eitaa logo
دهڪده ‌مثبت
2.3هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
یه دهڪده مثبت، تا توے اون یه زندگی آروم‌ و بدور از افڪار منفی رو تجربه ڪنی(جلسات روزاے زوج رو از دست ندین)♥️ پیشنهادات وارسالی‌هاے زیباتون رو اینجا می‌خونم🌱 @Goolnarjes313 https://harfeto.timefriend.net/16851976543119 لطفامعرفی‌مون کن @Dehkade_mosbat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺به پهلو غلت زد و فکر کرد. اصلا به خاطر نداشت که طهورا و حسنا در آن سالها چطور بزرگ شدند. سرش در کتاب و درس و دانشگاه و بیمارستان بود. و دست آخر هم همان بیمارستانی را برای طرح انتخاب کرد که سحر در آنجا مشغول شده بود. اوقات استراحتش را از اورژانس به بخش زنان می رفت تا کنار سحر باشد. وقتی کنار او بود، احساس قدرت می کرد. شاداب می شد. در اثر حرف های سحر، می توانست سریع تر تصمیم بگیرد. چهره زیبای سحر را دوست داشت. صورت سفید و کشیده ای که همیشه آرایش کرده بود. 🔹دایی راست می گفت. خیلی از انتخاب هایش به خاطر سحر بود. حتی آن شبی را به یاد آورد که تصمیم قطعی گرفته بود پزشکی را به خاطر سحر، کنار بگذارد. دوری از سحر را نمی توانست تحمل کند. به حرفهای انرژی بخش و نگاه شادابش نیاز داشت اما حرفهای پدر و دایی، او را منصرف کرده بود. پشیمان هم نبود. پزشکی را دوست داشت. جراحی را دوست داشت. نجات دادن جان مردم را دوست داشت. کم کردن درد مردم را دوست داشت. دلش می خواست جراح قلب شود تا قلب هایی که از تپش افتاده اند یا دچار مشکل شده اند را فعال کند اما دست آخر، تصمیم گرفت واسطه ای برای خلق یک انسان باشد. به خاطر همین نیت و تصمیم بود که علیرغم عنوان پزشکی، مشغول مامایی می شد. در محیط بیمارستان، همه تحقیرش می کردند الا سحر. فقط او بود که تشویقش می کرد. ضحی هم همه جوره پشت سرش ایستاده بود. همین طور خاطرات در سرش چرخ خوردند تا اینکه چشمانش گرم شد و به خواب رفت. 🔸صبح شده بود و هنوز ضحی، غرق خواب بود. تا به حال نشده بود دیر سر خدمت برود. همیشه زودتر حاضر می شد و زودتر از ساعت کاری اش، مشغول به کار می شد. مادر بالای سرش آمد. او را چند باری صدا زد و ساعت را یادآوری کرد. ضحی، پتو را کنار زد و نشست. موهای بلندش هنوز بافته بود. با چهره ای در هم و آویزان، مادر را نگاه کرد. زهرا خانم، کنار دخترش نشست. دست ضحی را گرفت و بین دستانش، روی دامن آبی رنگ ساده اش نگه داشت. ضحی نگاهش را از صورت مادر پایین کشید. گردنبد دُرّ مادر را نگاه کرد. به گل های لاله ای که حاشیه یقه لباس مادر کشیده بود نگاه کرد. رنگ صورتی ملیح لباس مادر، به او آرامش هدیه داد. یاد فکرهای دیشب افتاد. شرمنده بود. سرش را پایین انداخت. نمی دانست چه بگوید. از این همه بی توجهی اش نسبت به خانواده در این سالها عذرخواهی کند یا از اخراج و به ثمر نرسیدن حمایت های مادر. اصلا برای چه باز هم درس بخواند که جراح زنان شود. حتما باز هم رئیسی پیدا می شود که او را به بهانه، اخراج کند. شاید هم پرونده سازی کند و پروانه طبابتش را لغو کند. این فکرها، او را بیشتر خمیده کرد. 🔹مادر که این چند دقیقه صبر کرده بود تا خود ضحی لب به سخن بگشاید، دیگر صبر را جایز ندانست. دست زیر چانه دختر بزرگش برد و صورتش را به بالا هدایت کرد. دستش را روی گونه ضحی گذاشت و آرام آرام با انگشت شصت، نوازشش کرد. ضحی شرمنده تر شد. این مهر و محبت بی دریغ مادر را بارها چشیده بود اما خودش هیچوقت نشده بود که علاقه اش را به مادر اینچنین ابراز کند. اشک در چشمانش جمع شد. گردنش را کمی چرخاند تا دست مادر روی دهانش برود. آن را بوسید. به دمپایی روفرشی مادر نگاه کرد. پاهای مادر ورم کرده بود. سرش را بالا آورد و به صورت مادر نگاه کرد. صورتش ورم نداشت. دست مادر را فشرد و دستش را از دست مادر بیرون کشید. 🔸ورم پای مادر نگرانش کرده بود. بدون اینکه بایستد، کنار پای مادر، روی زمین نشست. یکی یکی پای مادر را از دمپایی در آورد و آرام روی تخت گذاشت. مادر به حالت تغییر یافته ضحی نگاه می کرد و هیچ نمی گفت. اجازه داد فرزندش به او رسیدگی کند. می دانست این کار حالش را خوب می کند. پاهایش را آرام تکان تکان داد تا دردش کمتر شود اما هیچوقت، با این کار، درد از پایش بیرون نرفته بود. ضحی پاچه شلوار نخی آبی رنگ گلدار مادر را بالا زد. با انگشت، قسمتی از پای مادر را فشار داد و رها کرد. پای دیگر را هم همین طور و از مادر پرسید: - چند وقته پاتون ورم داره مامان؟ درد هم دارین؟ - ی دو هفته ای می شه. خیلی نیست. - جای دیگه تون درد نمی کنه؟ - یعنی کجا؟ من که کلکسیون دردم. پیریه و هزار درد دختر جان 📣کانال در ایتا، سروش، بله eitaa.com/salamfereshte sapp.ir/salamfereshte ble.ir/salamfereshte 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
💯از شیوه ‌های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید. 🌺شاخص این است که شعارهاى انقلاب بایستى به وسیله ى مسئولین و منتخبین ما روز به روز زنده تر شود. این شاخص است. ربطى به جناح بندیها ندارد، ربطى به اسمها ندارد. علاج دردهاى این ملت و وسیله ى رسیدن به آرمانهاى این ملت، شعارهاى انقلاب است؛ اینها باید حفظ شود. 🔹آن کسانى که با این شعارها به معناى حقیقى کلمه مخالفند، دشمنِ این شعارهایند؛ اینها نباید در مراکز تصمیم گیرى واقع بشوند. بین ملتند، باشند. آحاد ملت، هر کسى هر عقیده اى داشته باشد، اشکال ندارد؛ 🍀اما آن کسى که عقیده اش این است که این ماشین باید راه نیفتد، این را نمی شود پشت رُل گذاشت. یک آدمى که عقیده اش این است که از این جا باید این اتومبیل حرکت نکند، این شخص را پشت فرمان خودرو بگذاریم، هیچ وقت این اتومبیل حرکت نخواهد کرد. 🌸باید کسى را بگذاریم که معتقد به این حرکت باشد، معتقد به این راه باشد، معتقد به آن هدف باشد، معتقد به توانائیهاى ملى باشد، معتقد به اسلام، معتقد به انقلاب باشد و شاخصها را قبول داشته باشد. این آن نقطه ى حساس است. 📚‌بیانات در دیدار مردم تبریز ۱۳۸۶/۱۱/۲۸ 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114