🏴🏴🏴🏴🏴🏴
✍ سخن پاکیزه
🔹امام محمدباقر(علیه السلام): خُذُواالکلِمَهَ الطَّیبَه مِمَّن قالَها وَ اِن لَم یَعمل بِها.
🔸امام محمدباقر می فرماید:سخن طیب و پاکیزه را از هر که گفت بگیرید، اگر چه خود بدان عمل نکند.
📚تحف العقول، ص 391
🏴 شهادت امام محمد باقر(علیه السلام) بر تمام مسلمین تسلیت باد. 🏴
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#ذی_الحجه
#شهادت_امام_محمد_باقر علیه السلام
🏴🏴🏴🏴🏴
⚫️ فضیلت انتظار در حدیث امام باقر علیه السلام
🔺 عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ صلوات الله علیه أَنَّهُ قَالَ :
🔹 یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ یَغِیبُ عَنْهُمْ إِمَامُهُمْ ، فَیَا طُوبَی لِلثَّابِتِینَ عَلَی أَمْرِنَا فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ ، إِنَّ أَدْنَی مَا یَکُونُ لَهُمْ مِنَ الثَّوَابِ أَنْ یُنَادِیَهُمُ الْبَارِئُ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادِی آمَنْتُمْ بِسِرِّی وَ صَدَّقْتُمْ بِغَیْبِی فَأَبْشِرُوا بِحُسْنِ الثَّوَابِ مِنِّی ، فَأَنْتُمْ عِبَادِی وَ إِمَائِی حَقّاً ، مِنْکُمْ أَتَقَبَّلُ وَ عَنْکُمْ أَعْفُو وَ لَکُمْ أَغْفِرُ وَ بِکُمْ أَسْقِی عِبَادِیَ الْغَیْثَ وَ أَدْفَعُ عَنْهُمُ الْبَلَاءَ ، وَ لَوْلَاکُمْ لَأَنْزَلْتُ عَلَیْهِمْ عَذَابِی . قَالَ جَابِرٌ فَقُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ الله فَمَا أَفْضَلُ مَا یَسْتَعْمِلُهُ الْمُؤْمِنُ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ قَالَ حِفْظُ اللِّسَانِ وَ لُزُومُ الْبَیْتِ .
جابر جُعفی میگوید امام باقر صلوات الله علیه فرمود :
♦️ زمانی بر مردم خواهد آمد که امام آنها از نظرشان غایب گردد . خوشا به حال آنان که در آن زمان بر عقیده خود نسبت به ما ثابت می مانند ، کمترین ثوابی که آنها دارند این است که خداوند متعال آنها را خطاب میکند بندگان من که ایمان به من آوردید و غیب مرا تصدیق کردید ، شما را به ثواب نیکوی خود مژده می دهم ، شما بندگان حقیقی من هستید ، عبادت شما را می پذیرم و از تقصیرات شما می گذرم و شما را می آمرزم و به خاطر شما بندگانم را از باران سیراب می کنم و بلا را از مردم برطرف می سازم . اگر بخاطر شما نبود عذاب خود را بر آنان (که در بی دینی و غفلت و معصیت به سر می برند) فرو می فرستادم .
🔸جابر میگوید عرض کردم یابن رسول الله بهترین کاری که مؤمن در آن زمان می تواند انجام دهد چیست ؟
حضرت فرمود حفظ زبان و خانه نشینی .
📚 بحارالأنوار ۵۲ / ۱۴۵ ، حدیث ۶۶
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#انتظار
#حدیثی
#مناسبتی
#ذی_الحجه
#شهادت_امام_محمد_باقر علیه السلام
🥀🥀🥀
﷽
يا اللّٰه بِحَقِّ باقِرِ العُلوم أزل كُلَّ الهُمُومْ...
🍂
نگاهِ کودکیات دیده بود قافله را
تمامِ دلـــهرهها را، تمامِ فاصـــله را
تو
انتهای غمی
از
کجا
شروع کنم...💔
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#یا_باقرالعلوم
#مناسبتی
#ذی_الحجه
#شهادت_امام_محمد_باقر علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂
اکنون حضور خستهی من پیش پای توست
بنگر زِ اوج قله بر این ارتفاع پست!
