هدایت شده از به جای دستمزد
با شڪ بہ سحر و پرهام خیرھ شدم
چے میشنێدم😢
سعے ڪردم حاݪ خودمو عادێ جلوه بدم
سحر با نگرانے بهم خیره شده بود
_سارا خوبی ؟ ابجی ؟
+#چرااینکاروبامنڪرد؟
_سارا خانم مجبور بود 😔
صدامو بلند کردم
+ چی میگین شما
چیو مجبور بود . مجبور بود وقتی میدونه #عاشقانه میپرستمش قرار #خاستگاری با یکی دیگه رو بزاره؟ اره مجبور بود به یکی دیگه قول #ازدواج بده وقتی به من ابراز #علاقه میکرد؟
صدام تحلیل رفت . دنیا داشت دور سرم میچرخید 😖
بلند شدم با حالی #خراب کیفمو برداشتم
قدم اول رو ڪہ برداشتم سرم به دوران افتاد
افتادم روی زمین
چشمام #سیاهے میرفت و فقط تونستم #پارسایی رو ببینم که تازه از دستشویی بیرون اومده و وقتی من رو توی اون حال دید #عربدهسارا گفتنش توی سالن #رستوران پیچید و دیگه چیزی نفهمیدم😞
چشمام رو با کرختی باز کردم و اولێن چیزی که دیدم #چشمان به رنگ شب #پارسا رو دیدم که الان جاشون رو به دو تا #تیله میون سرخی فراوان همراه با نگرانی داده بود
تا #چشمای بازم رو دید #دستش رو روی #گونم گذاشت و با #بغض گفت😔
https://eitaa.com/joinchat/1101922401C1a2f875d03
بڕترێن رمان مذهبے ایتا🙈🌱
این رمان آنݪـاێن تایپ میشھ و ڪپیش حرامه . پس فقط میتونے تو این ڪانال دنبالش ڪنے
عجله ڪن تا از دستت نرفته🙊🍿
براۍ اولێن باردرایتا📖🦋