eitaa logo
دهڪده ‌مثبت
2.3هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
یه دهڪده مثبت، تا توے اون یه زندگی آروم‌ و بدور از افڪار منفی رو تجربه ڪنی(جلسات روزاے زوج رو از دست ندین)♥️ پیشنهادات وارسالی‌هاے زیباتون رو اینجا می‌خونم🌱 @Goolnarjes313 https://harfeto.timefriend.net/16851976543119 لطفامعرفی‌مون کن @Dehkade_mosbat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 ✍️پاسخ کوتاه به شبهات رایج در مورد انتخابات ⁉️اون چی میگه ؟ ❄️همه شون مثل همن؟ هرکی بیاد وضع همینه ؟ همه شون دزدن ؟ اینا دعوای زرگریه؟ ⁉️من چی میگم؟ ⭕️اگه همه شون مثل همن پس چرا بی بی سی انقدر رئیسی رو تخریب میکرد؟ 🔘روح الله زم با یه شبکه ماهواره ای مصاحبه میکرد میگفت ما از روحانی حمایت کردیم که ضعف مدیریتش باعث نارضایتی مردم بشه. اونا خوب میفهمن همه شون مثل هم نیستن. ⭕️بله همه شون مثل همن.از این 40 سال،32 سالش دست میرحسین و هاشمی و خاتمی و روحانی بوده.ما همیشه به کسایی رای دادیم که شبیه هم بودن،بعدش توقع داشتیم نتیجه ها شبیه هم نباشه. 🔘این چه حرفیه میزنی دوست عزیز..رئیس جمهور عراق و ترکیه هم عوض میشن، روی اقتصاد ما تاثیر میذاره، مگه میشه تغییر رئیس جمهور خود ایران تاثیر نذاره. ⭕️کی گفته همه شون مثل همن، یکی میشه روحانی که داداشش دزدی میکنه کاریش نداره،یکی میشه مثل رئیسی که از خود قوه قضائیه 52 تاقاضی و کارمند و وکیل بازداشت میکنه.اگه یه آدم ضد فساد بیاد ،خیلی چیزا عوض میشه. 🔘این همه مسئولین مارو شهید کردن،اینا از مریخ که نیومده بودن حاج قاسم، فخری زاده، شهیدرجایی، شهید باهنر و...تو دل این همه ای که می گید مثل همن، مثل اینا هم پیدا می شه...باید بگردیم. ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍️صفای زندگی اینجاست، اینجا 💠مهارت مدارا کردن قسمت اول: ✅ زن و شوهر از دو دنیای متفاوت هستند و برای رسیدن به آرامش، باید مدارا با تفاوت‌های هم را پیشه خود سازند. 🔘مدارا با اضطراب همسر، 🔘مدارا با کج خلقی‌های همسر، 🔘مدارا با عقاید و سلیقه‌‌های همسر، 🔘مدارا با اختلاف سلیقه‌های همسر، 🔘و احتمالاً مدارا با سلیقه‌ای که دوستش نداریم. ✅البته این مدارا جاده‌ای دو طرفه است و وظیفه زن و شوهر است که هر دو، مداراگر باشند و آرامش‌گری برای همسر داشته باشند. 🔹حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌فرمایند: فدارها علی کل حال واحسن الصحبة لها فیصفو عیشک 🔸همیشه با همسرت مدارا کن، و با او به نیکی همنشینی کن تا زندگیت باصفا شود. 📚مکارم الاخلاق، ص ۲۱۸ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
هدایت شده از سلام فرشته
🔹ضحی با خود فکر کرد: حالا هم زیارت عاشورا خوانده ام. پس امام حسین علیه السلام رو زیارت کرده‌ام دیگه. از این فکر خوشش آمد. بسم الله گفت و خواندن دعا را با بسم الله شروع کرد. مجدد ترجمه را خواند و متن عربی را "اللّهُمَّ إِنِّي زُرْتُ هذَا الْإِمامَ مُقِرّاً بِإِمامَتِهِ.." ترجمه خواند و باز هم، متن عربی دعا را. چند خط بیشتر نخوانده بود که به اولین حاجتی برخورد که در دعا، از خداوند می خواست. ترجمه را که خواند، حالش منتقلب‌تر از قبل شد. گوشی را با دست چپ گرفته بود. دست راست را هم اندازه صورت، بالا آورد. با حال گدایی از رحمت و مغفرت خداوند، متن عربی دعا را با اشک و بریده بریده خواند. ✨ یک لحظه، قلبش را ملتفت حضرت معصومه سلام الله علیها کرد و از حضرت، استمداد گرفت. خود را به حضور قلبی محضر اباعبدالله برد و تصور کرد زیر قبه الحسین، ایستاده است. ترجمه خط بعدی را خواند و متن عربی را. نتوانست طاقت بیاورد. گوشی و دست چپ را هم بالا آورد. اشک از چشمانش سرازیر بود و تکه تکه، دعا را با توجه می خواند. هیچ کس و هیچ چیز را حس نمی کرد. همه نیاز شده بود. به فرازهای آخر که رسید، خوشحال و سرحال شد. وقتی در دعا از خداوند همه چیزهایی که خواسته بود را برای پدر و مادر و دوستان و دیگران خواست، قلبش از این وسعت، وسیع شد. دعا را به تشکر از خداوند، تمام کرد. 