✍️نجات خود و خانواده
🔹يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (1)
🌺اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و خانواده خود را از آتشى كه هيزم آن مردمان (گنهكار) و سنگها هستند، حفظ كنيد. آتشى كه بر آن فرشتگانى درشت خو و سخت گير نگهبانند و خدا را در آنچه فرمانشان دهد، نافرمانى نكنند و آنچه را فرمان يابند انجام دهند.
🍀 ايمان داشتن كافى نيست، حفظ آن از خطرات و آسيب ها مهم است. پس بايد مراقبت كرد.
🌸اولين گام در اصلاحات، اصلاح خود و بستگان و سپس اصلاح جامعه است.
🍀ايمان به معاد و دوزخ، نقش مهمى در ايجاد تقوا و اصلاح خود و ديگران دارد.
🌸تربيت دينى فرزندان، بر عهده مدير خانواده است.
🍀نفس انسان، سركش است و نياز به حفاظت دارد.
🌸اولى ترين فرد به حفظ انسان، خود انسان است.
🍀تا زنجير از پاى خود باز نكنيم، نمى توانيم ديگران را آزاد كنيم. خودسازى شرط موفقيّت در ساختن خانواده و جامعه است.
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
1)تحریم/6
📚تفسير نور، ج10،ص 127
#قرآن_کریم
#جزء_بیست_و_هشتم
#سوره_تحریم
#نجات_خود_و_خانواده
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
دهڪده مثبت
#امتیازات_ویژه_ماه_مبارک_رمضان #قسمت_اول 🌺الإمام الرضا عليه السلام : 🔹الحَسَناتُ في شَهرِ رَمَضان
#امتیازات_ویژه_ماه_مبارک_رمضان
#قسمت_دوم
🌺الإمام الرضا عليه السلام :
🔹ومَن أعانَ فيهِ مُؤمِنا أعانَهُ اللّهُ تَعالى عَلَى الجَوازِ عَلَى الصِّراطِ يَومَ تَزِلُّ فيهِ الأَقدامُ ،
🔸ومَن كَفَّ فيهِ غَضَبَهُ كَفَّ اللّهُ عَنهُ غَضَبَهُ يَومَ القِيامَةِ ،
🔹ومَن نَصَرَ فيهِ مَظلوما نَصَرَهُ اللّهُ عَلى كُلِّ مَن عاداهُ فِي الدُّنيا ، ونَصَرَهُ يَومَ القِيامَةِ عِندَ الحِسابِ وَالميزانِ .
🌺و هر كس در آن ماه ، مؤمنى را يارى كند ، خداوند ، او را بر گذشتن از صراط ، در آن روز كه قدم ها بر آن مى لغزد ، يارى خواهد كرد .
🌸و هر كس در آن ، خشم خود را نگه دارد ، خداوند نيز روز قيامت ، خشمش را از او نگه خواهد داشت .
🌼و هر كس در آن ، ستم ديده اى را يارى كند ، خداوند ، او را در دنيا بر ضدّ كسى كه با وى دشمنى نمايد ، يارى مى كند و روز قيامت نيز هنگام حساب و ميزان ، يارى اش مى نمايد .
📚بحار الأنوار : 96 / 341 / 5 .
#حدیثی
#مناسبتی
#ماه_رمضان
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
احکام روزه
✅پرسش:
شخصی که قبل از ظهر به وطن یا محل اقامت میرسد برای اینکه بتواند روزه بگیرد باید به کجا برسد؟
🌺پاسخ:
🍃آیت الله مظاهری: چنانچه پيش از ظهر به حدّ ترخّص(حدود یک کیلومتری شهر) برسدنمازش کامل وباید روزه بگیرد.
🌱آیت الله مکارم: حدترخص برای نماز وروزه جایی است که صدای اذن شهر شنیده نشود یا مردم شهر او را نبیند.
🌼بقیه مراجع: ملاک،رسیدن به خودشهراست بنابراین اگرفرد،قبل ازاذان ظهربه نزدیکی وطنش برسدبه گونهای که خانههای آخرشهردیده شود،ولی بعدازاذان ظهرواردشهرش گردد نمی تواند آن روز را روزه بگیرد.
