eitaa logo
دلبرکده
31.8هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade 🚨تبادل، تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
دلبرکده
🌹پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم : شب هنگام که شوهرتان در بستر آرمیده و منتظر آغوش گرم شماست
قطعا هیچ مردی بی دلیل بستر خواب رو ترک یا جدا نمیکنه❌ اما چرا این اتفاق میفته⁉️ نظر شما چیه عزیزان؟ اینجا بهمون بگید: @admin_delbarkade دوست عزیز‼️ باید حتما ریشه یابی کنید ✅پیشنهاد ما اینه که از مشاوران کانال ستاره مبین کمک بگیرید: https://eitaa.com/Setare_mobin/151
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه تکلیفِ سنگینی است : ”بلا تکلیفی” وقتی که نمیدانم منتظرت ماندم یا فقط خودم را به انتظار زده ام آقا...💔😔 السلام علیک یا صاحب الزمان💚 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{و القعود معاک فیه رائحة برعم الکرز..} 🫂🌸 «و کنار تو بودن، عطر شکوفه‌های گیلاس را دارد» 😍❤️🌿 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
YEKNET.IR - vahed 2 - shahdat imam sadegh - 1400.03.15 - banifatemeh(1).mp3
4.82M
🔳 شهادت امام جعفر صادق(ع) تسلیت باد 🌴ببین سرو و لاله و شقایق 🌴ای فدای غربت بقیعت یا حبیبی یا امام صادق 🎙 👌بسیار دلنشین ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونی چرا بعضی وقتا اسرار زندگیت فاش میشه !؟ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فرزندی تربیت کنید که پس از مرگ برایتان طلب مغفرت کند شرح حديثی از امام صادق سلام الله علیه از زبان رهبر معظم انقلاب ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امام علی (ع) : اي جابر! كسي كه نعمتهاي فراوان خدا به او روي آورد، نيازهاي فراوان مردم نيز به او روي آورد، پس اگر صاحب نعمتي حقوق واجب الهي را بپردازد، خداوند نعمتها را بر او جاودانه سازد. و آن كس كه حقوق واجب الهي در نعمتها را نپردازد، خداوند آن را به زوال و نابودي كشاند. 📚 نهج البلاغه؛حکمت 372 روزتون بخیر و به عشق❤️🌷☕️ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
#داستان #فیروزه‌ی_خاکستری58 #صحنه‌ی_جَدل مامان شب را پیش خاله در بیمارستان ماند. ما به مازوبن رفتی
_کدوم جنگ؟! حرف جنگ و صلح نیست امیر. _همین دیگه عین خیالت نیست تو... از حرف‌هایش سر در نیاوردم. _من یه تنه جلو همه می‌ایستم نوبت جنابعالی که می‌شه فقط می‌گی «نمی‌دونم»! «نمی‌دونم» را با دهان کج و کوله گفت. صدایش نازک شد. مردمک چشمانش را بالا داد. غیظم گرفت: _انتظار داشتی تو چشم مامانم و مامانت نگاه کنم و بگم یا امیر یا هیچکس؟! _آره. مگه غیر از اینه؟! در جوابش، چند ثانیه ماندم. بریده گفتم: _امیر... من... نمی‌تونم _نمی‌تونی چی؟! نمی‌تونی به گزینه‌های دیگه فکر نکنی؟! سریع به چشمانش نگاه کردم: _امیر... _بچه‌ها... هر دو به طرف در اتاق چرخیدیم. زنعمو شهلا سرش را از لای در بیرون آورد: _ما خیلی تلاش می‌کنیم که نشنویم اما... صداتون کامل تو اتاقه. سرم را پایین انداختم. امیر بلند شد. زنعمو آرام گفت: _ببخشید هان! امیر هیچ نگفت. از پله‌های چوبی تند پایین رفت. صدای در اتاقش آمد. سر جایم نشستم. زنعمو هنوز همانجا بود: _نمی‌خواستم خلوت‌تون رو خراب کنم ولی ترسیدم حرف‌هاتون به جاهای باریک بکشه. بلند شدم. بی‌خیالِ رفتن امیر، گفتم: _مهم نیست. ببخشید نذاشتیم بخوابید. از کنار زنعمو وارد اتاق شدم. فکر امیر، فکر خاله، فکر آینده، فکر شنیده‌های زنعمو و عمو جمال و حتی فکر امید، خواب را از چشم‌هایم دزدید. مطمئن بودم منظور امیر از گزینه‌های دیگر، امید است. از بی‌پناهی خودم بغضم گرفت. از اینکه امیر هر وقت دلش بخواهد من را به امید نسبت دهد، دندان‌هایم به هم سابید. رود اشکم در حال جاری شدن بود. زنعمو دست به بازویم کشید: _بیداری فیروزه؟! بدون حرف به سمتش چرخیدم. _نمی‌خوام دخالت کنم اما به عنوان بزرگ‌تر یه چیزی می‌خوام بگم... سکوتم را به حساب رضایت گذاشت: _تو و امیر خیلی خیلی خیلی خوبین اما هر دوتون هنوز فرصت‌های زیادی دارین منظورش را گرفتم. _این آینده‌ای که جلو روتونه یه خطره. می‌تونید خطر کنید اما... بی‌گُدار به آب نزنید. حرف‌های زنعمو را آویزه‌ی گوشم کردم. خاله سودی از بیمارستان ترخیص شد. من و مامان برای مراقبت از او، مازوبن ماندیم. عمو جمال و زنعمو صبح زود به تهران برگشتند. امیر برای رفتن به شالیزار آماده شد. برای خداحافظی به طبقه بالا آمد. ظرف‌های صبحانه را می‌شستم. پر از هیجان صدا زد: _خانم خانما چیزی لازم داری بگو بخرم. برگشتم. برق چشمان مشکی‌اش تپش قلبم را زیاد کرد. نگاهم را دزدیدم. به شستن ظرف‌ها ادامه دادم. لحن صدایم را کنترل کردم: _ممنون فکر نکنم چیزی لازم باشه. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade