع به فعالیت های سیاسی آیت الله سیدجعفر گلستانه، ابوی گرامی دوست و همکارمان در زمان جنگ، مرحوم محمدحسن گلستانه
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▫️پـدر شهیـد :
آقـا جلیل
حقوقش را از سپاه نمےگرفت
پرسیدم آخه چرا ؟
مےگفت: الان وضع اقتصادی کشور خوب نیست جنـــــگه .!
باید همہ به دولت ڪمڪ ڪنیم.!!
#شهید_جلیل_محدثےفر
دوران جنگ تحمیلی
🌷شهدا ، بیاید دقایق بیشتری را با هم بگذرانیم.
شما از راز لبخندهایتان بگویید و ما از چین و چروک به جا مانده بر صورت مادرانتان.
شما از طعم عملیاتها بگویید و ما از طعم یلدای بدون شما.
شما از عشق بگویید و ما... نه، بگذارید ما مات بمانیم.
بگذارید میان راز لبخند و نام شهیدی که جلوی اسمتان نشاندید غرق شویم، شاید که راه پیدا کنیم...
بگذارید خیال کنیم یلدا را بدون دلهره آتش دشمن، بدون صدای تیر و خمپاره در آرامشی پنهان شده در پس لبخندهایتان به صبح رساندید. درست مثل ما...
🌸 یلدایتان مبارک 🌸
💔
عملیات انار
بچهها در منطقه معمولاً سراغ خوراکیهایی که
خوردنش دنگ و فنگ داشت و بایستی پوست
می کَندی و کثیف کاری هم می شد ، نمیرفتند.
سال ۱۳۶۵ و قبل از عملیات ڪربلای چهار بود ،
در پادگان شوشتر از پشتِجبهه کلی انار رسیده بود؛
ولی به همان دلیل که عرض ڪردم، ڪسی طرفشان نمی رفت. آماده ڪردن این همه انار ، خودش احتیاج به یک عملیات داشت.
از طرفی دیدیم حیـف اسـت این هـمه میـوه کـه مردم با
عشقوانگیزه برای ما فرستاده بودند خرابشود
بنابراین باتعدادی از بچهها که«شهید عبدالرحمن عبادی» هم جزوشان بود، نشستیم و با حوصله، طی عملیاتی وقت گیر، چند جعبه انار را پاک و دان کردیم و فرستادیم برای بچههایی که خسته و کوفته از عملیات برگشته بودند.
از آن عملیاتِ به یادماندنی همین عکس به یادگار مانده است.
انتشار به مناسبت شب یلدا
راوی: محسن کریمی رزمنده شهر قزوین
🍃🥀شهید عبدالرحمن_عبادی
کربلای۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مادرم انارها را دانه میکرد
تا در طولانی ترین شب سال
زیباترین و خوشمزه ترین خاطرات را برای ما رقم بزند...
من اما آرزو میکردم
ای کاش عمرش همچون یلدا طولانی باشد...
به یاد همه ی مادران
چه اونها که هستند
و چه اونها که سفر کردند❤️