📚(مکارم،رساله، مسأله 1447-توضیح المسائل 16 مرجع،مسأله1722-منهاج الصالحين،شرایط صحه الصوم،مسأله1039-سیستانی،رساله دوجلدی،جلد اول مسأله2108-عروه الوثقی،ج 2، الصوم ، شرايط وجوب الصوم، مسأله1-زنجانی،المسائل الشرعیه،کتاب الصوم،مسأله1731-مظاهری ،رساله،مسأله 1028 و1311)
#فقهی
#ماه_مبارک_رمضان
#روزه
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
دهڪده مثبت
#قسمت_هجدهم #معیار_انتخاب_اصلح 💯از شیوه های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید. ✍️صادق و رو راست باشد.
#قسمت_نوزدهم
#معیار_انتخاب_اصلح
💯از شیوه های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید.
✍️صادق و رو راست باشد.
هر کسی میآید، پایبند به انقلاب، پایبند به ارزشها، پایبند به منافع ملی، پایبند به نظام اسلامی، پایبند به عقل جمعی، پایبند به تدبیر باشد. اینجوری باید این کشور را اداره کرد.
بیانات در حرم مطهر رضوی ۱۳۹۲/۰۱/۰۱
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#آیت_الله_خامنه_ای
#مقام_معظم_رهبری
#انتخابات
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_نود_و_هشت
🔸سکوت خانه، دلتنگی اش را بیشتر کرد. لباس هایش را عوض کرد. دست و صورتش را شست و وضو گرفت. قرآن را برداشت و آیاتی که صبح حفظ کرده بود را مرور کرد. گوشی را نگاه کرد. 20 درصد شارژ شده بود. روشنش کرد. چند پیامک پشت سر هم آمد. هنوز پیام ها را نخوانده بود که زنگ خانه به صدا در آمد. به سمت اف اف رفت. با دیدن عباس جا خورد. به جای اینکه دکمه بازشدن در را فشار دهد، گوشی اف اف را برداشت:
- سلام عباس جان. چی شده؟ چرا برگشتی؟
- سلام عزیزم. در رو بزن چیزی نشده.
🔹ضحی دکمه را فشار داد. به سرعت دم در رفت و در ورودی را باز کرد. تا عباس از دالان پوشیده شده از گلهای لوتوسی که پدر هر روز به آن ها رسیدگی می کرد بگذرد، دمپایی را از جا دمپایی برداشته بود و در حال پوشیدنش بود. عباس تندتر قدم برداشت و جلوی ضحی را قبل از آنکه با تک لباس نخی اش بیرون بیاید، گرفت:
- چیزی نشده خانم. بریم تو.
- مامان حالشون خوبه؟
- گفتن بهترن. بریم تو. اینجا سرده.
🍀ضحی دستش را از دستگیره در برداشت و عقب تر رفت. عباس داخل شد و در را پشت سرش بست. به چشم های نگران ضحی نگاه کرد و گفت:
- آقاجون پیام دادن که امشب تا دیروقت خونه نیستیم و من بیام پیش شما بمونم که تنها نباشی.
- چی؟
🔹ضحی به چشم های پر اشتیاق عباس خیره شد. تازه ماجرا را فهمید و نگاهی به سر و وضعش کرد. از لباس راحتی و دخترانه ای که پوشیده بود خجالت کشید. به مچ پایش که از زیر دامن شلواری، بیرون آمده بود نگاه کرد. عباس بدون اینکه وزنش را روی ضحی بیاندازد، دست چپش را گردن ضحی انداخت. انگار که بخواهد در گوشش چیزی بگوید، لب هایش را جلو برد. آن ها را غنچه کرد و روی پوست لطیف گردن ضحی، فرود آورد.
🌼فردای آن شب، زهرا خانم با خانم محمدی تماس گرفت و برای عیادت، منزلشان رفت. عباس سر کارش رفته بود و تا 24 ساعت برنمی گشت. زهرا خانم سوپ درست کرد و آبگوشت بار گذاشت تا خانم محمدی، بیشتر استراحت کند. بخور اسطوخودوس برایش برد و اسپند در خانه دود کرد. کاسه سوپی برد تا سینه های متورم خانم محمدی را نرم تر کند و قوت به جانش برگردد. به سفارش ضحی، قرص جوشان مولتی ویتامین هم درست کرد. لیوان و سوپ را داخل سینی گذاشت و از آشپزخانه موکت شده شان، بیرون آمد.