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مولا_علی❤️
#یکشنبه
#مبلغ_غدیر_باشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مَگهیـادممیرهغُروبِعاشورا
مَگهیادممیرهبهنیزهشُدسَـرها
#شهادتامامباقرعلیهالسلام🥀
🍂🍂🍂
🔹امام محمدباقر علیه السلام:
لَو یَعلَمُ النّاسُ ما فی زِیارَهِ قَبرِ الحُسَینِ مِنَ الفَضلِ لَماتُوا شَوقا.
🔸اگر مردم میدانستند در زیارت مزار امام حسین(علیه السلام) چه فضیلتی است از شوق آن میمردند.
📚المحاسن، ص ۱۸.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#زیارت_ارباب
#حدیثی
#مناسبتی
#ذی_الحجه
#شهادت_امام_محمد_باقر علیه السلام
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_شصت_و_پنج
🔻خانم دکتر راست می گفت. اگر زن دیگر داشت چه؟ چنین چیزی را دوست نداشت اما فکر کرد نمی تونم حلال خدا رو حرام کنم. تحملش سخته اما. دوست نداشت به اما فکر کند. این فکرها، لحن صدایش را غمگین کرد وقتی گفت:
- من عباس رو این طور آدمی ندیدم.
🔹خانم دکتر، مهربانانه اما جدی، پاسخ ضحی را داد:
- اینا ی بخش ماجراس. حل کردن مسئله درون خودت. پرسیدن به شیوه درست از همسرت. پذیرش مسئله ای که حرام نیست. اما گفتی بسته رو ی پیک موتوری آورد؟ فرستنده نداشت! بازم به نظرم کسی می خواسته اذیتت کنه. از دوستت سحر خانم خبر داری؟
- از اون موقع که مشهد بودیم، خبری ازش ندارم. صدیقه خانم هم که گفت واحد پلمپ شده، بهشون زنگ زدم ولی جواب ندادن.
- از فرهمندپور چی؟
- ایشون رو هم مشهد دیدم و بعد از اون بی خبرم. حتی عباس چند بار باهاشون تماس گرفت برای کاری که ازشون خواسته بودن ولی جواب ندادن.
🔸خانم دکتر به سمت سِرُمی که همین طور روی هوا مانده بود رفت. به کِش سر نگاه کرد. از سرم بازش کرد. از خلاقیتی که ضحی به خرج داده بود خوشش آمد و آن را در لبخندی به ضحی نشان داد. کش را به ضحی داد. ضحی خواست از جا بلند شود تا سِرُم را از دست خانم دکتر بگیرد اما سرش گیج رفت. خانم دکتر دست روی شانه ضحی گذاشت:
- بشین عزیزم. کارخاصی نیست. فرهمندپور زندانه.
🔻ضحی وا رفت. زندانی شدن یک انسان، برایش آنقدر تلخ بود که ته مانده انرژی اش را خالی کند.
- منم خیلی ناراحت شدم. دوست داشتم در حال ویزیت بیمارها ببینمش نه تو زندان.
- ملاقات رفتین؟
🔻خانم دکتر، پایش را از لبه سطل زباله برداشت تا درش بسته شود. به سمت میزکارش رفت و گفت:
- براش وکیل گرفتم. اموالش مصادره شده. منتظر دادگاهه. اما ی چیزی عجیب و جالبه.
🔹پشت میز نشست و ادامه داد:
- برای خودش وکیل نگرفت. همه چی رو اعتراف کرد و در عوضش، یک گوشی و خودکار و ورق خواسته.
- گوشی پزشکی؟ بهش دادن؟
- البته. و از اون روز، مدام به صدای قلب زندانی ها گوش می ده و یادداشت می کنه.
🔻خانم دکتر برگه ای رو از لای تقویمش بیرون کشید و به سمت ضحی گرفت:
- بخون. صدای قلب زندانی ها رو تفسیر کرده و از صدای ضربان، بیماری هاشونو نوشته.
