🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🍃بِسْمِ رَبِّ الْشُّهَداءِ وَالْصِّدّیقینْ🍃
💌💞اون شب شب یلدا بود...
قرار گذاشتیم در چادر به مناسبت شب یلدا جمع بشیم .
بعد از اینکه نماز مغرب و عشاء را خواندیم و طبق معمول همه شب زیارت عاشورا خوانده شد ، به چادر هایمان رفتیم و منتظر شدیم على بى غم كه مسؤل تداركات بود شام را از قرارگاه بیاورد.
اونشب شام نون و خرما بود، خوب یادم نیست بجز اینها سبزى یا پنیر بود یا نبود.
هر كس شام خود را گرفته بود و به چادر ها میبرد.
من با یكى از دوستان به نام عباس صفادل كنار چادرمون پیاز كاشته بودیم و خیلى خوب سبز شده بود، من مقدارى از آن پیازچه ها را چیدم و در روغن سرخ كردم و چند تا تخم مرغ كه از قبل در چادر نگهدارى كرده بودیم را نیز اضافه كردم و سپس خرماها را نیز به آن افزودم و غذاى بسیار لذیذى شد كه به اتفاق خوردیم .
اون شب همه بعد از خوردن شام با فرمانده گردان و بقیه به چادر فرماندهى و سپس تبلیغات رفتیم تا شب یلدا كنار هم باشیم.
خیلى عجیب بود كه حتى یك لحظه هم از اینكه از خانواده دور هستیم ناراحت نبودیم. وقتى در چادر جمع شدیم هر كدام از بچه ها از عملیات هایى كه در آن شركت كرده بودند تعریف میكردند از شكار تانكها با آر پى جى هفت تا زدن هواپیماهاى دشمن توسط دوشكا ...
بسته هاى كوچكى كه از طرف كمك هاى مردمى كه آجیل فرستاده بودند را باز كردیم و از كمپوت ها به عنوان میوه شب یلدا براى یكدیگر تعرف میكردیم . میتوانم بگویم كه آن شب یكى از بهترین شب یلدا هایم بود كه از خواندن شاهنامه خبرى نبود و هیچ كس براى كسى فال حافظ باز نكرد، در آن شب از انار و میوه خبرى نبود، در آجیلى كه مردم فهیم ما برایمان فرستاده بودند از تخمه نیز خبرى نبود ولى نامه هایى كه لابلاى آجیل ها بود ما را سخت سرگرم كرده بود و روحیه مان را مضاعف میكرد .
و هیچ گاه احساس تنهایى نمى كردیم.
همه میخندیدند، نمیدونم به چى؟
#شب_یلداےرزمندگان_درجبههها❣🕊
🌼🍂|• @dehghan_amiri20