آمد دوباره فصل غم از زبان کوچه
ماتم گرفته زین غم پیر و جوان کوچه
آتش گرفته کوچه، شهر مدینه امّا
غافل ز خیمهٔ دین، وان سایه بان کوچه
یک قومِ غاصب اینک، جمعند در سقیفه
آن تشنگان قدرت، آتش زنان کوچه
چون دید بند کینه، بر گردن ولایت
از غربت امامت، خون شد روان کوچه
در راه نایب دین،گفتا منم چو سرباز
حتی اگر ببارد، سنگ آسمان کوچه
وقتی نشست مسمار،در پشت در به سینه
گویا که تیغ حیدر، گم شد میان کوچه
در پیش چشم مولا،آن شیر بدر و خیبر
یک نانجیب میزد ،تیپا به جان کوچه
با بند کینه بردند،قرآن ناطقش را
تا نشنوند یاران،راز نهان کوچه
با دست خشم ملعون، سیمای گل سیه شد
از هم شکست بازو، تاب و توان کوچه
با پستی و رذالت، کشتند محسنش را
کی بشنود ستمگر،آه و فغان کوچه
ای پاسبان کوثر، قرآن بگیر بر سر
رنگ خزان گرفته، شیرین بیان کوچه
ای باغبان چو کردی،امری به جانشینت
رفت از کنار حیدر، امن و امان کوچه
خون گریه کن«غنی»وار،ای شیعه زین مصیبت
تا منتقم بیاید، آرَد نشان کوچه
#عبدالغنی_دهقانی_زاده #شعر #حضرت_فاطمه #فاطمیه #ارسالی_مخاطب