🔹ضحی برگه را گرفت. از تعبیراتی که فرهمندپور نوشته بود تعجب کرد و گفت:
- بیشتر شبیه نوشته های ادبیه. حالا این چندتا بیماری که نوشته درسته؟
- چندتا از زندانی ها رو امروز می یارن برای تست.
🔻ضحی نوشته را مجدد خواند و فکر کرد چقدر آشناست. آرام از جا بلند شد. دیگر سرش گیج نمی رفت. به سمت خانم دکتر رفت. برگه را داد و اجازه مرخص شدن گرفت.
- دوست داشتم بیشتر با هم صحبت کنیم. از ایجا رفتی برو خونه. جایگزین برات می ذارم.
🔸ظرف نبات را سمت ضحی تعارف کرد و گفت:
- ضحی جان مراقب خودت و اون بچه باش. نگران زندگی ات نباش. می دونی که این نگرانی، ذهنی است. قبلا تجربشو داشتی. بهش بها نده. اگه دیدی داره زیاد می شه می تونی از دکترروان پزشکمون کمک بگیری. قول می دی اگه کمک خواستی سراغ خودم بیای؟
- بله حتما. شما رئیس رفیق خیلی خوبی هستین.
🔹خانم دکتر خندید. چادر ضحی را دستش داد و تا در، مشایعت کرد. چقدر او را مانند بقیه پزشکان و پرسنل بیمارستانش دوست می داشت. برای رفع مشکلش، نیت کرد به فقیری غذا بدهد. کاری که برای همه پرسنلش می کرد. پشت میز رفت و نوشته فرهمندپور را خواند.
🔸ضحی هم خواند. پیامک های عاشقانه ای که وقتی مشهد بود برایش ارسال شده بود. نثر، همان نثر بود. حال و هوا هم همان بود. از فکری که کرد به خود لرزید: یعنی فرهمندپور بوده؟ پیام آخرش را خواند:
- خیالم از بابتت راحت است که هرجا هستی، خوشبختی را به خود جذب می کنی. من اما تو را با عزیزی معامله کردم. مرد است و قولش. مرد بودن را به عزیزی که ته مردانگی است نشان خواهم آمد. خدا. نگه. دارت. بانو.
🔹سرش شده بود زمین بازی. فکری را شوت می کرد و فکری را به فکر دیگر پاس می داد. حمله ای را دفع می کرد و با فکری، حمله می کرد. از این همه فکر، خسته بود. کیفش را برداشت و برای رفتن به خانه، پشت در آسانسور رفت.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🌺سلام و صلوات بر تو ای تنها زائر قبر مخفی مادر
🍀آقاجان ای تمام هستی مان، ای همه بود نبودمان، جان ناقابلمان فدای وجود نازنینتان باد.
🌼مولاجان وقتی شنیدم که با دستور مستقیم شما بود که عارف بی بدیل آیت الله بهاءالدینی، دعای قنوت نمازشان را تغییر دادند، با خود اندیشیدم این دستور در واقع برای همه ما شیعیان بوده است. حال اگر همه شیعیان، دعای قنوتشان همان شود که شما دستور داده اید، ان شاءالله فرج حاصل خواهد شد.
🌱سیدی همان وقت را می گویم که آیت الله بهاءالدینی بر حسب رویه شان در قنوت نمازشان آیات نورانی قرآن کریم که به صورت دعا بود را می خواندند، تا اینکه بعد از مدتی دوستان و شاگردانش متوجه می شوند ایشان دعای " اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و آبائه..." را می خوانند روزی از محضر ایشان از تغییر این رویه سؤال شد ایشان در پاسخ گفتند: " حضرت پیغام دادند در قنوت به من دعا کنید".
🌸آقاجان ما را نیز لایق مخاطب کلامتان و عمل به دستوراتتان قرار ده. آمین یارب العالمین.
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
📚کتاب زبور نور، ص 112
☘🌸☘🌸☘🌸☘
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
🌺الهی!
این بنده چه داند
که چه می باید جُست؟
داننده تویی
هر آنچه دانی، آن ده...