🌸سینی را روی زمین گذاشت. میز کوچکی که زیر تخت بود را بیرون کشید و سینی را روی آن گذاشت. بشقابی از سوپ کشید و دست خانم محمدی داد.
- حسابی شرمنده ام کردین. خودم درست می کردم. حالا سوپ بخورم یا خجالت؟
- نوش جانتون. یک ساعت هم یک ساعته. هر چی بیشتر استراحت کنین زودتر خوب می شین. خانم جان، الان چند وقتیه بچه ها تو عقد هستند. پدر ضحی معتقده که بهتره هر چه زودتر بچه ها برن سر خونه زندگی خودشون. می خواستم نظر شما رو بدونم.
- اتفاقا دیشب همین حرف رو به عباس زدم که دست زنت رو بگیر و برو سر خونه زندگی ات. چیه نشستی به پای من پیرزن.
🔹صحبت های دو مادر، ساعت ها طول کشید. خانم محمدی احساس نزدیکی خاصی به زهرا خانم می کرد. از شوهرش برایش گفت و خانه ای که چند هفته قبل از شهادتش، به خواست او، به نام عباس کرده بود. اشک ریخت که حاضر است به خانه سالمندان برود یا در خانه ای تنها باشد اما پسرش خوشبخت باشد. زهرا خانم تپش عشق مادری را در حرفهای معصومه خانم می دید و لذت می برد. به خانه که برگشت، آب نمکی قرقره کرد. اسپند دود کرد و لباس هایش را برای شستن گذاشت. پشت در اتاق ضحی، گوشش را چسباند. سکوت محض بود. آرام در زد. لای در را باز کرد.
🔸ضحی روی تخت، دراز کشیده بود. آمد در را ببندد، ضحی به محض دیدن مادر نشست. هدفون را از گوشش در آورد و بفرمایید گفت. از جا بلند شد. صندلی را برای مادر کج کرد و منتظر شد تا بنشینند.
- چی گوش می دی ضحی جان؟
- آیه های قرآن فردا رو.
- حفظت خوب پیش می ره؟
- الحمدلله. با پرسیدن های پدر خیلی خوبه. عباس آقا هم هر روز ازم می پرسه. فقط ی مشکلی هست که نمی تونم تند تند بخونم.
- عین باباتی. اونم هیچوقت قرآن رو نتونست تند بخونه. ضحی جان، امروز رفته بودم عیادت خانم محمدی. حرف عروسی شما شد. می خواستم بدونم مشکلی با زندگی کردن با مادرشوهرت نداری؟
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨السلام علیک یا اباصالح المهدی
🌺آقاجان در این ساعات آخر ماه مبارک رمضان غصّه دار تمام شدنش هستیم.
🌸عزیز دلِ مصطفی مهمانی خدا مهمانی باشکوه و با عظمتی است؛ ولی افسوس که آنچنان که شایسته است از لحظات معنوی و ملکوتی آن بهره نبرده ایم و به قول این مصرع شعر : گر گدا کاهل بُوَد تقصیر صاحبخانه چیست؟
🍀آقاجان امیدمان برای بخشش گناهان و بهره بیشتر از این ماه بزرگ همچنان به نگاه خاصه و دعاهایتان است.
يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ ؛ ای پدر بر تقصیراتمان از خدا آمرزش طلب که ما خطای بزرگ مرتکب شدهایم. (یوسف/97).
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#مناجات_با_امام
#امام_زمان
هدایت شده از سلام فرشته
#سلسله_درس_های_قرآن_شناسی
#قسمت_سوم
💥متلاشی شدن
🏔شما ای کوه های بلند و مستحکم که میخ های زمین هستید و او را از پاره پاره شدن، نگه داشته اید؛ معدن های سنگین و ثقیلی را درون خودتان نگه داشته اید؛ با سرمای سخت یخها، از هم نمی پاشید و برف و تگرگ ها، سیل های خروشان و بزرگ و شوینده را تحمل می کنید؛ چه شد که وقتی خدای سبحان، خواست به پیامبرش، نشانی از خود بدهد، بر شما که جلوه گر شد، از هم متلاشی شدید؟ فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ... (1)
🌋 چه شد که وقتی خدای سبحان، آن امانت عظیم را بر آسمان ها و زمین و شما ای کوه های قدبرافراشته عرضه کرد، نپذیرفتید و هراسناک شدید؟ إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَينَ أَنْ يحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا.. (2)
🗻و چه شد که خداوند به وضوح می گوید اگر این قرآن را بر شما نازل می کرد، از خشیت الهی، از هم می پاشیدید؟ لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيةِ اللَّه..(3)
⚡️معلوم است دیگر. آسمان ها و زمین و شما ای کوه ها، وقتی تحمل تجلی ذات اقدس اله را ندارید، مشخص است که تحمل حمل حقیقت قرآن کریم؛ کامل ترین امانت الهی را هم نخواهید داشت زیرا قرآن کریم هم، تجلی ذات اقدس اله است.
📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 24-26
پی نوشت:
1. اعراف، آیه 143.
2. احزاب، آیه 72.
3. حشر، آیه 21.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#قرآن_را_بشناسیم #قرآن_شناسی #قرآن #قرآنی #نور #سلسله_درس_های_قرآن_شناسی
#تولیدی
#سیاه_مشق
✍️استغفار
🔹فقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً «10» يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً «11» وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً «12» (سوره نوح)
🔸پس گفتم از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او بسيار آمرزنده است. آسمان را بر شما ريزش كنان مى فرستد. و شما را با اموال و فرزندان يارى مى كند و براى شما (از همان آب باران) باغها قرار مى دهد و براى شما نهرها جارى مى سازد.
🍀هدف انبيا نجات بشر از قهر الهى است. از اول سوره تا اينجا، سه مرتبه سخن از استغفار شد. آيه سوم: «يَغْفِرْ لَكُمْ»، آيه هفتم: «دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ» و اين آيه: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ»
🌺از انسان استغفار، از خدا بخشش.
🌸عفو و بخشش، از سنّت هاى الهى است.
🌼براى دعوت به خير، تشويق معنوى و مادى لازم است.
🍀آمرزش گناهان، زمينه دريافت الطاف بعدى است.
🌺باران، يكى از مهم ترين نعمت هاى الهى است.
🌸يكى از آثار ايمان، بهبود زندگى مادى است.
🌼گاهى فراوانى مال و فرزند و باغ و آب، يك ارزش و پاداش الهى است.
📚تفسير نور، ج10، 233
#قرآن_کریم
#جزء_بیست_و_نهم
#سوره_نوح
#استغفار
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
دهڪده مثبت
#امتیازات_ویژه_ماه_مبارک_رمضان #قسمت_دوم 🌺الإمام الرضا عليه السلام : 🔹ومَن أعانَ فيهِ مُؤمِنا أع
#امتیازات_ویژه_ماه_مبارک_رمضان
#قسمت_سوم
🌺الإمام الرضا عليه السلام :
🔹شهرُ رَمَضانَ شَهرُ البَرَكَةِ ، وشَهرُ الرَّحمَةِ ، وشَهرُ المَغفِرَةِ ، وشَهرُ التَّوبَةِ وَالإِنابَةِ ؛
🔸من لَم يُغفَر لَهُ في شَهرِ رَمَضانَ فَفي أيِ شَهرٍ يُغفَرُ لَهُ؟!
🔹فاسأَلُوا اللّهَ أن يَتَقَبَّلَ مِنكُم فيهِ الصِّيامَ ، ولا يَجعَلَهُ آخِرَ العَهدِ مِنكُم ، وأن يُوَفَّقَكُم فيهِ لِطاعَتِهِ ويَعصِمَكُم مِن مَعصِيَتِهِ ، إنَّهُ خَيرُ مَسؤولٍ .
🍀ماه رمضان ، ماه بركت است ، ماه رحمت ، ماه آمرزش ، ماه توبه و بازگشت به سوى خدا .
🌸هر كه در ماه رمضان آمرزيده نشود ، پس در چه ماهى آمرزيده گردد؟!
🌼پس ، از خداوند بخواهيد كه در اين ماه ، روزه شما را بپذيرد و آن را آخرين رمضان شما قرار ندهد و شما را بر طاعت خويش توفيق دهد و از نافرمانى خود نگه دارد ، كه او بهترين كسى است كه از او درخواست مى شود .
📚بحار الأنوار : 96 / 341 / 5 .
#حدیثی
#مناسبتی
#ماه_رمضان
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
📚📏📚📏📚
💢1-- اگر کسی در زمان وجوب، #فطریه را ندهد یا كنار نگذارد،تکلیفش چیست؟
✍️طبق نظر آیات عظام اراكي، گلپايگاني،تبريزي، صافي: بعداً بايد بدون اين كه نيّت ادا و قضا كند، فطره را بدهد.