🍀زیبایی دعاخواندن این چنینی در حرم، وجودش را سیراب و تشنه تر کرد. ساعت را نگاه کرد. حدود نیم ساعتی وقت داشت. مجدد فهرست ادعیه را بالا و پایین کرد. زیارت آل یاسین، برایش جلوه ای خاص کرد. وارد صحفه زیارت شد. بسم الله گفت: "سلام علی آل یاسین" یاد دفتر سبز رنگ و لحظات خوش با امام بودن افتاد. مجدد سلام را تکرار کرد:"سلام علی آل یاسین" دلش باز هم سلام خواست. همان را تکرار کرد: "سلام علی آل یاسین" قلبش به تکرار سلام ها، شاداب شد و انگار که خنده ای تحویل او دهد، شاداب شد. از این حال، اشک به چشمانش نشست. زیارت را ادامه داد. خواند و اشک ریخت و با آقا در قالب زیارت، درد دل کرد. قربان صدقه آقارفت: آقاجان فدای ایستادن و نشستنتان. در همان حالت نشستنتان هم سلام خدا بر شما و خواند: "السلام علیک حین تقعد" و باز قربان صدقه آقا رفت: "قربان صدای تلاوتتان و سلام خدا بر شما همان زمانی که تلاوت می کنید. السلام علیک حین تقرء و تبین. ای جانم به نماز خواندن زیبایتان. سلام خدا بر شما در آن زمانی که نماز می خوانید السلام علیک حین تصلی و تقنت" خواند و خواند. زیارت تمام شد. 🔹ساعت را نگاه کرد. فرصت داشت. دعای بعدش را هم خواند. ساعت را نگاه کرد. وقت داشت. فکر کرد امروز چه برکت شده وقتم. چقدر دعا خوندم و کیف کردم. صفحه گوشی را بالا برد و دید ادامه اش هم دعای دیگری است. ابتدایش را خواند. احساس کرد انگار زیارت حضرت در سرداب است. خوشی غریبی، وجودش را در بر گرفت. خواند و خواند و همین طور که پیش می رفت، خنک شد. رطوبت سرداب وجودش را گرفت. خلوت و سکوت در تمام جانش نشست. خود را در محضر امام دید و عبارات را با اشک و گریه خواند. اشکی که از قلبش می جوشید و وجودش را آرام و گرم می کرد. دو رکعت نمازهای وسط دعا را هم ایستاد و خواند. دعا را ادامه داد تا تمام شد. 🔸چشمانش را بست. غمگین از غایب بودن امام، چشمانش را باز کرد. یاد عباس افتاد. ساعت را نگاه کرد. هنوز یک ربع وقت داشت. آنقدر غرق دعا شده بود که از گذر زمان غافل شده بود. از جا بلند شد. مجدد رو به ضریح، به خانم حضرت معصومه سلام الله علیها سلام داد و به سمت شبستان امام خمینی رفت. 🔹گوشه ای رو به ضریح نشست و منتظر آمدن عباس شد. چند ثانیه ای نگذشته بود که جرقه ای در ذهنش زده بود. لب هایش به پهنای صورت کشیده شد. دو زانو نشست. همان طور که با دست راست، رو گرفته بود، رو به سمت ضریح خانم گفت: "بخونم؟" انگار کسی درونش پاسخ داده باشد بخوان؛ لبخند زد و بسم الله گفت. سه صفحه قرآنی که باید تحویل پدر می داد را تحویل خانم داد. خواند و خواند و خواند. انگار که خانم روبرویش نشسته اند و به تلاوتش گوش می دهند. با صدای آرام اما با سرعتی نسبتا تند خواند. نگاهش به فرش بود و متوجه آمدن عباس نشد. آیه آخر را خواند. صدق الله گفت و سر را بالا آورد. رو به ضریح گفت: چطور بود؟ اشتباهی نداشتم؟ 🍀قرآن جیبی را از کیف در آورد. صفحاتی که خوانده بود را آورد و به سرعت مرور کرد و از اینکه همه را درست خوانده بود خوشحال شد. تشکر کرد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
✨سلام و صلوات بر تو ای حضرت عشق✨ 🌺مهدی‌جان صبح است و هوایت به دلم افتاده...... ای رفیق ابدی حضرت عشق سلامـــ صبحم‌به‌نام‌شما 🌼آقاجان صدای مناجات زیبای صبحگاهی تان است که صبح را قشنگ کرده است، به عشقتان خورشید طلوع کرده است. خورشید و همه کائنات اول صبح به رویتان سلام کرده اند. - مولاجان من هم به تأسی از همه دوستداران و محبینتان، صبحم را با نام و یاد تو و با عهد و میثاقی دوباره آغاز کرده ام. 🌸سیدی ای کاش تا آخرشب و بلکه بالاتر، برای همیشه این نور صبحگاهی که با همدمی تو به دست آورده ام با غفلت و نسیان از دست ندهم. این میسّر نمی شود مگر اینکه خودتان به این فرزند فراموشکارتان عنایت ویژه و خاص داشته باشی. -آقاجان آرزو می کنم به همین زودی ها خداوند در تقدیر زمان و زمین آمدن و ظهورتان را بنویسد، و چشم ما همه منتظران جاده ظهور، روشن به جمال نورانی تان گردد. اللهم عجل لولیک الفرج. ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
دهڪده ‌مثبت
#قسمت_سی_و_یکم #معیار_انتخاب_اصلح 💯از شیوه ‌های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید. ✍️ساده‌زیست باشد و ا