#خواجه_عبدالله_انصاری
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
لَّا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ
إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ(انبیا/۸۷)
(ذکر یونسیه)
از ناامیدی در هرجایی
می شود به خدا پناه برد،
حتی در تاریکیِ شکم نهنگ
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناجات_با_خدا
#تذکر
#تلنگر
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_شصت_و_شش
🔹مادر و طهورا مهمان خانم محمدی بودند. ضحی که وارد شد، طهورا به استقبال رفت. از رنگ پریده اش جا خورد. در گوشش زمزمه کرد: رنگت پریده. چی شده؟ ضحی آرام تر از طهورا، علت را خستگی گفت. به جای اینکه یکراست به اتاق خانم محمدی و دیدن مادر برود، به اتاق خودش رفت. لباس هایش را عوض کرد. ته آرایشی کرد و از اتاق بیرون رفت. طهورا سینی شربت را جلوی ضحی گرفت:
- بخور جون بگیری. رنگ و روت بهتر شد. این طوری بهتره.
ضحی تشکر کرد و پرسید:
- خواستگاری چی شد؟ خوب بود؟
🔻طهورا فقط گفت خوب بود و برای بردن شربت، به اتاق رفت. ضحی انتظار جمله دوکلمه ای نداشت. چند ثانیه شربت به دست، ایستاد و سعی در فهم طهورا کرد. جرعه ای نوشید و دنبال طهورا رفت. با دیدن مادر، بغض کرد. دلتنگی شدیدی قلبش را چنگ زد. لیوان شربت را دست طهورا داد و مادر را در آغوش فشرد. فشار آنقدر بود که مادر متوجه فشردگی روح و روانش شود. به نرمی ضحی را از آغوش خود بیرون کشید و به خنده، گفت:
- به طهورا می گفتم بیا یکیمون مریض بشیم بریم بیمارستان بلکه ضحی رو بیشتر ببینیم. خیلی جات خالیه عزیزم.
و مجدد ضحی را در آغوش کشید. این بار فشار دستان ضحی آرام تر بود. او را بوسید. شربت را از طهورا گرفت و دست ضحی داد. کنار معصومه خانم نشست و ضحی را به نشستن دعوت کرد.
🍀طهورا برای آوردن چایی، از اتاق بیرون رفت. در کتری را برداشت. قطرات آب چون اسیری که از دهان اژدها بیرون می جهند، به بالا پرتاب می شد. افکار طهورا هم کم از آن اسیر نداشت. میل به جهش داشت. داخل قوری کمی چای ریخت. کتری را از روی اجاق برداشت. صدایی شنید. آب جوشیده را داخل قوری ریخت. صدای صحبت مادر، آن چه به گوشش خورده بود را پوشاند. کتری را روی اجاق گذاشت. شعله را کم جان کرد. قوری را سرکتری قرار داد تا دم بکشد. درست مثل این چند روزی که به امید دم کشیدن افکارش به انتظار نشسته بود. صدا، باز هم آمد. دنبالش رفت. از اتاق ضحی بود. در را باز کرد. اتاق تمیز، تخت مرتب و نور زیادی که از پنجره داخل می تابید، اولین چیزی بود که به چشمش آمد. با خود گفت: چه ساده زندگی می کنه. وقتی اون که خانم دکتریه برای خودش، این طور ساده ست و خوشحاله، من چرا نتونم؟ گوش کرد اما صدایی نمی آمد. خواست برگردد و در اتاق را ببندد که دوباره همان صدا را واضح تر شنید. گوشی ضحی بود که زنگ می خورد. گوشی را دست ضحی رساند. استکان ها را درون سینی گذاشت و شنید:
- عذرخواهی می کنم متوجه نشدم. جانم خانم دکتر عزیز.. بله. الان مادر و خواهرم اومدن منزلمون اگه بشه لااقل ی ساعتی دیرتر بهتره. همسرم هشت شب به بعد می یان. بله. خدمت می رسم.
🔹هر دو مادر یاد خاطراتشان افتاده بودند و یکی در میان، از دوران نامزدی و شیرین کاری هایشان تعریف می کردند. ضحی فکر کرد چقدر دخترا همه شبیه همن. با صفا، با عشق، کمی تا قسمتی ناشی در ارتباط با نامزد و خانواده همسر و برخی موارد مغرور و قُد. محو خاطرات مادرها شد و فراموش کرد بهتر بود سر قراری که خانم دکتر ترتیب داده، برود.