✍️طبق نظر آیت الله بهجت : زكات فطره ديگر بر او واجب نيست ولى معصيت كرده است.
✍️طبق نظرآیات عظام زنجانی،خوئی: زکات فطره براو واجب نیست واحتیاط مستحب است که عوض آن را بدهد.
✍️طبق نظر بقیه مراجع : احتياط واجب آن است كه بعداً بدون اين كه نيّت ادا و قضا كند فطره را بدهد.
🔹🗞🔹🗞🔹
💢2-نپرداختن فطریه توسط دیگری
🔰اگر فطریۀ انسان بر شخصی واجب باشد و او فطره را عمدأ یا سهوأ ندهد،تکلیف چیست؟
✍️طبق نظر آیات عظام:مکارم،سیستانی: بنابراحتیاط،واجب خودش فطریه اش را بپردازد.
✍️طبق نظر بقیه مراجع: برخود انسان پرداخت فطریه واجب نیست
📎 #احکام
📎 #ماه_رمضان
📎 #عید_فطر
🌐منبع:مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
دهڪده مثبت
#قسمت_نوزدهم #معیار_انتخاب_اصلح 💯از شیوه های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید. ✍️صادق و رو راست باشد.
#قسمت_بیستم
#معیار_انتخاب_اصلح
💯از شیوه های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید.
🌺شاخص این است که شعارهاى انقلاب بایستى به وسیله ى مسئولین و منتخبین ما روز به روز زنده تر شود. این شاخص است. ربطى به جناح بندیها ندارد، ربطى به اسمها ندارد. علاج دردهاى این ملت و وسیله ى رسیدن به آرمانهاى این ملت، شعارهاى انقلاب است؛ اینها باید حفظ شود.
🔹آن کسانى که با این شعارها به معناى حقیقى کلمه مخالفند، دشمنِ این شعارهایند؛ اینها نباید در مراکز تصمیم گیرى واقع بشوند. بین ملتند، باشند. آحاد ملت، هر کسى هر عقیده اى داشته باشد، اشکال ندارد؛
🍀اما آن کسى که عقیده اش این است که این ماشین باید راه نیفتد، این را نمی شود پشت رُل گذاشت. یک آدمى که عقیده اش این است که از این جا باید این اتومبیل حرکت نکند، این شخص را پشت فرمان خودرو بگذاریم، هیچ وقت این اتومبیل حرکت نخواهد کرد.
🌸باید کسى را بگذاریم که معتقد به این حرکت باشد، معتقد به این راه باشد، معتقد به آن هدف باشد، معتقد به توانائیهاى ملى باشد، معتقد به اسلام، معتقد به انقلاب باشد و شاخصها را قبول داشته باشد. این آن نقطه ى حساس است.
📚بیانات در دیدار مردم تبریز ۱۳۸۶/۱۱/۲۸
#آیت_الله_خامنه_ای
#مقام_معظم_رهبری
#انتخابات
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_نود_و_نه
🍀ضحی از این پرسش ناگهانی مادر جا خورد. به روی خودش نیاورد و گفت:
- مشکل که نه اگه خودشون اذیت نباشن. خانم محمدی، مادر شوهر خوبی ان.
- همین طوره. به رفتارهاشون مسلط ان. پس اگه مشکلی نداری به عباس آقا بگو تو همین یکی دو روزه، بیان که با حاجی صحبت کنن. به نظرم هر چی زودتر زندگی تون رو شروع کنین براتون بهتره.
🔹مادر از روی صندلی بلند شد. نگاه مهربانش را به ضحی دوخت. نخ نگاهش را در دل بُرید و از اتاق خارج شد. قلبش به تپش افتاده بود. تصور شوهر کردن و نبودن ضحی در این خانه، برایش سنگین بود اما چاره چیست؟ بالاخره که دختر باید برود. با این فکرها، جواب تپش های قلب بی تابش را داد. به آشپزخانه رفت. لیوان آبی نوشید. هنوز آرام نشده بود. وضو گرفت. باز هم وضو گرفت. بسم الله گفت و باز هم وضو گرفت. آرام تر شد. به اتاق رفت. قرآن حاج عبدالکریم را برداشت. سجاده اش را پهن کرد و رویش نشست و مشغول تلاوت شد.
