eitaa logo
𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
2.4هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
788 ویدیو
93 فایل
"به نام خداوند شعر و غزل کلامش نشیند به دل تا ازل …🙂🌿 " ‴روزی¹⁰پست تقدیم نگاه گرمتان می شود‴ ‴تبلیغات ارزان و پربازده↻ < @tablighat_romankade> ‴رمانکده مذهبی↻ < @romankademazhabe>
مشاهده در ایتا
دانلود
موجِ عِشقِ تو اگَر شُعله به دِل‌ها بِكِشَد رود را از جِـگَـــر كـــوه به دَريـــا بَكِشَد دِلگویھ :)
هر نگاهی میتواند خلوتم را بشکند کوزه‌ی تنهایی روحم سفالی‌تر شده است دِلگویھ :)
هر نگاهی میتواند خلوتم را بشکند کوزه‌ی تنهایی روحم سفالی‌تر شده است دِلگویھ :)
••• [نخ بہ‌پاۍبادبادڪهاۍڪم‌طاقت‌مبند💛 زندگےراهرچہ‌آسان‌تربگیرۍبهتر است] ••• دِلگویھ :)
بی‌جَهَت، بیهوده‌، بیخود، بی‌سَبَب، بی‌فایده عِـشـق وَقتی نیست مَعنایی نَدارَد زیستَـن... دِلگویھ :)
[شُهرت در این مقام بھ گمنام بودن است از من نشان مپرس ولۍ بۍ نشان بیا] دِلگویھ :)
[تردید سزاوار دِل عاشقِ من نیست اۍ دوست !مڪن شڪ به نمازی کھ شکستھ است💔] دِلگویھ :)
دل بریدم تا نبینم دوست با من دشمن است دل بریدن، گاه تنها راه عاشق ماندن است... دِلگویھ :)
چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟ همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست! دِلگویھ :)
حق با تو بود هرچه بکوشد نمیرسد شیر نفس بُریده به آهوی تیزپا... دِلگویھ :)
چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟ همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست! دِلگویھ :)
𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ #پارت_هشتادوسه ‌دخترم هنوز پکر بود و کاری نمی تونس
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ نزاشتم حرفش رو کامل کنه و با صدای نسبتا بلندی گفتم: +حرفشم نزن حلما،اون پدرته،بدی ای در حقت نکرده که نخوای بری پیشش،تازه باید ازش تشکر کنی که ۲۰ سال بدون مادر بزرگت کرده. حلما شرمنده سر به زیر انداخت و بی هیچ حرفی راهی اتاقش شد. کمی زیاده روی کرده بودم ولی حقش بود و بالاخره باید با پدرش آشتی می کرد. بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم وقتی در رو باز کردم ترسیده یک قدم به عقب رفتم که حلما گفت: _ببخشید که ترسوندمتون،نباید بدون اجازه می اومدم اتاقتون ولی خب دلم میخواست بیام تا شاید کمی آروم بشم. لبخند زنون گفتم: +حالا آروم شدی؟ بی حال گفت: _مگه میشه با دیدن دفتر بابا آروم بشم؟ با دیدن دفتری که امیر علی دم رفتن بهم داده بود سریع از دست حلما کشیدمش ولی اون با آرامش گفت: _نمیخواد از دستم بکشی چون من این دفتر وشعر هاش رو از حفظم…یادمه یه بار بچه بودم تقریبا سوم یا چهارم دبستان و خواستم فضولی کنم ببینم بابا داره چیکار میکنه آروم وارد اتاقش شدم و دیدم روی میز نشسته ودر حال نوشتن چیزیه آروم به سمتش رفتم ولی اصلا متوجه حضورم نشده بود انقدر غرق در نوشتن بود که حضور کسی رو حس نمی کرد دیدم داره با خط خوش یک بیت از شعری رو مینویسه: "بی‌جَهَت، بیهوده‌، بیخود، بی‌سَبَب، بی‌فایده عِـشـق وَقتی نیست مَعنایی نَدارَد زیستَـن... " بابا بعد از پایان نوشتنش گفت: ✍به قلم :↻ فاطمه پوریونس @Delgoye851 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