- آقای دکتر فرهمندپور، خیلی بیشتر دوست داشتیم شما رو در بیمارستانمون ملاقات کنیم. در همان اتاق جلسات. از اینکه اینجا به دیدنتون اومدیم متاسفیم.
🍀فرهمندپور نگاهی از سر تواضع و قدرشناسی به خانم دکتر بحرینی کرد و شادمندانه و به تأنی پاسخ داد:
- لطف دارید. هر چه از دوست رسد نیکوست. زندانی آزاد، به از آزادِ اسیر... بگذریم. چه خدمتی ازم ساخته است؟
🔹وکیل فرهمندپور، حرفهای قبل از ملاقات را تکرار کرد. برگه آزمایش دو بیمار و یادداشتهای فرهمندپور را جلویش گذاشت. فرهمندپور به برگه آزمایش نگاه سرسری کرد. لبخندی که از ابتدای ملاقات روی لبش جا خوش کرده بود، عمیق شد. هیچ نگفت. صورتش به گُل نشست. دلش می خواست گوشی پزشکی اش را آورده بود تا صدای تپش های قلبش را به گوش عالم برساند و بگوید بشنوید. سرود عشق را بشنوید. این سرودی است که او برایم می خواند. همان ضرب آهنگی که او ضرب می زند. خانم دکتر بحرینی، متوجه حال غریب او شده بود. این حال را خوب می شناخت و سرمنشأش را هم و پرسید آنچه را که برای فهمیدنش آمده بود:
- املا می نویسین؟
🔸وکیل نفهمید و به دهان خانم دکتر نگاه کرد اما فرهمندپور انگار دردکشیدهی دردآشنایی دیده باشد، به چشمان خانم دکتر عمیق شد. می خواست مطمئن شود منظور گوینده، همانی بوده که او فهمیده. نگاه فرو انداخت و با صدایی که غم و نشاط را توأمان داشت گفت:
- ناگفته ام رو خوندین و گفتین. تاجری بودم که همه مال التجاره اش رو بخشید.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🔴 فضیلت شب عرفه
🔵 علّامه مجلسی رضوان الله علیه مينويسد ؛
🌕 روِیَ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ أَنَّ الدُّعَاءَ فِی لَیْلَةِ عَرَفَةَ مُسْتَجَابٌ ، وَ مَنْ أَحْیَاهَا بِالْعِبَادَةِ فَلَهُ أَجْرُ عِبَادَةِ مِائَةٍ وَ سَبْعِینَ سَنَةً ، وَ هِیَ لَیْلَةُ الْمُنَاجَاةِ مَعَ قَاضِی الْحَاجَاتِ ، وَ مَنْ تَابَ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ قُبِلَتْ تَوْبَتُهُ .
🔹از حضرت رسول صلّى الله عليه و آله منقول است كه در شب #عرفه دعا مستجاب است و كسى كه آن شب را به عبادت بسر آورد ، أجر صد و هفتاد سال عبادت دارد ، و آن شبِ مناجات با قاضى الحاجات است و هرکس در آن شب توبه كند توبهاش مقبول است .
📚زاد المعاد / باب ۵ ، فصل ۲
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#حدیثی
#شب_عرفه
🌧 سلام و صلوات بر تو ای باران بیپایان
🙏 السلام علیک یا صاحبالزمان
🌺آقا جان شما روز عرفه در صحرای عرفات هستید و دعای عرفه را با نوای دلنشینتان زمزمه می کنید.
🍀مولاجان خوشا به حال کسانی که لیاقت حضور در کنارتان را داشته باشند و تو از آنان راضی باشی.
🌸آقاجان برایمان دعا کن تا ما هم لایق استشمام عطر دل انگیزتان باشیم.
دل را پر از طراوٺ عطر حضور ڪن
آقا تو را به حضرٺ زهرا ظهورڪن
آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمه(س)
برگرد و شهـر را پر از امواج نورڪن
🍁اللهم عجـل لولیـک الفـرج🍁
☘🌸☘🌸☘🌸☘
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
🍃🌸🍃🌸🍃
✍️دردانه هستی
🌼صبح یعنی؛ بوی گل نرگس
که سراسر گیتی را پُر کرده است.
