eitaa logo
𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
2.4هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
788 ویدیو
93 فایل
"به نام خداوند شعر و غزل کلامش نشیند به دل تا ازل …🙂🌿 " ‴روزی¹⁰پست تقدیم نگاه گرمتان می شود‴ ‴تبلیغات ارزان و پربازده↻ < @tablighat_romankade> ‴رمانکده مذهبی↻ < @romankademazhabe>
مشاهده در ایتا
دانلود
💔😔 توی اسارت،عراقی ها برای تضعیف روحیه ی ما فیلم های زننده پخش می کردند🔞 یک روز یکی از بچه ها به نشانه اعتراض تلویزیون را خاموش کرد.😡 عراقی ها گرفتن وبردنش و هیچ کس ازش خبری نداشت 😰😰 برای استراحت ما رو فرستادن به حیاط اردوگاه، وارد حیاط که شدیم اون بسیجی و دیدیم یه چاله کنده بودن و و تاگردن گذاشته بودنش داخل چاله فقط سرش پیدا بود😔 شب کن شد صدای الله اکبر و ناله های اون بسیجی بلند شد 😔 همه نگرانش بودیم.😰😭 صبح که شد گفتند شهید شده ، خیلی دنبال بودیم علت ناله و فریادهای دیشبش را بدونیم.😔 وقتی یکی از نگهبان ها علتش را گفت مو به تنمون راست شد. می گفت :زیر خاک این منطقه موش های صحرایی گوشت خوار وجود داره 😭 موش ها حس بویایی قوی دارند وقتی متوجه دوستتون شدن بهش حمله کردن و گوش بدنش را خوردن😭😭 علت شهادت وناله هاش هم همین بود😭😭 صبح که بدنش را آوردند بیرون بدنش تکه تکه شده بود . اینطوری شهید دادیم ولی حالا بعضیا خیلی راحت پای کانالهای ماهواره نشستند😔 ونمی دانند یک روز همان شهید را می آورند تا در مقابل او توضیح دهند که به چه قیمتی چشمان خود را به گناه آلوده کردند.. بخاطر این شهدا گناه نکنید .... 😔 😭💔 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج..
4.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🕊 شهید مهدی زین الدین ✨ ⛱ آقا مهدی به آشپز لشکر 👨‍🍳گفت : «آقا من وقت بیکاری زیاد دارم. میشه بیام کمک شما؟» در حالیکه نگفته بود فرمانده لشکرم.🤭🚫 آشپز قبول کرده و گفت : کفِ آشپزخونه رو تمیز کن. 🍄 بعد از چند وقت آشپز به جانشین لشکر گفته بود: یه بنده خدایی بسیجی وار میاد آشپزخونه رو تمیز میکنه.🥀 نمیشه اینو بدید به من؟ نیرو کمکی من بشه؟👐🏻 😳جانشین لشکر فرداش اومد دید آقا مهدی اونجاست.😬 ➕ : اینو می خوای برای نیرو؟😶 ➖ : آره خیلی جوون خوبیه ☺️ ➕ : ایشون فرمانده لشکره‼️😵 🌸🌿 ------------•☕️❤️•-------------- @donyayechadoryha
🕊 🍃یه شب یه موردی پیش اومد که یه ماشینی میخواست به زور دو تا دختر رو سوار کنه. ما اینهارو گرفتیم و بردیم پاسگاه تحویل بدیم مصطفی توی راه به دختر ها گفت: شما چرا این وقت شب بیرون هستین؟ دختر ها گفتن جایی رو ندارن که برن. مصطفی بهشون گفت: من شماره خانمم رو میدم، باهاشون صحبت کنید. دختر ها خیاط بودن مصطفی گفت هم واسشون مغازه میگیره و هم وسایل خیاطی می خره تا اونجا کار کنن و شب هاهم تو مغازه بخوابن دختر ها خنده شون گرفته بود فکر نمی کردن یه نفر انقدر دلسوز باشه! ✍راوی:جانباز مدافع حرم امیرحسین حاجی نصیری ------------•☕️❤️•-------------- @donyayechadoryha