✨سلام و صلوات بر تو ای حضرت عشق✨
🌺مهدیجان
صبح است و هوایت به دلم افتاده......
ای رفیق ابدی حضرت عشق سلامـــ
صبحمبهنامشما
🌼آقاجان صدای مناجات زیبای صبحگاهی تان است که صبح را قشنگ کرده است، به عشقتان خورشید طلوع کرده است. خورشید و همه کائنات اول صبح به رویتان سلام کرده اند.
- مولاجان من هم به تأسی از همه دوستداران و محبینتان، صبحم را با نام و یاد تو و با عهد و میثاقی دوباره آغاز کرده ام.
🌸سیدی ای کاش تا آخرشب و بلکه بالاتر، برای همیشه این نور صبحگاهی که با همدمی تو به دست آورده ام با غفلت و نسیان از دست ندهم. این میسّر نمی شود مگر اینکه خودتان به این فرزند فراموشکارتان عنایت ویژه و خاص داشته باشی.
-آقاجان آرزو می کنم به همین زودی ها خداوند در تقدیر زمان و زمین آمدن و ظهورتان را بنویسد، و چشم ما همه منتظران جاده ظهور، روشن به جمال نورانی تان گردد. اللهم عجل لولیک الفرج.
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
دهڪده مثبت
#قسمت_سی_و_یکم #معیار_انتخاب_اصلح 💯از شیوه های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید. ✍️سادهزیست باشد و ا
#قسمت_سی_و_دوم
#معیار_انتخاب_اصلح
💯از شیوه های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید.
✍️سادهزیست باشد و از اشرافیگری اجتناب کند و متصل به مراکز ثروت و قدرت نباشد.
🌺اگر چنانچه نامزدها به مراکز ثروت و قدرت متصل شوند، کار خراب میشود... آن نمایندهى مجلسى که با پول فلان شرکت و فلان کمپانى و فلان ارباب و فلان پولدار توى مجلس بیاید، مجبور است آنجائى که آنها لازم میدانند، قانون جعل کند، قانون بردارد، توسعه و تضییق در قانون بکند. این نماینده به درد مردم نمیخورد. نه باید به مراکز ثروتهاى شخصى متصل بود، و نه به طریق اولى به ثروتهاى عمومى.
🔰بیانات در دیدار مردم قم به مناسبت سالروز ۱۹ دی ۱۳۹۰/۱۰/۱۹
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#آیت_الله_خامنه_ای
#مقام_معظم_رهبری
#انتخابات
✍️می خواهم گمنام بمانم
☁️ابرهای انبوه و تیره بوی باران می دادند. باران که شروع شد، در زیرِ آن قدم می زد و با لذت به صدای آن گوش می داد، با خود به نعمت بی منت خدا که بر همه به طور یکسان بخشیده است، فکر می کرد و در دل خدا را شکر می نمود. در همین افکار بود که با صدای زنگ موبایل رشته افکارش پاره شد. دوستش محسن بود.
- سلام محسن. جانم کاری داشتی؟ نه محسن همون که گفتم دوست ندارم اسمم باشه. تو چه کار داری همونی که می گم انجام بده! فعلاً یاعلی.
این بچه چقدر سمجه!
🌼روز افتتاح نمایشگاه رسید. بهترین اختراع از آنِ محمد بود؛ ولی کسی نمی دانست؛ بلکه به اسم گروه در نمایشگاه شرکت داده شده بود. اساتید همگی متعجب بودند که این گروه کوچک و بدون امکانات پیشرفته چه چیزی موجب شده است که اینگونه درخشیدند؟
🌸جایزه برترین اختراع به گروه آن ها تعلق گرفت. محسن با سایر دوستانش در گروه، تصمیم گرفتند جایزه را به محمد تقدیم کنند. محمد به یاد پدر و تلاش خالصانه اش افتاد، درخواست دوستانش را نپذیرفت و پیشنهاد داد با پولِ آن جایزه، برای گروه امکانات پیشرفته ای خریداری کنند.
🌺این روحیه را محمد از پدرش به ارث برده بود. پدر محمد، در زیرزمین خانه شان گمنام و دور از چشم دیگران برای هم صنف های خود وسایلی را اختراع و یا تعمیر می کرد؛ ولی بدون کمترین چشم داشتی به آن ها هدیه می داد.(1)
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
🌺عنه عليه السلام: َ ثمَرَةُ العِلمِ إخلاصُ العَمَلِ (1)
🍀امام على عليه السلام : ثمره دانش ، اخلاص در عمل است.