⛅️با نوازش بوی مستانه اش
چشم باز کرده ای، تا دوباره راز هستی را، بیاموزی.
تا گامی دیگر، به سوی یوسف زهرا برداری.
✨نزدیک شوی و نزدیک شود،
ظهور آن دُرّدانه هستی، مهدی صاحب الزمان(ارواحناله الفداء)
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صبح_مهدوی
#صبح_طلوع
#تولیدی
#ماهی_قرمز
🌷 ای امیر عرفه، بی تو صفا نیست که نیست
بی تو اندر عرفه عشق و وفا نیست که نیست
🔴 در روز عرفه که روز دعا ، راز و نیاز و نیایش با خداست، دعا برای فرج امام زمان علیه السلام از مهمترین دعاهای ما باشد
🌺 أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#عرفه
#امام_عرفه
🔴 امام غائب، حاضر در عرفه
🔵 امام صادق عليه السلام فرمودند:
مردم امام خود را گم میکنند. امام در موسم حج حاضر میشود و مردم را میبيند ولى آنها او را نميبینند. (۱)
🌕 محمد بن عثمان (دومین نایب خاص امام) میگوید:
به خدا قسم صاحب الامر هر سال در موسم حج حاضر مى شود و مردم را میبیند و آنها را میشناسد، مردم هم او را مىبینند ولى نمیشناسند. (۲)
🙏 اباصالح التماس دعا
هر کجا هستی یاد ما هم باش
📚 (۱) کافی، ج۲، ص۱۳۶
📚 (۲) من لايحضر، ج۲، ص٥۲۰
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#حدیثی
#عرفه
#امام_عرفه
#امام_غائب
📡كليپ صوتی| عرفهای در کنار مادرم
🌟روایت حضرت آیتالله خامنهای از انجام اعمال #روز_عرفه در کنار خانواده در ایام نوجوانیشان
📡بشنويد👇
🍃🌸🍃🌸🍃
🌼شیواترین
🌱عبارت دعاے عرفه:
🤍ڪه تلنگرے براے همه ماست
«مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ
«🤍مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَك
🌺 آن ڪس ڪه تو را ندارد،چه دارد؟
🤍وآن ڪسي ڪه تورا پیدا ڪرد،چه ندارد؟
عرفه برشما مبارک
التماس دعا🌱🌱
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#عرفه
#دعای_عرفه
#تلنگر
#تذکر
#امام_عرفه
🍃🌸🍃
✍وسط خیابان
🍀صدای کشیده شدن تایر ماشین روی آسفالت و ترمز ناگهانی ماشین، همه چشم ها را به آن سوی خیابان خیره کرد.
🌺لیلا که دست مادر را رها کرده بود وسط خیابان، بغض کرده و لب های گوشتی اش را به حالت غصّه به حرکت در آورده بود. محکم عروسک خود را در آغوش گرفته و با دستش چشمان عروسکش را پوشانده بود، تا مثل خودش آن صحنه را نبیند.
💦اشک هایش مثل ابر بهاری باریدن گرفت و با چشمان عسلی اش بین جمعیت به دنبال مادر می گشت.
🌸مادرش که تازه متوجه نبودِ دخترش در کنارش شده بود و او را وسط خیابان می دید، حال خودش را نفهمیده و با گریه به سوی او می دوید.
🌱لیلا هم که ترسیده بود با دیدن مادر خود را به او رساند و خود را در آغوش مادر انداخت و گریه اش شدت گرفت.
🌼مادر در حالی که او را نوازش می کرد، به او گفت: دختر گُلم غصّه نخور، خداروشکر چیزی نشده، من پیشتم. گریه نکن خوشگلم بهت قول میدم دیگه دستتو محکم بگیرم.
☘راننده که عصبانی بود به مادر لیلا گفت: خانم این چه وضعشه حواستون به بچه تون باشه. عجب گیری افتادیم هاااا.
