eitaa logo
دهڪده ‌مثبت
3.1هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
13 فایل
یه دهڪده مثبت، تا توے اون یه زندگی آروم‌ و بدور از افڪار منفی رو تجربه ڪنی♥️ پیشنهادات وارسالی‌هاے زیباتون رو اینجا می‌خونم🌱 @Goolnarjes313 https://harfeto.timefriend.net/16851976543119 لطفامعرفی‌مون کن @Dehkade_mosbat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹همه به احترام حضور ضحی از جا بلند شدند. - به به. خانم دکتر هم بالاخره افتخار دادن . خوبین خانم دکتر؟ - سلام زن دایی جان. اختیار دارید. - دایی جان، چقدر دیرکردی. دختر مجرد که نباید غروب آفتاب بیرون باشه. بلافاصله پشت جمله آخر و لبخندی که روی لبش بود اضافه کرد: - مزاح کردم دایی. خوبی؟ خسته نباشی. 🌸دختر دایی زهره، نگذاشت حرف پدرش تمام شود. با هیجان و اشتیاق فراوان گفت: - عمه امروز چند تا نی نی به دنیا آوردی؟ خوشگل بودن؟ دختر بودن یا پسر؟ 🔹ضحی از شیرین زبانی ته تغاری دایی جواد، خنده اش گرفت. دست هایش را باز کرد تا او را که مدام این پا آن پا می کرد تا به آغوش ضحی بپرد، در برگیرد. زهره را روی پاهایش نشاند. موهای لخت قهوه ای رنگش را که بوی شامپو بچه می داد، نوازش کرد. بینی اش را به سر زهره نزدیک کرد و عمیق بو کشید. یاد چند سال پیش افتاد که زهره، شیشه ادکلن ضحی را روی خودش خالی کرده بود و تا هفته ها، بوی عطر گرفته بود. با خنده گفت: - به به. .چه بوی خوبی. عطر خالی کردی رو سرت؟ 🌸 زهره خندید و خود را بیشتر به بغل ضحی چسباند. ضحی خسته بود و خیلی حوصله بچه نداشت. حتی اگر دختردایی نازدانه اش باشد. زهره را از روی پا برداشت و کنارش نشاند. فکر کرد اگر بچه خودش بود، نمی توانست او را از سر خودش باز کند و باید با تمام خستگی ها و ناراحتی ها، به او توجه می کرد. نگاهش روی میوه هایی که پدر زحمت خریدش را کشیده بود کرد و شرمنده شد. ماشین دست او بود و لابد پدر این میوه ها را با پای پیاده تا خانه آورده بود. هنوز در بُهت اتفاقاتی که پشت سر هم برایش پیش آمده، مانده بود. به حرفهایی که بین پدر و دایی و مادر رد و بدل می شد توجه خاصی نمی کرد. زهرا را فقط با چشم می دید که میوه می خورد و مدام اطراف او می چرخید و یک مترِ بین او و مادرش را رفت و برگشت می کرد. انگار که در خلسه ای فرو رفته باشد. دلش می خواست کمرش را روی زمین بگذارد. دراز بکشد. بدون هیچ بالشتی. روی سقف خانه. آسمان را نگاه کند و خود را تا آن بالاها بکشاند. گرمای و حرکت دست مادر را بالای زانویش احساس کرد. سرچرخاند. چهره مادر خندان و کمی نگران بود: - برو استراحت کن ضحی جان. داری از حال می ری 🔸ضحی بی هیچ فکری از جا بلند شد. عذرخواهی کرد و به اتاقش رفت. روی تخت نشست. سرش را بین دستانش گرفت. صداهای مختلفی در سرش می چرخید. صدای پرهام. صدای نوزاد. صدای پرستارها. صدای تلفنی که قبل از ورود به خانه به او شده بود: - خانم سهندی؟ من از طرف ریاست بیمارستان خدمتتون تماس می گیرم. به علت شرایط پیش آمده، شما تا اطلاع ثانوی بیمارستان تشریف نیارید. می تونین این ایام رو مرخصی اجباری حساب کنین. به خودتون و کارهای عقب مانده تون برسید. 🔺ضحی هر چه دلیل خواسته بود، آن صدای خشک و جدی مردانه، همان جملات بالا را تکرار می کرد. کناره سرش تیر کشید. چشمانش را به هم فشرد و انگشتانش را فشار داد تا درد کمتر شود. با صدای بلند دایی، دستانش را پایین آورد و چشمانش را باز کرد. - چی شده دایی؟ حالت خوبه؟ ناراحت به نظر می یای. 🔹لحن دلسوزانه و مهربان دایی جواد، اشک را در چشمان ضحی جمع کرد. جریان تماس تلفنی را گفت و نگرانی هایش را. هر چه در این سالها تحقیرهای پرهام را تحمل کرده و خودخوری کرده بود، به یکباره فوران کرد. دایی جواد، به حرفهایش گوش داد و هیچ سعی نکرد که جلوی گریه ها و ناله هایش را بگیرد. - نمی دونین که جلوی همکارها به خاطر چادر تحقیر شدن یعنی چی؟ نمی دونین ضد ارزش دونستن اینکه رهبر رو دوست دارم یعنی چی؟ نمی دونین چه حرفها شنیدم و چه قیافه ها که ندیدم. هر روز چندین بار. جهنم واقعی .. آنوقت بی هیچ دلیلی می گویند که بیمارستان نیا. باید چی کار می کردم که نکردم. دایی جان این همه درس خوندم. می خوام تخصص بگیرم. دایی شما بگین باید چی کار کنم. حالا وسط درسا من کجا برم و دوره هامو کجا کامل کنم؟ از اون طرف نمی خوام برم برای التماس. حتی به این فکر کردم که محل نزارم و برم بیمارستان. ولی دایی دیگه بریده ام. 🔻کوسن را از روی تخت برداشت و جلوی دهانش گرفت که صدایش خفه شود و به گوش مادر نرسد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله eitaa.com/salamfereshte sapp.ir/salamfereshte ble.ir/salamfereshte 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
دهڪده ‌مثبت
#قسمت_شانزدهم #معیار_انتخاب_اصلح 💯از شیوه ‌های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید. ✍️به توانایی ‌ها و نظ
💯از شیوه ‌های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید. ✍️صادق و رو راست باشد. 🌺با مردم صادقانه باید برخورد کرد؛ همه ‌ی ملّت ما این ‌جور هستند که صداقت را احساس می کنند، درک می کنند؛ وقتی ما غیر صادقانه برخورد کردیم، ممکن است کسانی یک لَمحه‌ای و لحظه‌ای به اشتباه دچار بشوند لکن بعد حقیقت معلوم خواهد شد؛ باید صادقانه با مردم رفتار کرد، صادقانه باید با مردم حرف زد. این جزو آداب حتمی انتخابات سالم است. 🔰بیانات در دیدار دست‌اندرکاران برگزاری انتخابات ۱۳۹۴/۱۰/۳۰ 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114