📚غرر الحكم : ح 4642 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 209 ح 4203 .
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#به_انتخاب_تو
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
#تولیدی
#ماهی_قرمز
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_سی_و_دو
🔹 قرآن را که بست، صدای عباس را از پشت سرش شنید:
- ان شاالله حافظ کل شدنتون خانم ناز.
🔻به پشت چرخید. از حضور ناگهانی اش شوکه شد. ساعت را نگاه کرد. دو دقیقه به قرارشان مانده بود.
- گفتم زودتر بیام معطلم نشی.
- از آن تایم بودنت خیلی خوشم می یاد. قبول باشه
🔸کنار عباس نشست. تعریف کرد چه دعایی را پیدا کرده و در مفاتیح، جایش را به عباس نشان داد. حس و حال محضر امام بودن را برایش گفت. عباس هم از زیارت مزار علما گفت و دعاهایی که کرده و پرسید:
- حالا که حال خوشی داری، اجازه هست ازت بپرسم دوست داری چه مدت، فقط خودمون دو نفر باشیم؟ منظورم اینه که .. می دونی... از خانم، نسل شیعه خواستم بهمون هدیه ازدواجمون رو بدن.
- جالبه. بچه نخواستی. نسل خواستی. اونم شیعه. عالم و صالح رو هم می خواستی.
🔹عباس همان جا، دست هایش را بالا برد. ده بار یا الله گفت و از خداوند، به برکت حضرت معصومه، نسل سالم و عالم و صالح خواست. صلوات فرستاد و ضحی آمین گفت. عباس جواب دقیقی از ضحی نگرفت و حمل بر این کرد که ضحی مشکلی در این خصوص ندارد. با نگاه از خانم خواست که برداشتش درست بوده باشد و اگر غیر از این است، خود حضرت، قلب ضحی را آماده این مسئله کند. نمی دانست چه مدت دیگر زنده است یا سر کار، چه بلایی سرش خواهد آمد. نمی خواست از این طریق، حرف را پیش بکشد که ضحی نگران شود. خواست از پنجره جمعیتی حرف بزند. خواست حتی صحبت حضرت آقا را بگوید اما نگفت. به خانم واگذار کرد و فقط پرسید:
- بریم یا بازم بمونیم؟
🔻ضحی بی درنگ، بمانیم را گفت. عباس خوشحال از اینکه ضحی ماندن در حرم را به تنها ماندنشان با همدیگر ترجیح داده، قرآن را از داخل جیب روی قلبش در آورد و پرسید:
- قرآن بخونیم هدیه از طرف خانم به امام زمان؟
🔸ضحی از استقبال شوهرش بر ماندن در حرم، لذت برد و خدا را شکر کرد که شوهری نصیبش شده است که ارزش ماندن در حرم را فهم می کند و ذرت مکزیکی دو نفری خوردن را ترجیح نمی دهد. ارزش عباس برایش بیشتر شد. قرآن را روی دست گرفت و گفت: یس بخونیم؟ قلب قرآن..
🔹طهورا به سفارش ضحی، مادر را در رفتن به جلسه هفتگی قرآن همراهی کرد. داخل ماشین، مادر صحبت خواستگار را پیش کشید و چیزهایی که دوست پدر تحقیق کرده بود را گفت:
- خانواده عالم هستند. به قول دوست پدرت، هم انتخاب سختیه هم آسونه. سخته چون در عمل، خیلی چیزها رو کنار می ذاری. آسونه چون خدا کمکت هست و برخی مسائل با ایشون، حل شده است و خیالت راحته.
🔸در مورد رزق و روزی برای طهورا حرف زد و خاطراتی از دوران جوانی حاج عبدالکریم را تعریف کرد. طهورا فقط گوش می داد و به آدرسی که از ضحی گرفته بود، ماشین را هدایت می کرد. به جلسه رسیدند. از آسانسور بالا رفتند و داخل خانه که شدند، خانم محمدی را روبروی خود دیدند. به محض رسیدنشان، جلسه شروع شد و فرصت حرف زدن از زهرا و معصومه خانم گرفته شد. معصومه خانم، کلید خانه را روی زانوی مادر ضحی گذاشت و زیر لب گفت:
- منزل در اختیار شماست حاج خانم. سعی کردم خلوت و تمیزش کنم.