🌱امّا مادر لیلا هیچی نمی شنید و تمام گوشش پر شده بود از گریه دخترش لیلا.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#ارتباط_با_فرزندان
#داستانک
#تولیدی
#ماهی_قرمز
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_شصت_و_هفت
🔹فرهمندپور سرش را به سمت وکیل چرخاند و بدون اینکه نگاه مستقیم به او بکند، جدی و از موضع بالا گفت:
- اگه حرف خاصی ندارین من مرخص بشم. اگرم بیماری داشتین که علاجش سخت بود، خوشحال می شم ببینمش.
🔸و سکوت کرد. به برگه های روی میز نگاه کرد و دستان آقای وکیل که برگه ها را برمی داشت. آقای وکیل رو به خانم دکتر کرد تا تعیین تکلیف کند در حالی که خانم دکتر، به چهره پر غم فرهمندپور نگاه کرده و حرفهای ناگفته فرهمندپور را می شنید. سکوتی که در پس آن، غریو درد و عشق و اشک بود از لب های برهم فشرده فرهمندپور خارج می شد و خانم دکتر بحرینی، همه را شنید. فریادش را به تشکری آرام کرد و گفت:
- معامله ای به وسعت یک عمر و به بهای بی نهایت. بهترین کار رو کردید. حتما بهتون زحمت خواهیم داد.
🔻 فرهمندپور از فهم بالای خانم دکتر، به حرف آمد. زبان بی قراری گشود و گفت:
- کاش ویزیت می کردید و مسکّنی می دادید.
🔸وکیل، سرگردان بین حرفهای دو پهلوی این دو دکتر مانده بود. خانم دکتر گفت:
- ویزیت و درمان، همان تداوم ارتباط با طرف معامله است.
🔹فرهمندپور عفیفانه به چشمان خانم دکتر خیره شد. معنا را گرفت و لبخند زد. خانم دکتر، خداحافظی کرد و زودتر از وکیل از اتاق خارج شد. حال و هوای فرهمندپور، او را هم بی قرار مناجات با خدا کرده بود. دلش می خواست زودتر نیمه شب می شد تا خلوتی شیرین داشته باشد. کیف و گوشی را تحویل گرفت. پیام های ضحی را خواند. از زندان بیرون آمد. داخل ماشین که نشست، شماره ضحی را گرفت. کمی حال و احوال کرد و بی هوا گفت:
- جات خالی بود ضحی جان. همیشه دیدن کسایی که بوی خدا رو می دن برام شیرینه.
- متوجه نشدم.
- زندان بودم. پیش فرهمندپور. حال عاشقی داشت که به معشوقش رسیده. البته نه از آن عشق های دنیایی. فقط دلم می خواست بدونم چی رو با کی معامله کرده.
🔸کمی مکث کرد و یاد املاگفتنش افتاد. ادامه داد:
- گفته بودم فقط با شنیدن ضربان قلب، بیماری ها رو تشخیص می ده. حدس زدم که بهش الهام می شه. مثل زمان هایی که ما تودلمون می افته فلان مریض، فلان بیماری رو داره. اینه که می گن پزشک، باید طبیب و حکیم باشه و متصل به عالم بالا.
🔹سکوت ضحی، خانم دکتر را هم به سکوت کشاند. سوئیچ را چرخاند و همزمان با خداحافظی کردن از ضحی، دنده را جا انداخت. پدال گاز را فشار داد و حرکت کرد. حرکت به سمت خانه ای که همسر و فرزندان قد و نیم قدش، منتظر شنیدن حرفهای او از زندان و جواب آزمایش ها بودند. آن شب، خانه خانم دکتر بحرینی، دریایی بود با گوهرهای نورانی فوق عرشی اما دقایق خانه ضحی و عباس، پر اضطراب تر از هر شب سپری می شد.
🔻عباس خستگی را پشت در خانه گذاشته بود و با نشاطی که آخر شب هر هم نشینی را به سرشب تبدیل می کرد، با ضحی حرف می زد اما نشاطی در ضحی ایجاد نمی شد. ضحی فکرش درگیر جمله خانم دکتر بود"دلم می خواست بدونم چی رو با کی معامله کرده" و او این را می دانست. فکر کرد امام رضا علیه السلام چه خطری را از سر او کم کرده و چه آغوشی به فرهمندپور باز کرده بود. چند بار تمام پیامک ها را خوانده بود و فکر کرد چه کارها که می توانست برای رسیدن به ضحی انجام دهد و حالا او، با چند عکسی که به اعتقاد خانم دکتر، جعلی بود، مدتی است با عباس یکدل برخورد نمی کرد.