💯از شیوه ‌های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید. ✍️ساده‌زیست باشد و از اشرافی‌گری اجتناب کند و متصل به مراکز ثروت و قدرت نباشد. 🌺اگر چنانچه نامزدها به مراکز ثروت و قدرت متصل شوند، کار خراب میشود... آن نماینده‌ى مجلسى که با پول فلان شرکت و فلان کمپانى و فلان ارباب و فلان پولدار توى مجلس بیاید، مجبور است آنجائى که آنها لازم میدانند، قانون جعل کند، قانون بردارد، توسعه و تضییق در قانون بکند. این نماینده به درد مردم نمیخورد. نه باید به مراکز ثروتهاى شخصى متصل بود، و نه به طریق اولى‌ به ثروتهاى عمومى. 🔰بیانات در دیدار مردم قم به مناسبت سالروز ۱۹ دی ۱۳۹۰/۱۰/۱۹ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍️می خواهم گمنام بمانم ☁️ابرهای انبوه و تیره بوی باران می دادند. باران که شروع شد، در زیرِ آن قدم می زد و با لذت به صدای آن گوش می داد، با خود به نعمت بی منت خدا که بر همه به طور یکسان بخشیده است، فکر می کرد و در دل خدا را شکر می نمود. در همین افکار بود که با صدای زنگ موبایل رشته افکارش پاره شد. دوستش محسن بود. - سلام محسن. جانم کاری داشتی؟ نه محسن همون که گفتم دوست ندارم اسمم باشه. تو چه کار داری همونی که می گم انجام بده! فعلاً یاعلی. این بچه چقدر سمجه! 🌼روز افتتاح نمایشگاه رسید. بهترین اختراع از آنِ محمد بود؛ ولی کسی نمی دانست؛ بلکه به اسم گروه در نمایشگاه شرکت داده شده بود. اساتید همگی متعجب بودند که این گروه کوچک و بدون امکانات پیشرفته چه چیزی موجب شده است که اینگونه درخشیدند؟ 🌸جایزه برترین اختراع به گروه آن ها تعلق گرفت. محسن با سایر دوستانش در گروه، تصمیم گرفتند جایزه را به محمد تقدیم کنند. محمد به یاد پدر و تلاش خالصانه اش افتاد، درخواست دوستانش را نپذیرفت و پیشنهاد داد با پولِ آن جایزه، برای گروه امکانات پیشرفته ای خریداری کنند. 🌺این روحیه را محمد از پدرش به ارث برده بود. پدر محمد، در زیرزمین خانه شان گمنام و دور از چشم دیگران برای هم صنف های خود وسایلی را اختراع و یا تعمیر می کرد؛ ولی بدون کمترین چشم داشتی به آن ها هدیه می داد.(1) ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 🌺عنه عليه السلام: َ ثمَرَةُ العِلمِ إخلاصُ العَمَلِ (1) 🍀امام على عليه السلام : ثمره دانش ، اخلاص در عمل است. 📚غرر الحكم : ح 4642 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 209 ح 4203 . 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
هدایت شده از سلام فرشته
🔹 قرآن را که بست، صدای عباس را از پشت سرش شنید: - ان شاالله حافظ کل شدنتون خانم ناز. 🔻به پشت چرخید. از حضور ناگهانی اش شوکه شد. ساعت را نگاه کرد. دو دقیقه به قرارشان مانده بود. - گفتم زودتر بیام معطلم نشی. - از آن تایم بودنت خیلی خوشم می یاد. قبول باشه 🔸کنار عباس نشست. تعریف کرد چه دعایی را پیدا کرده و در مفاتیح، جایش را به عباس نشان داد. حس و حال محضر امام بودن را برایش گفت. عباس هم از زیارت مزار علما گفت و دعاهایی که کرده و پرسید: - حالا که حال خوشی داری، اجازه هست ازت بپرسم دوست داری چه مدت، فقط خودمون دو نفر باشیم؟ منظورم اینه که .. می دونی... از خانم، نسل شیعه خواستم بهمون هدیه ازدواجمون رو بدن. - جالبه. بچه نخواستی. نسل خواستی. اونم شیعه. عالم و صالح رو هم می خواستی. 🔹عباس همان جا، دست هایش را بالا برد. ده بار یا الله گفت و از خداوند، به برکت حضرت معصومه، نسل سالم و عالم و صالح خواست. صلوات فرستاد و ضحی آمین گفت. عباس جواب دقیقی از ضحی نگرفت و حمل بر این کرد که ضحی مشکلی در این خصوص ندارد. با نگاه از خانم خواست که برداشتش درست بوده باشد و اگر غیر از این است، خود حضرت، قلب ضحی را آماده این مسئله کند. نمی دانست چه مدت دیگر زنده است یا سر کار، چه بلایی سرش خواهد آمد. نمی خواست از این طریق، حرف را پیش بکشد که ضحی نگران شود. خواست از پنجره جمعیتی حرف بزند. خواست حتی صحبت حضرت آقا را بگوید اما نگفت. به خانم واگذار کرد و فقط پرسید: - بریم یا بازم بمونیم؟ 🔻ضحی بی درنگ، بمانیم را گفت. عباس خوشحال از اینکه ضحی ماندن در حرم را به تنها ماندنشان با همدیگر ترجیح داده، قرآن را از داخل جیب روی قلبش در آورد و پرسید: - قرآن بخونیم هدیه از طرف خانم به امام زمان؟ 🔸ضحی از استقبال شوهرش بر ماندن در حرم، لذت برد و خدا را شکر کرد که شوهری نصیبش شده است که ارزش ماندن در حرم را فهم می کند و ذرت مکزیکی دو نفری خوردن را ترجیح نمی دهد. ارزش عباس برایش بیشتر شد. قرآن را روی دست گرفت و گفت: یس بخونیم؟ قلب قرآن.. 🔹طهورا به سفارش ضحی، مادر را در رفتن به جلسه هفتگی قرآن همراهی کرد. داخل ماشین، مادر صحبت خواستگار را پیش کشید و چیزهایی که دوست پدر تحقیق کرده بود را گفت: - خانواده عالم هستند. به قول دوست پدرت، هم انتخاب سختیه هم آسونه. سخته چون در عمل، خیلی چیزها رو کنار می ذاری. آسونه چون خدا کمکت هست و برخی مسائل با ایشون، حل شده است و خیالت راحته. 🔸در مورد رزق و روزی برای طهورا حرف زد و خاطراتی از دوران جوانی حاج عبدالکریم را تعریف کرد. طهورا فقط گوش می داد و به آدرسی که از ضحی گرفته بود، ماشین را هدایت می کرد. به جلسه رسیدند. از آسانسور بالا رفتند و داخل خانه که شدند، خانم محمدی را روبروی خود دیدند. به محض رسیدنشان، جلسه شروع شد و فرصت حرف زدن از زهرا و معصومه خانم گرفته شد. معصومه خانم، کلید خانه را روی زانوی مادر ضحی گذاشت و زیر لب گفت: - منزل در اختیار شماست حاج خانم. سعی کردم خلوت و تمیزش کنم. 🔻زهرا خانم قدردانی اش را با تکان دادن سر و لبخند، زیر نگاه سنگین خانم های جلسه، نشان داد. تا آخر جلسه، سکوت بینشان حاکم بود و به تلاوت و نکات تفسیری آیاتی که خوانده می شد گوش دادند. نکاتی که شنیدنش بعد از حرفهای مادر در مورد روزی، تایید کننده بود. گرفتگی چهره طهورا از هم باز شد. تمام دغدغه ای که در مورد خواستگارش داشت، مباحث مالی بود. بعد از جلسه، هر دو به سمت خانه خانم محمدی رفتند تا وسایلی را که قبلا برده بودند بچینند و لوازم مورد نیاز را لیست کنند. ضحی خبر نداشت بی خبر از او، تخت خواب و میزناهارخوری شش نفره ای سفارش داده اند. مبل راحتی ساده ای که خود عباس و ضحی انتخاب کرده بودند، پشت در بود و راننده وانت، به در می کوبید. 🔹خانم محمدی ماشین را کنار خیابان پارک کرد و بدون قفل کردن، به سمت راننده رفت. راننده و یک کارگر، مبل ها را گوشه سالن گذاشتند و رفتند. زهرا خانم، به کف پوش و سقف و دیواره های تمیز شده نگاه کرد: - تو زحمت افتادین معصومه خانم. - می خواستم رنگ بزنم منتهی گفتند که تازه رنگ خورده و نیازی نیست. احساس اضافی بودن می کنم زهرا خانم. دوست داشتم این دوتا جوون.. - نفرمایید این حرف رو. شما سرورید. مایه برکت زندگی شون هستید. ضحی از بودن کنارتون خیلی خوشحاله. ما ممنونیم که بچه ها رو تنها نمی ذارین. خیالمون با وجود شما خیلی راحت تره. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🌺سلام و صلوات بر تو ای قرآن ناطق 🍀آقاجان دلمان که برایت تنگ می شود به همه روش های توسل چنگ می زنیم. قرآن هم یکی از آن وسیله هاست. مولاجان مگر نه اینکه تو یوسف زهرایی پس همان آیه ای را تلاوت می کنیم که برادران یوسف خطاب به او گفتند: يَأَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَعَةٍ مُّزْجَةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقَ عَلَيْنَآ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِى الْمُتَصَدِّقِين؛ اى عزیز ، قحطى، ما و خاندان ما را فراگرفته و (براى خرید گندم) بهاى اندكى با خود آورده ایم (اما شما كارى به پول اندك ما نداشته باش) سهم ما را به طور كامل وفا كن و بر ما بخشش نما، زیرا كه خداوند كریمان و بخشندگان را پاداش مى دهد. 🌼همانگونه که برادران یوسف برای مرتبه دوم به خدمت عزیز مصر که همان یوسف بود رسیدند و این جمله را گفتند. مهدی جان امیر عالم و پادشاه جهان تو هستی. 🌸آقاجان قحطی خوبی ها مرا فراگرفته است. دست های پر از خالی ام را با خود به سویت آورده ام؛ ولی مولاجان تو کریمی و با کرامت می بخشی، خدا هم کریمان را دوست دارد و پاداش می دهد. 🌺پدر مهربانم ممنونم که فرزند نافرمان خود را از خود نمی رانی و نمی گویی نمی خواهم صدایت را بشنوم و نمی خواهم ببینمت. باز هم دستان پر از مهر و محبتتان است که بر سر خود احساس می کنم. آقاجان دوستتان دارم. ☘️امروز امیر الامرا جز تو کسی نیست. بر ناله دل جز تو فریاد رسی نیست.☘️ ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