🔻زهرا خانم قدردانی اش را با تکان دادن سر و لبخند، زیر نگاه سنگین خانم های جلسه، نشان داد. تا آخر جلسه، سکوت بینشان حاکم بود و به تلاوت و نکات تفسیری آیاتی که خوانده می شد گوش دادند. نکاتی که شنیدنش بعد از حرفهای مادر در مورد روزی، تایید کننده بود. گرفتگی چهره طهورا از هم باز شد. تمام دغدغه ای که در مورد خواستگارش داشت، مباحث مالی بود. بعد از جلسه، هر دو به سمت خانه خانم محمدی رفتند تا وسایلی را که قبلا برده بودند بچینند و لوازم مورد نیاز را لیست کنند. ضحی خبر نداشت بی خبر از او، تخت خواب و میزناهارخوری شش نفره ای سفارش داده اند. مبل راحتی ساده ای که خود عباس و ضحی انتخاب کرده بودند، پشت در بود و راننده وانت، به در می کوبید.
🔹خانم محمدی ماشین را کنار خیابان پارک کرد و بدون قفل کردن، به سمت راننده رفت. راننده و یک کارگر، مبل ها را گوشه سالن گذاشتند و رفتند. زهرا خانم، به کف پوش و سقف و دیواره های تمیز شده نگاه کرد:
- تو زحمت افتادین معصومه خانم.
- می خواستم رنگ بزنم منتهی گفتند که تازه رنگ خورده و نیازی نیست. احساس اضافی بودن می کنم زهرا خانم. دوست داشتم این دوتا جوون..
- نفرمایید این حرف رو. شما سرورید. مایه برکت زندگی شون هستید. ضحی از بودن کنارتون خیلی خوشحاله. ما ممنونیم که بچه ها رو تنها نمی ذارین. خیالمون با وجود شما خیلی راحت تره.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#داستان_بلند
#تولیدی
🌺سلام و صلوات بر تو ای قرآن ناطق
🍀آقاجان دلمان که برایت تنگ می شود به همه روش های توسل چنگ می زنیم. قرآن هم یکی از آن وسیله هاست. مولاجان مگر نه اینکه تو یوسف زهرایی پس همان آیه ای را تلاوت می کنیم که برادران یوسف خطاب به او گفتند:
يَأَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَعَةٍ مُّزْجَةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقَ عَلَيْنَآ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِى الْمُتَصَدِّقِين؛ اى عزیز ، قحطى، ما و خاندان ما را فراگرفته و (براى خرید گندم) بهاى اندكى با خود آورده ایم (اما شما كارى به پول اندك ما نداشته باش) سهم ما را به طور كامل وفا كن و بر ما بخشش نما، زیرا كه خداوند كریمان و بخشندگان را پاداش مى دهد.
🌼همانگونه که برادران یوسف برای مرتبه دوم به خدمت عزیز مصر که همان یوسف بود رسیدند و این جمله را گفتند. مهدی جان امیر عالم و پادشاه جهان تو هستی.
🌸آقاجان قحطی خوبی ها مرا فراگرفته است. دست های پر از خالی ام را با خود به سویت آورده ام؛ ولی مولاجان تو کریمی و با کرامت می بخشی، خدا هم کریمان را دوست دارد و پاداش می دهد.
🌺پدر مهربانم ممنونم که فرزند نافرمان خود را از خود نمی رانی و نمی گویی نمی خواهم صدایت را بشنوم و نمی خواهم ببینمت. باز هم دستان پر از مهر و محبتتان است که بر سر خود احساس می کنم. آقاجان دوستتان دارم.
☘️امروز امیر الامرا جز تو کسی نیست.
بر ناله دل جز تو فریاد رسی نیست.☘️
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
دهڪده مثبت
#قسمت_سی_و_دوم #معیار_انتخاب_اصلح 💯از شیوه های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید. ✍️سادهزیست باشد و از
#قسمت_سی_و_سوم
#معیار_انتخاب_اصلح
💯از شیوه های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید.
✍️سادهزیست باشد و از اشرافیگری اجتناب کند و متصل به مراکز ثروت و قدرت نباشد.