به عباس که داشت ظرفها را می شست نگاه کرد. به سمتش رفت و اسکاچ را از او گرفت و در گوشش گفت:
- به غیر از من، زن دیگه ای تو زندگی ات بوده؟
🔸عباس که در حال و هوای شوخی و مزاح بود تا صورت ضحی را بانشاط تر کند، خواست بگوید : بله و وقتی ضحی به اخم نگاهش می کرد با خنده بگوید مادرم اما لرزش صدای ضحی، جای هر شوخی ای را برایش بست. دستمال خشک کن را از روی جاظرفی برداشت و در گوش ضحی نجوا کرد:
- به غیر از تو، هیچکس. چطور؟
🔹ضحی به چشمان مشکی عباس عمیق شد و عباس نگاه از ضحی ندزدید. دزدیدن برای کسی است که در پس نگاهش، حرفی نهفته باشد اما زیر و روی عباس، همانی بود که ضحی می دید. ضحی غمزده گفت:
- چند روز پیش عکس تو رو با ی خانم دیگه برام فرستاده بودن.
- و تو باور کردی؟
- نه اصلا. گفتم عباس من این طور آدمی نیست.
- ممنون که از خودم پرسیدی.
- نمی خوای عکسا رو ببینی؟
- نه. برام مهم نیست وقتی تو بهم اعتماد داری.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🔴 دعای پرفضیلت در شب جمعه و شب عید قربان
🔵 يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ.
🌕 اى كسي كه جود و بخشش تو به آفريدگان هميشگى است!اى آنكه دو دست سخاوت خود را براى عطا گشودهاى!اى صاحب عطاهاى گرانبها!بر محمّد و خاندان او،نيكوخوترين مردمان درود فرصت،و ما را اى خداى بلندمرتبه در چنين شبى بيامرز.
🔺خواندن ۱۰ مرتبه سفارش شده است
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#شب_عید_قربان
#دعا
🔴 یادآوری :
1⃣ طبق روایت احیاء در ۴ شب ( به جز شبهای قدر ) وارد شده است :
🔺 شب اول رجب
🔺 شب نیمه شعبان
🔺 شب عید فطر
🔺 شب عید قربان
2⃣ در شب عید قربان به جز احیاء زیارت امام حسین علیه السلام و خواندن دعای يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ سفارش شده است.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#شب_عید_قربان
#زیارت_امام_حسین (علیه السلام)
#احیاء
#دعا
🌺سلام و صلوات بر تو ای مقصود ابراهیم خلیل الرحمان
🍀آقاجان! تبریک عرض می کنم عید سعید قربان، عید بندگی و عاشقی.
🕋مولاجان! حاجیان در روز عید قربان در صورتی سعی شان مقبول درگاه ایزد یکتا میگردد، که حج خود را ختم به ولایت شما اهل بیت(علیهم السلام) کنند. آن وقت است که بارش رحمت واسعه ی خدا بر آنان نازل می شود.
🌼سیدی! در این عید اکبر، ما نیز می خواهیم اعمال نیک مان را ختم به ولایتتان کنیم؛ ولی وقتی نگاه می کنم به اعمالِ به خیالِ نیکِ خودم، ذکر استغفار است که بر زبانم جاری می شود.
🌸آقاجان با نگاه کریمانه تان همه اعمالِ مس گونه مان را به طلای ناب تبدیل کن. آمین یارب العالمین.
✨اللهم عجّل لولیک الفرج ✨
عید قربان آمد و باز آ که قربانت شوم
همچو اسماعیل به فرمان خدا رامت شوم
حاجیان اندر دیار کعبه گشتند مهمان
میزبان من بیا تا من که مهمانت شوم
عید قربان است و هر که میدهد قربانی اش
آرزو دارم که قربانی قربانت شوم.
☘🌸☘🌸☘🌸☘
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز