14.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 پیکر مطهر #شهید_غیرت را آوردند...
غیرت دینی مردم را دشمن ببیند و بمیرد
🔹مشهدمقدس، چهارراه دانش به طرف حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام
#شهید_حمیدرضا_الداغی🥀
#مدافعانحرم
هدایت شده از محفل امام رضایی ها
27.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعتراف قاتل شهیدحمیدرضا الداغی در مترو مشهد😭😔💔
#حمیدرضا_الداغی
#شهید_غیرت
╭—═━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━═
@mahfeleemamreza
╰═—━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━—═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آره عزیزان دل هدف یکی بود
#دفاعاز_ناموس...
اگه بابک و امثال ایشون نمیرفتن امروز باید نظاره گر به تاراج رفتن ناموستون بودید!
یک لحظه خودتو بذار جای خانواده سوری یا عراقی که شهرشون افتاده دست داعشیا ، چنتا ریشوی بی ریشهی نجس ناموست رو دوره کردن
دست و پاهات رو بستن و مسلح و دست به ماشه بالاسرت واستادن
دارن حرف از تقسیم نوامیس #تو میزنن
از شدت عصبانیت داری میمیری اما کاری از دستت برنمیاد
بابک ، سعید و چندهزار مدافع دیگه رفتن تا تو کنار ناموست #امنیت داشته باشی
خیلیاشون برنگشتن
خیلیاشون نصف و نیمه برگشتن
بعضیاشون باخاطرات جانسوز رفقاشون برگشتن😔
اما نذاشتن پای حرامی به داخل کشور باز بشه
حالا غیرتتون کجا رفته که بعضیاتون شدید اهل جنبش فواحش #زن_زندگی_آزادی!!
بابا این شهدا زن و زندگی و آزادیشون رو دادن که تو و ناموست امنیت داشته باشید
حالا چیشده که خودت به اسم آزادی حراجش کردی...!!
#شهید_غیرت یعنی تموم این شهدا
یکی تو شهر خودش یکی خارج از کشورش هر دو برای دفاع از ناموس رفتن و وای بحال بیناموس ها...
هرگز نمیتونید جواب این خون های ریخته شده رو بدید
مردم و مسئولین عزیز #بیناموسنباشید 😊
✍دیروز رفتیم دیدار یک خانواده شهید و شرحه شرحه برگشتیم. 😔
دیدار خانواده شهیدی که هنوز سال شهیدشون نرسیده بود.
به ما گفتن شهید امنیت هست و ما تصورمون این بود که از نیروهای انتظامی، سپاه، بسیج و یا اطلاعات بودن که شهید شدن. ولی وقتی رسیدیم و روایت خانواده را شنیدیم، کلا هنگ کردیم.
شهید که از قضا آدم مذهبی هم بوده، یکی از روزهای اغتشاشات سال 1401 از مغازه ای که با برادر خانمش شریک بوده، به خونه برمی گرده، همسرش هم زنگ می زنه بهش که پیروزی شلوغه و مواظب باش. اون هم می گه باشه و زودتر می آد تا برسه پیش بچه ها تا تنها نباشن، چون همسرش توی بیمارستان کار می کرده و شیفت بوده.
توی راه می بینه اغتشاش گرها ریختن سر چند تا خانم با حجاب و دارن کتکشون می زنند و چادر و روسری از سرشون می کشند. می ره کمکشون تا از زیر دست اون ها نجاتشون بده. ولی اغتشاش گرها می ریزند سرش و با چوب و قمه و هر چی که می تونند، می زننش.
انقدر می زنند که خون و جونی در بدنش نمی مونه، به یک جوب پناه می بره و یک وری اون تو می مونه، باز هم انقدر می زنند که طرفی که سمت بیرون بوده، کامل آش و لاش می شه. وقتی اغتشاش گرها فکر می کنند این بنده خدا مرده، می رن. این شهید که کمی هنوز جون داشته از توی جوب بلند می شه تا بره، همین طور که مشغول رفتن بوده، دوباره یکی می آد و یک چاقو به سمت قلبش می زنه. و بعد هم بقیه می رسند و با چوب و سنگ و هر چی که می رسه بهش می زنند. تا نیروهای بسیج می رسند و دورش را می گیرند تا بیشتر از این کتک نخوره.
آمبولانس خبر می کنند، ولی اغتشاش گرها آمبولانس را هم به آتیش می کشند.
بعد از یک ساعت و خورده که کلی خون از این بنده خدا رفته بوده، یک پیکان وانت را پیدا می کنند و یواشکی می گذارنش اون تو و می رسونند بیمارستان. در بدو ورود به بیمارستان، به اتاق عمل می برنش، و چهار عمل روش انجام می دن و ....
همسر شهید می گفت وقتی بالاخره پیداش کردم و رسیدم بیمارستان، پرستار می گفت خانم این تا صبح تمام می کنه، امید نداشته باش. با یه حالت بدی و این هنوز توی ذهنش بود.
شهید ما دوازده روز بین مرگ و زندگی در تقلا بوده و اجازه آب خوردن هم نداشته. همسرش می گفت، می گفته فقط بهم آب بدید، هر کاری بگید می کنم.
ولی در نهایت نمی تونند بهش آب بدن و تشنه لب شهید می شه.
خانواده شهید می گفتن بنرهای تسلیت را نصب کردیم، تا مراسم ختم بگیریم. ولی همه بنرها را کشیدن پایین و پاره کردن. از نیروی انتظامی خواستیم امنیت مراسم ختم را تامین کنند ولی گفتن نیرو نداریم. در نتیجه از ترس مراسم را در شهرستان خودمون گرفتیم.
می گفتن امسال هم که برامون بنر زدن، اومدیم دیدیم بنر را کندن. دل خونی داشتن از شایعات، از دروغ ها، از بی مهری ها.
یک خانواده ساده که حالا بدون پدر زندگی را توی یک منزل پنجاه متری که نمی دونم اجاره ای بود یا نه، می گذروندن. دختری که توی اوج نوجوانی بی پدر شده بود و حتی تحمل جلسه دیدار ما را نداشت و نیومده بود.
همسری که با هر صحبتی اشک توی چشماش جمع می شد و یاد همسر مهربونش می افتاد.
دختر کوچیک شیرین زبونی که توی همون جلسه دل همه ما را برد و هر از چندگاهی می گفت، می تونم منم حرف بزنم و عکس پدرش را بغل می کرد تا ازش عکس بگیریم.
آقا بگذارید روضه آخر را بخونم. همسر شهید می گفت، دختر بزرگم می گه مامان یک سری توی دفاع مقدس رفتند و با دشمنان جنگیدند و شهید شدن. یک سری رفتن و مدافع حرم شدن و با داعش جنگیدن و داعش کشتشون. ولی پدر من توی همین شهر کشته شد. همشهری هاش کشتنش. توی چند متری خونمون شهید شد. مردم همین شهر، همین مردمی که صبح تا شب کنار ما راه می رن، کشتنش. دسته جمعی. با بدترین حالت.
تا تونستند بهش چاقو زدن، تا تونستن سنگ زدن، حتی با پا لگد زدن، بعد هم که دارن خانواده شون را آزار می دن. براتون آشنا نیست؟
#شهید_پوریا_احمدی
#تکرار_شهید_الداغی_شهید_خلیلی
#شهید_غیرت
#آرمان_روحالله
#زن_زندگی_حیاتطیبه
#وحوش