❄️افزون طلبی برای مسؤولان ممنوع است. مشی اشرافیگرایانه برای مسؤولان کشور، نقطه ضعف به شمار میآید. اگر دیگران این را لازمه رسیدن به مقامات عالیه کشور میدانند، در نظام اسلامی، اینها نه تنها لازمهاش نیست، بلکه نقطه ضعف هم محسوب میشود.
🍀بنابراین داوطلبان بدانند که این راه، راه خدمت است؛ مسابقه و رقابت در این راه هم رقابت برای خدمت کردن هرچه بیشتر است. اگر اینطور شد، آنگاه در تبلیغات، در بیان مطالب نسبت به یکدیگر یا نسبت به خود، حدود رعایت خواهد شد.
🔰بیانات در دیدار جمعی از مردم گیلان ۱۳۸۰/۰۲/۱۱
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#آیت_الله_خامنه_ای
#مقام_معظم_رهبری
#انتخابات
چشم مرد میدان به میدانداری ماست.☝️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#انتخابات
#مشارکتحداکثری
#انتخاباصلح
به عشق حاج قاسم رأی می دهیم
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#انتخابات
#مشارکتحداکثری
#انتخاباصلح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی آقای همتی از عملکرد آقای رئیسی تقدیر می کند.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#انتخابات
#مشارکتحداکثری
#انتخاباصلح
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️🌸
☘️پس می خوای به عشق شهداء رأی بدی. میشه با شهداء عهد ببندیم. حتّی میشه به نیابت یکی از شهداء رأی خود را به صندوق آراء بندازیم.
خُب حالا تصور کن روز رأی گیری را، با وضو و به نیابت آن شهید، قدم برمی داریم ، به نیابت او رأی اصلحِ خود را به صندوق می ندازیم.
خُب مگه نمی گن شهداء زنده ان؟ تصور کن آن شهید را، که به تو نگاه می کنه و لبخند می زنه و برات دعا می کنه. چه روزی می شه آن روز . می تونه آغازی باشه برای آماده شدن حکومت جهانی مهدی(عجل الله تعالی فرجه) ان شاءالله
بیا برای شادی روح شهداء به نیت پنج تن آل عبا(علیهم السلام) پنج صلوات بفرستیم.
🌹اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد
اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد
اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد
اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد
اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد🌹
حالا شهید خود را انتخاب کن!
🌺شهید حاج قاسم سلیمانی
🌸شهید حججی
🌼شهید ابراهیم هادی
🍀شهید همت
🌺شهید چمران
🌸شهید آوینی
🌼شهید دوران
🍀سایر شهدا
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#انتخابات
#مشارکتحداکثری
#انتخاباصلح
#دورهمی
#تلنگر
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_سی_و_سه
🔹سفره باز شده تعارفات صادقانه مادرها با صدای زنگ تلفن بسته شد. معصومه خانم گوشی را برداشت و شماره پلاک را گفت. میز ناهارخوری در راه بود. سه نفری فرش های ماشینی که مدت ها قبل حاج عبدالکریم برای جهاز دخترانش خریده بود را پهن کردند. مبل ها را به سلیقه زهرا خانم ردیف کردند و میزناهارخوری را نزدیک آشپزخانه، قرار دادند. طهورا به وسایل ساده ای که خواهرش خریده بود نگاه کرد. تنها وصله ناجور، همان میزناهارخوری بود که چوب هایش کنده کاری شده و لبه هایش، بازتاب طلایی رنگ داشت. طهورا به آشپزخانه رفت و کیسه بزرگ خرده وسایل آشپزخانه را که عباس و ضحی با هم خریده بودند، در طبقات کابینت های خالی و تمیزشده، چید.
🌸طبقات دل ضحی هم به مرور با دیدن خوبی های عباس، پر می شد. عباس هم، تواضع و لطافت های زنانه ضحی، وجودش را گرم و نرمتر از همیشه کرده بود. سفر دوره رو به پایان بود و خانه خالی، پُرپَر و پیمان. اما گوشه ذهن ضحی، درگیر سحر و کارهایش بود. مدام تماس می گرفت و پیامک می زد و ضحی به توصیه خانم دکتر بحرینی، بی پاسخش گذاشته بود. گوشه ذهن عباس هم درگیر آن پیامک سحر بود و ماموریتی که از زنش نشنیده بود تا روز آخر که لب باز کرد:
- برای ماموریت کجا باید بری؟
🔹ضحی چشمش گشاد شد و به عباس که سربه زیر، خودش را سرزنش می کرد، نگاه کرد و گفت:
- ی همایش پزشکیه. امروز حدود یک ساعت دیگه. منتهی قصد رفتنش رو نداشتم.
