eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
2.9هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
✨مهمان شام✨ « زندگینامه و خاطرات شهید سیدمیلادمصطفوی » #اردوی_شمال #قسمت_اول 🌸ابراهیمی دیگر🌸 🌺
✨مهمان شام✨ « زندگینامه و خاطرات شهید سیدمیلادمصطفوی » #اردوی_شمال #قسمت_دوم 🌸ابراهیمی دیگر🌸 🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
✨مهمان شام✨
✨مهمان شام✨ « زندگینامه و خاطرات شهید سیدمیلادمصطفوی » #شیدای_شهادت #قسمت_دوم 🌸ابراهیمی دیگر🌸 🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
✨مهمان شام✨ « زندگینامه و خاطرات شهید سیدمیلادمصطفوی » 🌸ابراهیمی دیگر🌸 🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
16.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣🍃مـأمـوریـتـی کـه بـه نـیـروهـای لـشـگـر ۴۱ ثـارالله داد! 🎥🌸بـه روایـتِ حـاج حـسـیـن یـکـتـا 📻۱۳۹۷\۱۲\۱۵ 💚✨•••| @drhghan_amiri20
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
❤️🌷 #شـهـیـد_عـبـاس_بـابـایـی
🌸💚🌸💚🌸💚🌸💚🌸 💚🌸💚🌸💚🌸💚 🌸💚🌸💚🌸 💚🌸💚 🌸💚 ❣🍃بِـسْـمِ رَبِّ الْـشُّـهَـداءِ وَالْـصِّـدّیـقـیـنْ... 💌✏️دوری از شـــیـــطـــان... وقـتـی کـلـنـل « بـاکـسـتـر » فـرمـانـده پـایـگـاه هـوایـی واقـع در آمـریـکـا بـه هـمـراه هـمـسـرش، عـبـاس را مـی‌بـیـنـد کـه در سـاعـت ۲ بـعـد از نـیـمـه شـب در مـحـوطـه چـمـن پـایـگـاه مـشـغـولِ دویـدن اسـت او را صـدا مـی‌زنـد و عـلـت ایـن کـار را از او مـی‌پـرسـد.. عـبـاس در جـواب مـی‌گـویـد:« مـسـائـلـی در اطـراف مـن مـی‌گـذرد کـه گـاهـی مـوجـب مـی‌شـود، شـیـطـان بـا وسـوسـه‌هـایـش مـرا بـه گـنـاه بـکـشـانـد. در دیـن مـا تـوصـیـه شـده کـه در چـنـیـن مـواقـعـی بـدویـم و یـا دوش آب سـرد بـگـیـریـم‌». فـردای آن روز در بـولـتـن خـبـری پـایـگـاه هـوایـی « ریـس » ایـن مـطـلـب تـوجـه هـمـه را بـه خـود جـلـب کـرد :« دانـشـجـو » بـابـایـی سـاعـت ۲ بـعـد از نـیـمـه شـب مـی‌دود تـا شـیـطـان را از خـودش دور کـنـد ». ❤️🕊 🌹💫•••| @dehghan_amiri20
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
❤️🍃بـسـم رب الـشـهـداء والـصـدیـقـیـن 💌✨مـا ایـمـانـمـان را، اخـلاصـمـان را، عـمـلـمـان را درسـت م
❤️🍃بـسـم رب الـشـهـداء والـصـدیـقـیـن 💌✨جـامـعـه‌ای کـه در آن گـروهـی سـیـر گـروهـی گـرسـنـه بـاشـنـد، جـامـعـه‌ی اسـلامـی نـیـسـت... 🌸💫•••| @dehghan_amiri20
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
💚🍃بـسـم رب الـشـهـداء والـصـدیـقـیـن 💌✨افـسـوس کـه هـمـه بـرای بـرآورده‌شـدن حـاجـتِ شـخـصـیِ خـود
💚🍃بـسـم رب الـشـهـداء والـصـدیـقـیـن 💌✨مـا بـایـد بـابِ تـوجـه خـطـا و اشـتـبـاه را بـه روی خـود بـبـنـدیـم، و بـرای هـر خـطـا، زبـان بـه اسـتـغـفـار بـگـشـایـیـم، و اگـر قـابـل جـبـران بـاشـد جـبـران کـنـیـم. 🌸💫•••| @dehghan_amiri20
❣🍃بِـسْـمِ ربِّ الْـشَّـهـیدْ... 📜🌟معـرفـیِ مـختـصـرِ 🌸 شـهـیـد سـیـدمـجـتـبـی عـلـمـدار در تـاریـخِ ۱۱\۱۰\۱۳۴۵ هـنـگـامِ اذانِ صـبـح در یـک خـانـواده‌ی مـتـدیـن و مـذهـبـی در شـهـرسـتـانِ ساری بـه دنـیـا آمـد. تـحـصیـلاتِ ابـتـدایـی را در مـدرسـه‌ی شـهـیـد قـره‌جـه( حـشـمـت داوری سـابـق) و راهـنـمـایـی را در مـدرسـه‌ی شـهـیـد دانـش‌( نـیـمـای سـابـق) ادامـه داد و وارد هـنـرسـتـان شـهـیـد خـیـری مـقـدم شـد. در سـال دوم از هـنـرسـتـان تـرک تـحـصـیـل نـمـود و در تـاریـخ ۳۰\۷\۱۳۶۲ در سـن ۱۷ سـالـگـی وارد بـسـیـج شـد. در پـادگـان مـنـجـیـل آمـوزش دیـد و بـعـد از چـنـدی بـه کـردستـان و اهـواز و هـفـت‌تـپـه مـنـتـقـل شـد. سیـد، فـرمـانـده‌ی گـروهـانِ سـلـمـان از گُـردانِ مـسـلـم بـود. او در تـاریـخ ۱۷\۴\۱۳۶۶ مـلـبـس بـه لـبـاس سـپـاه شـد. بـعـد از عـمـلـیـات کـربـلای پـنـج ضـمـن حـضـور در اکـثـرِ عـمـلـیـات‌هـا چـنـدبـار مـجـروح گـردیـد. بـعـد از اتـمـامِ جـنـگ، در واحـدِ طـرح و عـمـلـیـاتِ لـشـکـرِ ۲۵ کـربـلای سـاری مـشـغـول بـه خـدمـت شـد. سـیـد عـلاوه بـر‌ایـنـکـه مـسـئـولـیـت تـربـیـت لـشـکـر را بـر عـهـده داشـت بـه عـنـوان عـضـو اصـلـی هـیـأت رهـروان حـضـرت امـام(ره) هـم ایـفـای وظـیـفـه مـی‌کـرد. او مـداح اهـل بـیـت(ع) بـود و بـا صـدای حـزیـن خـود مـظـلـومـیـتِ اهـل بـیـت(ع)‌را فـریـاد مـی‌کـرد. سـیـد مـجـتـبـی در تـاریـخ ۱۱\۱۰\۱۳۷۵ درحـالـی کـه تـاریـخِ شـهـادتِ خـود را تـعـیـیـن نـمـوده بـود، یـعـنـی هـمـان تـاریـخِ تـولـدش، هـنـگـام اذانِ مـغـرب بـه سـوی مـعـبـودِ خـود شـتـافـت. 💜🕊‌ 💌🍃•••| @dehghan_amiri20
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🍃مستند `` از پارکوا تا حرم `` "شهید محمدرضا دهقان امیری"🕊به روایت مادر ... 🌷✨|• @dehghan_amiri20
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🌸🍃بِسْمِ رَبِّ الْشُّهَداءِ وَالْصِّدّیقینْ🍃🌸 💕✨سفر عشق در ۲۰ سالگی... 🌾🌷کنار اسمش نوشته بودند ط
💕✨سفر عشق، در ۲۰ سالگی... 🌷🌾مادرِ محمدرضا از دردانه‌ی زندگی‌اش برای ما گفت؛ حرف زدن از پسری که با یک دنیا آرزو بزرگش کردی و حالا در کنارت نیست، کار دشواری است، ولی مادرِ شهید با صلابت و شیواییِ جالبی در برابرِ ما نشست... خواهرِ دو شهید که این روزها، مادرِ شهید هم شده است، از همه‌ی زیر و بَمِ زندگیِ پسرش حرف زد... محمدرضا شیفته‌ی مرام و سیره‌ی زندگی سردار شهید حاج اصغر وصالی و به تأیید مادرش سعی می‌کرد مثل شهدا زندگی کند... پدر و مادری به سادگی و با اطمینان قلب، پسرشان را راهیِ میدانِ جهاد می‌کنند؛ اتفاق ساده‌ای نیست... شاید تکرار چندهزار باره‌ی قصه‌ی حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل سلام‌الله علیه... در خانه‌ی شهید، همه چیز آرام بود؛ از مادر و پدر شهید گرفته تا دخترِ نوزادی که هیچ خاطره‌ای از داییِ شهیدش ندارد... هرچند نام و تصویر همین دایی شهید، راهِ رستگاری را به او نشان خواهد داد، درست مثل خود محمدرضا که با نام و تصویر دایی‌های شهیدش اهل حماسه شد... محمدرضا، محبوب و دوست‌داشتنی بود... بعد از شهادت، جایِ خالی‌اش در همه‌جا دیده می‌شود... در شوخی‌ها و محفل‌های دوستانه، در دانشگاه، در خانه و در پایگاهِ بسیج و مسجد و هیئت‌های عزاداری... ⛅️ 🌈 ... 👉 🌹🍃|• @dehghan_amiri20
🍃📽| ... مصاحبه تفصیلی خبرگزاری تسنیم با ✨🦋 👇🌱💜
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
💠✨‍ #مثل_هیچکس #قسمت_اول اکبر آقا صاحب دکه ی روزنامه فروشی سر کوچه مان بود. آن روزها مهم ترین و ب
💠✨‍ بلاخره دلم را به دریا زدم و دنبال اسمم گشتم. الف... ح... احمدی... احمدی ایمان... احمدی بهروز... احمدی دانیال... با آن همه استرس تمرکز کردن خیلی سخت بود. پیش خودم گفتم فامیلی از این زیادتر هم در ایران داریم؟! همینطور که پایین تر می آمدم و توی دلم غر میزدم ناگهان چشمم به اسم آشنایی خورد! احمدی... رضا!!! شماره داوطلب را با شماره ی خودم تطبیق دادم! عدد به عدد. درست بود! خودم بودم. از زور شوق سرم گیج می رفت. بدون مکث به سراغ رتبه ام رفتم. خوب بود. میدانستم اگر درست انتخاب کنم میتوانم رشته خوبی قبول شوم. روزنامه را با خوشحالی به نفر بعد دادم و به شیرینی فروشی رفتم. یک کیلو شیرینی خریدم و به سرعت خودم را به خانه رساندم. همین که در را باز کردم مادر آمد و با دیدن جعبه شیرینی مرا سفت در آغوش گرفت، فهمیده بود خبر خوشی دارم. شروع کرد به قربان صدقه رفتن و مهندس مهندس صدا زدنم. کم کم همه اهل فامیل باخبر شدند، یکی یکی تماس گرفتند و تبریک گفتند. خلاصه انتخاب رشته را با وسواس زیاد و به کمک عمو هادی انجام دادم. عمو هادی مشاور تحصیلی و دوست پدر بود. دایره ی وسیع دوستان پدرم تقریبا شامل تمام تخصص ها و رشته ها میشد که بیشتر این ارتباطات و آشنایی ها به واسطه روابط عمومی بالای پدر و شرایط کاری اش بود. چند صباحی به چشم انتظاری گذشت تا بلاخره نتایج انتخاب رشته هم مشخص شد. حاصل زحمات و درس خواندن های این چند سال قبول شدن در رشته عمران دانشگاه تهران بود. از آن روز تا شروع ترم هرشب با فکر کردن به دانشگاه به خواب می رفتم. از اینکه توانسته بودم رضایت خانواده ام را بدست بیاورم خوشحال بودم چون میدانستم مهندس شدنم چقدر برای پدر و مادرم مهم بود. بلاخره روز موعود فرا رسید و بعد از ثبت نام، اولین کلاس آغاز شد. مادر با دود اسفند بدرقه ام کرد و پدر مرا تا جلوی دانشگاه رساند. بعد از یک مکث کوتاه جلوی در، وارد دانشگاه شدم. و این آغازی بود برای آنچه که هرگز فکرش را هم نمیکردم... ✍به قلم خانم فائزه ریاضی .... 💟|• @Dehghan_amiri20