eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
2.9هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 🌼 وقتے درونت پاڪ باشد خدا چهرہ ات را گیرا مے ڪند و خودت هم مے شوے دستگیر.. اصلا راز دستگیرے شهدا همین پاڪے درونشان است... ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ڪینہ از شجاع! پاپ مسلمانها را دار زدم‼️ 👈 ڪسے ڪہ می‌خواست جنازہ شیخ فضل اللہ را اتش بزند! 1⃣ یپرم خان ارمنے از عناصر سفاڪ و تندروے مشروطه‌خواہ است ڪہ پس از فتح تهران بہ ریاست نظمیہ رسید. او مجتهد اول تهران یعنے آیت اللہ شیخ فضل اللہ نورے را در روز ۱۳ رجب در پایتخت شیعہ بہ دار ڪشید و بعد با افتخار می‌گفت: 🔹 من پاپ مسلمانها را بہ دار ڪشیدم. 2⃣ او ضمناً قصد داشت فرداے این جنایت، جشن مفصلے در توپخانہ تهران و جلوے نظمیہ بگیرد و در آن، جنازہ شیخ را بہ اتش بڪشد. پیگیری‌هاے مڪرر خاندان شیخ و همراهے عضد الملڪ، نایب السلطنہ وقت، نقشہ یپرم را ناڪام گذاشت. 📚 منبع: ڪتاب خانہ بر دامنہ اتشفشان، اثر حضرت استاد علے ابوالحسنے منذر ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🌻 #سلام_بر_ابراهیم 🌻 شوخ طبعے راوے : علے اڪبر صادقے ، اڪبر نوجوان ابراهيم در موارد جدّيت ڪار بسي
🌻 🌻 دو برادر راوے : علے صادقے براے مراسم ختم شهيد شهبازے راهے يڪے از شهرهاے مرزے شديم. طبق روال و سنّت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار مے شد. ظهر هم براے ميهمانان آفتابہ و لگن مے آوردند! با شستن دستهاے آنان، مراسم با صرف ناهار تمام مے شد. در مجلس ختم ڪہ وارد شدم جواد بالاے مجلس نشستہ بود و ابراهيم ڪنار او بود. من هم آمدم وڪنار ابراهيم نشستم. ابراهيم و جواد دوستانے بسيار صميمے و مثل دو برادر براے هم بودند. شوخيهاے آنها هم در نوع خود جالب بود. در پايان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولين ڪسے هم ڪہ بہ سراغش رفتند جواد بود. ابراهيم در گوش جواد، ڪہ چيزے از اين مراسم نمے دانست حرفے زد! جواد با تعجب و بلند پرسيد: جدّے ميگے؟! ابراهيم هم آرام گفت: يواش، هيچے نگو! بعد ابراهيم بہ طرف من برگشت. خيلے شديد و بدون صدا مے خنديد. گفتم: چے شدہ ابرام؟! زشتہ، نخند! رو بہ من گفت: بہ جواد گفتم، آفتابہ رو ڪہ آوردند، سرت رو قشنگ بشور!! چند لحظہ بعد همين اتفاق افتاد. جواد بعد از شستن دست، سرش را زير آب گرفت و... جواد در حالے كہ آب از سر و رويش مے چكيد با تعجب بہ اطراف نگاہ مے كرد. گفتم: چے ڪار ڪردے جواد! مگہ اينجا حمامہ! بعد چفيہ ام را دادم ڪہ سرش را خشڪ ڪند! ٭٭٭ در يڪے از روزها خبر رسيد كہ ابراهيم و جواد و رضاگودينے پس از چند روز مأموريت، از سمت پاسگاہ مرزے در حال بازگشت هستند. از اينڪہ آنها سالم بودند خيلب خوشحال شديم. جلوے مقر شهيد اندرزگو جمع شديم. دقایقے بعد ماشين آنها آمد و ايستاد. ابراهيم و رضا پيادہ شدند. بچہ ها خوشحال دورشان جمع شدند و روبوسے ڪردند. يڪے از بچہ ها پرسيد: آقا ابرام، جواد ڪجاست؟! يڪ لحظہ همہ ساڪت شدند. ابراهيم مڪثے ڪرد، در حالے ڪہ بغض ڪردہ بود گفت: جواد! بعد آرام بہ سمت عقب ماشين نگاہ ڪرد. يڪ نفر آنجا دراز ڪشيدہ بود. روے بدنش هم پتو قرار داشت! سڪوتے ڪل بچہ ها را گرفتہ بود. ابراهيم ادامہ داد: جواد ... جواد! يڪ دفعہ اشڪ از چشمانش جارے شد چند نفر از بچہ ها با گريہ داد زدند: جواد، جواد! و بہ سمت عقب ماشين رفتند! همينطور كہ بقيہ هم گريہ مے ڪردند، يڪدفعہ جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چے، چے شدہ!؟ جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاہ ڪرد. بچہ ها با چهرہ هايے اشڪ آلود و عصبانے بہ دنبال ابراهيم مے گشتند. اما ابراهيم سريع رفتہ بود داخل ساختمان! ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 نگران نباش ، پیادہ میام خونہ ⁉️ #️⃣ | | ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 🌼 - بچہ جان این چہ طرز خوابیدنہ؟ مگہ ڪارتن خوابے تو؟ - مگہ چطورے خوابیدم! - پاشو یہ تشڪ بنداز زیرت، یہ پتو بڪش روت! تو این سرما چرا اینطورے میخوابے؟ - اینطورے راحت ترم! - ڪلیہ هات سرما میخورن، مریض میشے. . هرشب حاج علے آقا این حرفها رو تڪرار میڪرد و با دلخورے از اتاق محمدرضا بیرون میرفت. شبهاے سرد زمستون بدون پتو روے فرش میخوابید. نیمہ شبها مادر پتو میڪشید روش اما صبح پتو تا شدہ ڪنار اتاق بود. هرشب ازش مے پرسیدیم: چرا؟ تا بالاخرہ جواب داد: مامان چرا هرشب پتو میارے برام؟ من باید یاد بگیرم روے خاڪ بخوابم اینجا ڪہ فرش هم هست! شاید داشت خودشو براے سختے هاے جهاد آمادہ مے ڪرد، شاید براے در خاڪ و خون خفتن... هرچہ بود آرمان و عقیدہ و هدفش را خیلے جدے گرفتہ بود. اگر مے گفت سرباز امام زمانم، در عمل هم خود را مجبور بہ سربازے میڪرد حتے اگر مولایش را نبیند. محمد اهل زندگے بود، قشنگ هم زندگے مے ڪرد اما اهل دنیا نبود. زندگے اش آرمان و عقیدہ اش بود نہ دنیایش. وقتے در خاڪ خوابید، وقتے صورت برخاڪ گذاشت و شد مصداق ڪوچڪے از خَدُّ التَریب، وقتے برایش مے خواندم: اِسمَع،اِفهَم یا محمدرضا ابن علے، صدایش در گوشم طنین مے انداخت: باید یاد بگیرم روے خاڪ بخوابم... گفتے ڪہ بہ وصلم برسے زود، مخور غم آرے، برسم ، گر ز غمت زندہ بمانم !! نقل از خواهر بزرگوار شهید ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🕊 ✍️ ڪار هر اندازہ سخت باشد، حساب‌وڪتاب آن آسان‌تر است 🔹وڪیل سلطان امر ڪرد در شهر جار زنند و براے دربار سلطان دعوت بہ خدمت نمایند. 🔸دو برادر در مغازۀ ڪوچڪے در شهر جواهرسازے می‌ڪردند ڪہ شنیدند سلطان جواهرساز هم نیاز دارد. پس بہ دربار رفتند و ثبت‌‌نام نمودند. 🔹برادر بزرگ‌‌تر ڪہ پخته‌‌تر بود بہ اسم هیزم‌‌شڪن ثبت‌نام ڪرد و برادر ڪوچڪ بہ نام جواهرساز شغل خود در دربار ثبت نمود. 🔸برادر ڪوچڪ‌تر بر بزرگ‌تر خردہ گرفت ڪہ چرا وقتے تو را هنرے نفیس است در شغلے ثبت‌نام ڪردے ڪہ سنگین است و براے بی‌هنران است؟ 🔹برادر بزرگ‌تر گفت: صبر ڪن تا علت را بدانے! 🔸هیزم‌شڪن هر روز صبح تا شب بہ جنگل می‌رفت و براے دربار و مطبخ آن هیزم جمع می‌ڪرد ولے برادر ڪوچڪ در حجرۀ خود در دربار سلطان از بیڪارے مشغول استراحت و خوش‌گذرانے بود. 🔹یڪ سال بہ این منوال گذشت. روزے سلطان را نگین انگشترش افتاد. آن را بہ وڪیل داد تا بہ جواهرساز قصر براے جاانداختن و محڪم‌ڪردن نگین بدهد. 🔸برادر جواهرساز بعد از یڪ سال ڪارے یافت آن هم براے یڪ ساعت! ولے در همین یڪ ساعت بود ڪہ یڪ ضربہ نسبتا سنگین چڪش بہ دیوارۀ انگشتر باعث شڪسته‌شدن نگین پادشاهے شد و همان بود ڪہ سر برادر زیر تیغ شمشیر جلاد دربار برد. 🔹هرچہ تلاش ڪردند واسطہ شوند شاہ وساطت ڪسے را نپذیرفت. 🔸قبل از مرگ برادر هیزم‌شڪن بر بالین برادر جواهرساز رفت و گفت: حال دانستے ڪہ چرا من هیزم‌شڪنے را انتخاب ڪردم؟! چون ڪار هر اندازہ سنگین و سخت باشد، حساب‌وڪتاب آن راحت و خطاے آن سبڪ و بخشودنے است. 🔹برعڪس ڪارے ڪہ هر اندازہ سبڪ و بہ مفت‌خورے نزدیڪ‌تر باشد خطاے آن بزرگ و مجازات آن سنگین است. 🔸بدان روزهایے ڪہ تو در دربار در حال استراحت بودے، روزهاے استراحت تو قبل از مرگت بود و روزهایے ڪہ من هیزم می‌شڪستم روزهاے قبل از زندگے من بودند. ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