آمد محرم و نفسم رنگ آه شد
دیوار و در ، ورودیِ هیات سیاه شد
موڪب علم شد و دلِ نوڪر جلا گرفت
چای و بساط روضۀ مان روبراه شد
وقتی ڪتیبه ها روی دیوار جلوه ڪرد
چشمم به شعرِ حاشیه گرمِ نگاه شد
گفتم ڪه ای ڪتیبه تو از محتشم بپرس
این شاهِ ڪم سپاه چرا بی سپاه شد
نزدیڪ عصر بود ڪه لرزید ڪربلا
وقتی پناهِ عالمیان بی پناه شد
آواره شد عقیله زمانی ڪه بی سوار....
نزدیڪ خیمه های حرم ذوالجناح شد
این بار نوحه خوان دمِ " ادرڪ اخا " گرفت
با ذڪرِ " بر مشام " دل ما جلا گرفت
#مهدی_مقیمی