🔖ضحی پیام رسان ایرانی را باز کرد. چند ثانیه ای روی تصویر پروفایل عباس نگاه کرد. دکمه ضبط صدا را زد و حرفهای مادر را برایش گفت. ساعت را نگاه کرد. هشت و نیم گذشته بود. پشت لب تابی که عباس به او داده بود نشست. صفحه بیمارستان را باز کرد. نام کاربری و رمز را زد. دو پیام برایش آمده بود و سیصد و چهل نفر، مطلب آخری که نوشته بود را خوانده و پسند زده بودند. چند سوال ذیل مطلب آمده بود. روی نظرها کلیک کرد و گزینه پاسخ را زد. پاسخ سوالهایشان را که داد، ساعت نه شده بود. اف اف دو بار، تک زنگ خورد. پدر کلید انداخت و داخل خانه شد. ضحی و حسنا و طهورا و زهرا خانم با شنیدن تک زنگ حاج عبدالکریم، دست از کارهایشان برداشتند و به سمت در ورودی خانه آمدند. در که باز شد، پدر، خانواده اش را روبروی خود دید. گُل از گُلش شکفت و گفت:
- خدا شماها رو از من نگیره الهی. سلام به همه. سلام.. سلام..
🔹و تک تک به خانواده اش سلام داد. خرید مختصری که کرده بود را حسنا گرفت. طهورا پالتوی پدر را گرفت و آویزان کرد. زهرا خانم دست حاج عبدالکریم را که دراز شده بود گرفت و فشرد. خداقوت و خوش آمدی گفت. حاجی، دست همسرش را فشرد. آن را باز کرد و چند گلبرگ خشک شده گُل محمدی، کف دست همسرش گذاشت. زهرا خانم گلبرگ ها را بو کرد و یکی یکی، آن ها را کف دست دراز شده ی دخترها گذاشت. ضحی دو گلبرگ گل محمدی که نصیبش شده بود را بو کرد. یکی از گلبرگ ها به بینی اش چسبید. خنده اش گرفت. آن را جدا کرد و داخل دست مشت شده اش نگه داشت. حاج عبدالکریم رو به ضحی گفت:
- عباس آقا چطوره؟ بگو دلمون براشون تنگ شده بابا.
🔸ضحی از احوالپرسی پدر خوشحال شد اما جلوی حسنا و طهورا، عکس العمل خاصی نشان نداد. قرار بود خواستگاری طهورا همین آخر هفته برگزار شود و طهورا روی تک تک کلمات و حالات اعضای خانواده حساس شده بود. به آشپزخانه رفت و کمک مادر، سینی بشقاب میوه و شربت گلاب و بیدمشک را آماده کرد. سینی را برداشت و پشت سر مادر به سمت اتاق پدر، حرکت کرد. حسنا از اتاقش بیرون آمد. بشقاب را از توی سینی برداشت و گفت:
- اینو من می یارم. تنها تنها می خوای بری پیش بابا؟!
🔹مادر به لحن و شلوغ بازی های حسنا خندید. نگاهی به داخل اتاق حسنا کرد و طهورا را دید که سرمیز نشسته و به صورت جدی، مشغول نوشتن است. برای طهورا صدقه ای نیت کرد و به سمت اتاق حاج عبدالکریم رفت. در زد و داخل شد. حاجی لباسش را عوض کرده و جوراب هایش را در می آورد.
- بچه ها بیان تو؟
- بله حتما. بفرمایید دخترا
🔸طهورا صدای بلند پدر را از اتاق خودش شنید. دلش می خواست او هم وارد بگو بخند با پدر شود اما دلش شور می زد. نه برای اینکه تا به حال خواستگار به خانه شان نیامده و او برای صحبت با او، به اتاق ضحی نرفته است؛ دلش شور می زد چون هیچ شناختی نسبت به این خواستگار نداشت. شناخت شناسنامه ای را که نه. آن را پدر تحقیق کرده بود. دوست پدر هم نتیجه تحقیقاتش را نوشته بود و او خوانده بود. هر بار خواسته بود او را تصور کند، نتوانسته بود چهره ای را جلوی چشمش بیاورد. می ترسید. از یک چیز دیگر هم می ترسید و رویش نمی شد با پدر مطرح کند.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114