eitaa logo
𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
2.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
785 ویدیو
93 فایل
"به نام خداوند شعر و غزل کلامش نشیند به دل تا ازل …🙂🌿 " ‴روزی¹⁰پست تقدیم نگاه گرمتان می شود‴ ‴تبلیغات ارزان و پربازده↻ < @tablighat_romankade> ‴رمانکده مذهبی↻ < @romankademazhabe>
مشاهده در ایتا
دانلود
𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جان_و_جهانم #قسمت_هشتم مهیا همراه مریم از پایگاه خارج شدن و به سمت یک پژو
📝 مهیا دوباره سریعتر از همه به سمت اتاق رفت. به محض رسیدن به اتاق استرس شدیدی گرفت نمی دانست برگردد یا وارد اتاق شود. بالاخره تصمیم خودش را گرفت . در را آرام باز کرد و وارد اتاق شد. پدرش روی تخت خوابیده بود. ومادرش در کنار پدرش رو صندلی خوابش برده . آرام آرام خودش را به تخت نزدیک کرد .نگاهی به دستگاه های کنار تخت انداخت از عددها وخطوط چیزی متوجه نشد. به پدرش نزدیک شد طبق عادت بچگی دستش را جلوی بینی پدرش گذاشت تا مطمئن شود نفس می کشد. با احساس گرمای نفس های پدرش نفس آسوده ای کشید . دستش را پس کشید ؛ اما نصف راه پدرش دستش را گرفت . احمد آقا چشمانش را باز کرد لبان خشکش را با زبانش تَر کرد و گفت: _اومدی بابا ؟منتظرت بودم چرا دیر کردی؟ و همین جمله کوتاه کافی بود تا قطره های اشک پشت سر هم بر روی گونه ی مهیا بشینند😭. _ای بابا چرا گریه میکنی نفس بابا . اصلا میدونی من یه چیز مهمیو تا الان بهت نگفتم ؟ مهیا اشک هایش را پاک کرد و کنجکاوانه پرسید: _چی؟؟ احمد آقا با دستش اثر اشک ها را از روی صورت دخترکش پاک کرد. _اینکه وقتی گریه میکنی خیلی زشت میشی. مهیا با خنده اعتراض کرد😃 _ اِ بابا احمد اقا خندید😄 _آروم دختر، مادرت بیدار نشه. دکتر گوشی ها را از گوشش درآورد . _خداروشکر آقای معتمد حالتون خیلی بهتره .فقط باید استراحت کنید و ناراحت یا عصبی نشید پس باید از چیزهایی که ناراحتتون میکنه دوربشید . _ببخشید آقای دکتر کی مرخص میشن ؟ _الان دیگه مرخصن. مهیا تشکر کرد . احمد آقا با کمک مهیا و همسرش آماده شد و پس از انجام کارهای ترخیص به طرف خانه رفتند. مهیا به دلیل شب بیداری و خستگی، بعد از خوردن یک غذای سبک، به اتاقش رفت وآرام خوابید... ..... ------------•☕️❤️•-------------- @Delgoye851