دهڪده ‌مثبت
#قسمت_سی_و_دوم #معیار_انتخاب_اصلح 💯از شیوه ‌های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید. ✍️ساده‌زیست باشد و از
💯از شیوه ‌های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید. ✍️ساده‌زیست باشد و از اشرافی‌گری اجتناب کند و متصل به مراکز ثروت و قدرت نباشد. ❄️افزون طلبی برای مسؤولان ممنوع است. مشی اشرافیگرایانه برای مسؤولان کشور، نقطه ضعف به شمار می‌آید. اگر دیگران این را لازمه رسیدن به مقامات عالیه کشور میدانند، در نظام اسلامی، اینها نه تنها لازمه‌اش نیست، بلکه نقطه ضعف هم محسوب میشود. 🍀بنابراین داوطلبان بدانند که این راه، راه خدمت است؛ مسابقه و رقابت در این راه هم رقابت برای خدمت کردن هرچه بیشتر است. اگر این‌طور شد، آن‌گاه در تبلیغات، در بیان مطالب نسبت به یکدیگر یا نسبت به خود، حدود رعایت خواهد شد. 🔰بیانات در دیدار جمعی از مردم گیلان ۱۳۸۰/۰۲/۱۱ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
چشم مرد میدان به میدان‌داری ماست.☝️ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
به عشق حاج قاسم رأی می دهیم 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
شما به عشق کدوم شهدا رأی میدین؟
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️🌸 ☘️پس می خوای به عشق شهداء رأی بدی. میشه با شهداء عهد ببندیم. حتّی میشه به نیابت یکی از شهداء رأی خود را به صندوق آراء بندازیم. خُب حالا تصور کن روز رأی گیری را، با وضو و به نیابت آن شهید، قدم برمی داریم ، به نیابت او رأی اصلحِ خود را به صندوق می ندازیم. خُب مگه نمی گن شهداء زنده ان؟ تصور کن آن شهید را، که به تو نگاه می کنه و لبخند می زنه و برات دعا می کنه. چه روزی می شه آن روز . می تونه آغازی باشه برای آماده شدن حکومت جهانی مهدی(عجل الله تعالی فرجه) ان شاءالله بیا برای شادی روح شهداء به نیت پنج تن آل عبا(علیهم السلام) پنج صلوات بفرستیم. 🌹اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد🌹 حالا شهید خود را انتخاب کن! 🌺شهید حاج قاسم سلیمانی 🌸شهید حججی 🌼شهید ابراهیم هادی 🍀شهید همت 🌺شهید چمران 🌸شهید آوینی 🌼شهید دوران 🍀سایر شهدا 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
هدایت شده از سلام فرشته
🔹سفره باز شده تعارفات صادقانه مادرها با صدای زنگ تلفن بسته شد. معصومه خانم گوشی را برداشت و شماره پلاک را گفت. میز ناهارخوری در راه بود. سه نفری فرش های ماشینی که مدت ها قبل حاج عبدالکریم برای جهاز دخترانش خریده بود را پهن کردند. مبل ها را به سلیقه زهرا خانم ردیف کردند و میزناهارخوری را نزدیک آشپزخانه، قرار دادند. طهورا به وسایل ساده ای که خواهرش خریده بود نگاه کرد. تنها وصله ناجور، همان میزناهارخوری بود که چوب هایش کنده کاری شده و لبه هایش، بازتاب طلایی رنگ داشت. طهورا به آشپزخانه رفت و کیسه بزرگ خرده وسایل آشپزخانه را که عباس و ضحی با هم خریده بودند، در طبقات کابینت های خالی و تمیزشده، چید. 🌸طبقات دل ضحی هم به مرور با دیدن خوبی های عباس، پر می شد. عباس هم، تواضع و لطافت های زنانه ضحی، وجودش را گرم و نرم‌تر از همیشه کرده بود. سفر دوره رو به پایان بود و خانه خالی، پُرپَر و پیمان. اما گوشه ذهن ضحی، درگیر سحر و کارهایش بود. مدام تماس می گرفت و پیامک می زد و ضحی به توصیه خانم دکتر بحرینی، بی پاسخش گذاشته بود. گوشه ذهن عباس هم درگیر آن پیامک سحر بود و ماموریتی که از زنش نشنیده بود تا روز آخر که لب باز کرد: - برای ماموریت کجا باید بری؟ 🔹ضحی چشمش گشاد شد و به عباس که سربه زیر، خودش را سرزنش می کرد، نگاه کرد و گفت: - ی همایش پزشکیه. امروز حدود یک ساعت دیگه. منتهی قصد رفتنش رو نداشتم. - چرا مگه برگه ماموریت بهت ندادن؟ 🔻ضحی مانده بود چه کند. از زبانه گرفتن آتشی که شیطان در آن می دمید ترسید. صدقه ای نیت کرد و صادقانه گفت: - برگه که دادن. منتهی اختیار هم دادن. بیشتر برای بستن دهن دوستانه که نگن ضحی خوش خوشان کجا رفته و تو این موقعیت کار رو رها کرده. می شناسی که خانم دکتر رو. اولویتشون خانواده و این هاست. 🍀عباس، آرام و قانع، سر بلند کرد و از اینکه این مسئله را پیش کشیده بود عذرخواهی کرد. نخواست بگوید پیامک سحر را دیده که این سوال برایش پیش آمده؛ اما برای جبران گفت: - اشکالی نداره بری. منم می رم پیش محمد. ازم خواسته برم کمکش برای صحبت با همسایه ها. شاید دو سه ساعتی طول بکشه. 🔹دو سه ساعتی بود که صدیقه، با سیستم ور می رفت اما مدام ارور می داد و کاری از پیش نمی برد. فرهمندپور لیست اقلام سفارشی و قیمت هایش را خواسته بود و صدیقه، درگیر سیستم شده بود. فرهمندپور به خیال اینکه با لیست آماده روبرو می شود، از اتاق بیرون آمد. به سمت صدیقه رفت. با دیدن آشفتگی و صفحه نمایش آبی و اروری که داده بود، فهمید هنوز باید چند ساعتی صبر کند. - نمی دونم چش شده. هر کاری می کنم وارد ویندوز نمی شه. - چرا زودتر نگفتین. وقت نداریم. بیاین با لب تاب سریع آماده اش کنین. 🔻ذهن صدیقه برای لحظه ای قفل شد. صدای ضحی در گوشش پیچید: - اگه تونستی این فلشو بزن به لب تابشون. 🔹به سمت کیفش رفت. از جیب داخلی کیف، فلش را در آورد و در جیب مانتو گذاشت. به اتاق رفت. پشت لب تاب نشست و از روی گوشی، مشغول تایپ سفارشات و درج قیمتی که سحر به او داده بود شد. فرهمندپور سیم های صفحه نمایش و اتصالات را بررسی کرد. کِیس را روی میز گذاشت و بازش کرد. تک تک اتصالات را قطع و وصل کرد و به دوستش زنگ زد. مشکل را که گفت، فهمید کارت گرافیکش سوخته: - مرد حسابی تازه اینو دادی دست من. هنوز یک ماه نشده کارت گرافیک سوزونده. - شاید تکون خورده. یا نوسان برق داشته. بیارینش تعویض می کنم . گارانتی داره. - گارانتی این سیستم خودتی. زحمت بکش خودت بیا. آدرسو برات می فرستم. 🔹فرهمندپور به اتاق برگشت. نزدیک لب تاب، برگه های سفارشات ور رفت و مراقب صدیقه بود. صدیقه راحت و بی هیچ نگرانی، موارد خواسته شده را آماده کرد: - جناب فرهمندپور، فایل آماده است. پرینت بگیرم؟ - خودم می گیرم. 🔸صدیقه بدون حرف دیگری از روی صندلی بلند شد. خودش را مشغول مرتب کردن فونت و سایز نشان داد و در اصل، کمی صبر کرد تا گرمایی که در اثر نشستنش روی صندلی ایجاد شده بود از بین برود. از اتاق که خارج می شد پرسید: - سیستم رو چه کنم؟ باید یک نمونه از این فایل رو بفرستم به ایمیل گروه. - ایمیل چرا؟ - خانم سهندی گفتن از همه چیز یک نسخه پشتیبان در ایمیل گروه بفرستم. 🔹فرهمندپور فکر کرد خودش ایمیل کند اما نمی خواست از نت دفتر، وارد ایمیل شود. برای همین گفت: - اگه فلش داری بده منتقل کنم روش. سیستم درست شد خودت ایمیل کن. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🌺سلام و صلوات بر تو ای حضرت عشق مهدی جان شنیده ام، حمایت نمودن از امام زمان، یکی از ویژگی های منتظران واقعی هست. ما همه می خواهیم منتظر واقعی باشیم. چگونه از امام زمان خود دفاع کنیم؟ هر روز در دعای عهد چنین می‌خوانیم که اللّهُمَّ اجْعَلْنِی.... وَالْمُحامِینَ عَنْهُ خداوندا من را از حامیان و مدافعان امام زمان قرار بده. 🌸وقتی تأمل می کنم می بینم حضرت زهرا سلام‌الله علیها مصداق بارزی برای حمایت و دفاع از امام زمان است، که قابل الگو گیری است. حضرت زهرا سلام‌الله علیها برای حمایت از امام زمان خود گاهی به درب خانه مهاجر و انصار می‌رفت . گاهی در مسجد خدا خطبه (فدکیه) می‌خواند. گاهی در مقابل ابوبکر و عمر قد علم می‌کرد. گاهی به بیت الاحزان و گاهی کنار قبر رسول خدا می‌رفت و شکوه می‌نمود. و گاهی ... . 🌼به‌راستی در چنین زمانه‌ای چه کسی باید از امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) دفاع نماید؟ در این زمانه که دشمنان قسم‌خورده امام زمان روزبه‌روز علیه آن حضرت نقشه می‌کشند و نقشه‌هایشان را عملیاتی می‌کنند؛ چه کسانی باید از حضرت مهدی سلام‌الله علیه دفاع کنند؟ در زمانه‌ای که دشمنان علیه فرهنگ مهدویت و شخصیت امام زمان پول خرج می‌کنند؛ چه کسانی باید برای یاری امام زمانشان پول خرج کنند؟ 🍀آقاجان می دانم کم کاری کرده ایم. ببخش که شیعه واقعی نیستیم. مولاجان می خواهیم همانگونه باشیم که باید باشیم. می خواهیم از شما دفاع کنیم. وقتی دقّت می کنیم می بینیم از راههای مختلفی می شود دفاع کرد. دفاع علمی، دفاع آبرویی، دفاع جانی، دفاع مالی، دفاع ... از امام زمان جلوه‌های متعددی هستند که هرکسی طبق ظرفیت خود باید نسبت به آن اقدام نماید. آقاجان خودتان دستمان را بگیر ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
دهڪده ‌مثبت
#قسمت_سی_و_سوم #معیار_انتخاب_اصلح 💯از شیوه ‌های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید. ✍️ساده‌زیست باشد و از
💯از شیوه ‌های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید. ✍️ساده‌زیست باشد و از اشرافی‌گری اجتناب کند و متصل به مراکز ثروت و قدرت نباشد. 🌼اساس در همه‌ی مسئولیتها تدیّن، امانت و صداقت است. اگر آدمهای کارآمد امانت و صداقت نداشته باشند، کارآمدی آنها به نفع مردم تمام نخواهد شد. علاوه بر کارآمدی، انسانها باید متدیّن، امین، صادق، رو راست و دلبسته‌ی به اهداف و آرمانهای دینىِ مردم باشند. این‌طور افراد را پیدا کنید و به آنها رأی دهید. 🔰بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم ‌در آستانه انتخابات‌ مجلس خبرگان ۱۳۸۵/۰۹/۲۲ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
از قاسم به مردم عزیز ایران: «والله والله والله این خیمه ولایت اگر آسیب دید, بیت الله الحرام و مدینه حرم رسول الله.....باقی نمی ماند.» پ.ن: برای حفظ خیمه ولایت، رای می دهم.... به عشق حاج قاسم رأی می دهیم 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
🌼هوای زیارت 🕊مرغِ دلم، هوای پریدن دارد. هوای رسیدن، هوای زیارت، هوای دویدن. هوای طواف بین دو گنبد. 🌺هوای حسین و هوای ابالفضل. هوای ضریح و در آغوش گرفتن. هوای سلام زیارت. 🌸سلام بر حسین و سلام بر عباس. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
🔹صدیقه برای درآوردن کارت حافظه به سمت کیفش رفت. طوری وانمود کرد که فلش مشکی رنگ ضحی را که در جیبش گذاشته بود، از کیف در می آورد. به سمت فرهمندپور که او را نگاه می کرد روبرگرداند و فلش را به سمتش گرفت: - بفرمایید. 🔻فلش به لب تاب فرهمندپور زده شد و آلارم اتصال، برای تیم رصد، ارسال. بچه ها دست به کار شدند و در پنج ثانیه، بدون رد پایی، وارد شدند. فرهمندپور بدون باز کردن کارت حافظه، فایل را منتقل کرد و فلش را در آورد. آن را به صدیقه داد و از او خواست در اتاق را ببندد. 🔹گوشی را در آورد و عکس هایی که از دوربین مدار بسته از ضحی گرفته بود را نگاه کرد و ورق زد. دلش برایش پر کشید. این دو روز آنقدر کار سفارش گیری و هماهنگی کارگرها برای بسته بندی پک ها و ارسال پستی شان به او فشار آورده بود که خلوتی برای با ضحی بودن پیدا نکرده بود. فکر کرد باید شوهر صدیقه رو هم بگم بیاد. اما بلافاصله از فکرش پشیمان شد. از اول مردی را نگفته بود تا خودش وسط بیاید و به این بهانه، نزدیک ضحی باشد. 🔸دستش را به چانه پر ریشش گرفت. چانه اش را کمی مالید و به عکس های ضحی نگاه کرد. چقدر چادر او را با صلابت می کرد. گوشی را به سمت لب هایش آورد. اسم ضحی را آورد و با سیم کارت دومش، پیامک داد: - عزیزم. خیلی دلم برات تنگ شده. خیلی دوستت دارم. این روزها بدون تو، سرما تا مغز استخوانم می رود. دنیا بی تو برایم رنگی ندارد. عاشق آن چادر و صلابت و مهرت هستم. عاشق صدای ناز و زیبایی که معلوم نیست از کدام فرشته به تو ارث رسیده هستم. 🔻تلالو اشک آن زمانی که روی سبیل های مشکی خاکستری اش سُر خورد، به چشمش آمد. با پشت دست، اشکش را پاک کرد. دکمه ارسال را زد و پیامک بعدی را نوشت: - از وقتی تو را دیدم، شاعر هم شده ام. سرود زیبای صدایت را می سُرایم. ترانه عاشقانه می خوانم. گرمای نامت، وجود سرمازده ام را به داغی می نشاند. تو کیستی ای محبوب من. معشوق من. 🔹گوشی را روی میز گذاشت. روی ارسال، به نرمی انگشت زد انگار که مُهر رسوایی اش را زده باشد. گردن خم کرد و چانه اش را به سینه رساند. بی صدا اشک ریخت. با دست راست، پوست و گوشت سمت قلبش را فشرد. آرام نشد. به قلبش مُشت زد. تپشش آرام نگرفت. پیامک آخر را نوشت. ارسال کرد و گوشی را روی میز انداخت. به بدبختی‌ای که گرفتارش شده بود زار زد. صدا بلند کرده و یادش رفته بود آنجا کجاست و صدیقه پشت در اتاق، نگران احوالاتش شده و نمی داند چه کند. 