- چرا مگه برگه ماموریت بهت ندادن؟
🔻ضحی مانده بود چه کند. از زبانه گرفتن آتشی که شیطان در آن می دمید ترسید. صدقه ای نیت کرد و صادقانه گفت:
- برگه که دادن. منتهی اختیار هم دادن. بیشتر برای بستن دهن دوستانه که نگن ضحی خوش خوشان کجا رفته و تو این موقعیت کار رو رها کرده. می شناسی که خانم دکتر رو. اولویتشون خانواده و این هاست.
🍀عباس، آرام و قانع، سر بلند کرد و از اینکه این مسئله را پیش کشیده بود عذرخواهی کرد. نخواست بگوید پیامک سحر را دیده که این سوال برایش پیش آمده؛ اما برای جبران گفت:
- اشکالی نداره بری. منم می رم پیش محمد. ازم خواسته برم کمکش برای صحبت با همسایه ها. شاید دو سه ساعتی طول بکشه.
🔹دو سه ساعتی بود که صدیقه، با سیستم ور می رفت اما مدام ارور می داد و کاری از پیش نمی برد. فرهمندپور لیست اقلام سفارشی و قیمت هایش را خواسته بود و صدیقه، درگیر سیستم شده بود. فرهمندپور به خیال اینکه با لیست آماده روبرو می شود، از اتاق بیرون آمد. به سمت صدیقه رفت. با دیدن آشفتگی و صفحه نمایش آبی و اروری که داده بود، فهمید هنوز باید چند ساعتی صبر کند.
- نمی دونم چش شده. هر کاری می کنم وارد ویندوز نمی شه.
- چرا زودتر نگفتین. وقت نداریم. بیاین با لب تاب سریع آماده اش کنین.
🔻ذهن صدیقه برای لحظه ای قفل شد. صدای ضحی در گوشش پیچید:
- اگه تونستی این فلشو بزن به لب تابشون.
🔹به سمت کیفش رفت. از جیب داخلی کیف، فلش را در آورد و در جیب مانتو گذاشت. به اتاق رفت. پشت لب تاب نشست و از روی گوشی، مشغول تایپ سفارشات و درج قیمتی که سحر به او داده بود شد. فرهمندپور سیم های صفحه نمایش و اتصالات را بررسی کرد. کِیس را روی میز گذاشت و بازش کرد. تک تک اتصالات را قطع و وصل کرد و به دوستش زنگ زد. مشکل را که گفت، فهمید کارت گرافیکش سوخته:
- مرد حسابی تازه اینو دادی دست من. هنوز یک ماه نشده کارت گرافیک سوزونده.
- شاید تکون خورده. یا نوسان برق داشته. بیارینش تعویض می کنم . گارانتی داره.
- گارانتی این سیستم خودتی. زحمت بکش خودت بیا. آدرسو برات می فرستم.
🔹فرهمندپور به اتاق برگشت. نزدیک لب تاب، برگه های سفارشات ور رفت و مراقب صدیقه بود. صدیقه راحت و بی هیچ نگرانی، موارد خواسته شده را آماده کرد:
- جناب فرهمندپور، فایل آماده است. پرینت بگیرم؟
- خودم می گیرم.
🔸صدیقه بدون حرف دیگری از روی صندلی بلند شد. خودش را مشغول مرتب کردن فونت و سایز نشان داد و در اصل، کمی صبر کرد تا گرمایی که در اثر نشستنش روی صندلی ایجاد شده بود از بین برود. از اتاق که خارج می شد پرسید:
- سیستم رو چه کنم؟ باید یک نمونه از این فایل رو بفرستم به ایمیل گروه.
- ایمیل چرا؟
- خانم سهندی گفتن از همه چیز یک نسخه پشتیبان در ایمیل گروه بفرستم.
🔹فرهمندپور فکر کرد خودش ایمیل کند اما نمی خواست از نت دفتر، وارد ایمیل شود. برای همین گفت:
- اگه فلش داری بده منتقل کنم روش. سیستم درست شد خودت ایمیل کن.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#داستان_بلند
#تولیدی