🔸ضحی روی صندلی مخمل به رنگ آبی نفتی نشسته بود. کیف کوچکش را روی زانو گذاشته و موقع دریافت پیامک ها حواسش به سخنران و تشریح بود. لرزش چندباره گوشی، نگرانش کرد. پیامک ها را که باز کرد، جز چهره سخنران، چیزی نمی دید و نمی شنید. فکر کرد یعنی کیه این طور نوشته. مردد بود جواب بدهد یا نه. مجدد پیام آمد: - کاش چادرت بودم تا در آغوشم باشی. 🔻شماره ناشناس بود. ضحی دل نگران شد. کمی صبر کرد. وقتی دید پیامکی نیامد نوشت: شما؟ صدای دریافت پیامک، اشک فرهمندپور را خشکاند. در جواب فقط نوشت: عاشقت. دلش می خواست تماس بگیرد و تمام مکنونات قلبی اش را به ضحی بگوید اما گفتنش مساوی بود با از دست دادنش. برایش نوشت: - من آن خیلی هایی نیستم که بی تو راحت زندگی می کنند. مرگ برایم شیرین تر از زندگی است وقتی تو نباشی. ضحی جان، باور کن خیلی دوستت دارم. من تو رو می خوام. دوری ات رو نمی تونم تحمل کنم. 🔸اضطراب به جان ضحی افتاد. گوشی اش مدام می لرزید و حرفهای عاشقانه برایش می آمد. نفس عمیق کشید. به سقف سالن همایش نگاه کرد و به خود نهیب زد: خودت را نباز. هر کسی که باشد. تو را با او چه کار. باز هم گوش هایش صدای سخنران را شنید: "جمع بندی این مسئله در شیوه درمان هست. شیوه درمانی برای گروه های خونی متفاوت است و این نکته ای است که در آزمایشات به آن رسیدیم. اما برای گروه خونی مثل o مثبت .." مجدد گوشی اش لرزید. پیامک را خواند. وجودش به لرزه افتاد. پاسخ داد: اشتباه گرفتید. گوشی را داخل کیف گذاشت. صدقه ای نیت کرد و مشغول یادداشت برداری شد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
إنَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدی وسَفینَةُ النَّجاةِ ✨ گاه یک انتخاب می‌شود مرز میان سعادت و شقاوت مرزی به بلندای یک تاریخ هزار و چند ساله... تاریخ همان است ... درست انتخاب کنیم. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 🍃
🌺سلام و صلوات بر تو ای بالاترین حاجت ها آقاجان در میان احادیث که جستجو می کردم نگاهم به حدیث زیبایی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) افتاد که در وصف گروهی از مردمان مشرق زمین بود. حضرت آن ها را زمینه‌ساز ظهورتان معرفی کرده است. (1) 🌼شعف و شادمانی ام وقتی بیشتر شد که دیدم منظور از آن گروهِ مردمان مشرق زمین، ایرانیان هستند. آرزو کردم ای کاش من هم جزو آن گروه باشم. مگر نه اینکه می گویند: آرزو بر جوانان عیب نیست. مگر نه اینکه گفته اند: اگر خود را شبیه گروهی کنی به مرور زمان در زمره آن ها خواهی شد. 🍀پس چه بهتر که ما جزو زمینه سازان ظهورتان باشیم. همان ها که آرام نمی نشینند و قیام را اختیار می کنند. والا سربازتان شدن، با تنبلی و یک جا نشستن حاصل نخواهد شد. ***************** 🌺(1) پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم: یَخرُجُ ناسٌ مِنَ المَشرِقِ فَیُوَطِّئونَ لِلمَهدِیِّ سُلطانَهُ. 🌸مردمی از مشرق قیام می کنند و زمینه حکومت مهدی را فراهم می آورند. 📚کنزالعمّال، ح ۳۸۶۵۷ ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁉️به درد امامت می خوری؟
⁉️به درد امامت می خوری؟ ⭕️این سؤال ذهنی من هست. شما چی تا به حال بهش فکر کردی؟ خُب ما همه مون دوست داریم به درد اماممون بخوریم. درسته؟ مگه نه؟ 🔘حالا بیا با هم فکر کنیم چطوری؟ ☘️خب تا امام را نشناسیم به دردشم نمی خوریم! میشه برای شناخت حضرت هر روز مقداری مطالعه کنیم. 🔍خودسازی چی؟ مراقب خودمون هستیم تا فریب شیطان رو نخوریم؟ 🔍جامعه سازی چی؟ حواسمون هست دلسوز دیگران باشیم کار اشتباه رو تذکر بدیم؟ 🔍آمادگی فکری و فرهنگی و نظامی چی؟ هیچکدوم رو داری؟ تا با ظهور حضرت در خدمتش باشی؟ 🔍توبه چی؟ از گناهانمون توبه می کنیم؟ 🔍دعای مخلصانه هر صبح و شام برای سلامتی و تعجیل در فرجش چی؟ داری؟ 🔍هر روز ولو به مقدار اندک صدقه برای سلامتی اش کنار می ذاری؟ ❓می دونی که دعای دسته جمعی زودتر و بهتر مستجاب میشه؟ 🤲پس من دعا می کنم همه با هم آمین بگید 🌺خدایا به ما کمک کن آن طور باشیم و بشیم که به درد اماممون بخوریم. 🌸خدایا در ظهور حضرت تعجیل بفرما. اللهم عجّل لولیک الفرج 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114