eitaa logo
𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
2.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
785 ویدیو
93 فایل
"به نام خداوند شعر و غزل کلامش نشیند به دل تا ازل …🙂🌿 " ‴روزی¹⁰پست تقدیم نگاه گرمتان می شود‴ ‴تبلیغات ارزان و پربازده↻ < @tablighat_romankade> ‴رمانکده مذهبی↻ < @romankademazhabe>
مشاهده در ایتا
دانلود
𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 قست #سی_و_سوم . ارو اروم رفتم و چند ردیف عقب تر نشستم و به حرفهاش گ
💞 💞 قسمت . -چی شده مامان؟!😯 . -ریحانه...ریحانه...این پسره اسمش چیه؟؟😢 . -کدوم پسره؟! چی میگید؟!😯 . -عههه...همین که اومده بود خواستگاریت😢 - اها...اسمشون سید محمد مهدی هست . -با گفتن اسمش گریه های مامان بیشتر شد😭 بابام هم کم کم نگران شده بود و میخواست اورژانس خبر کنه -حالا چی شده مامان؟!😯 . -خواب خانم جون رو دیدم😢(مادربزرگم و همون که اولین بار بهم نماز خوندن یاد داده بود) با همون چادری که همیشه میزاشت😔توی خونه قدیمیمون بودم😔دیدم در باز شد اومد تو😢ولی به من هیچ توجهی نمیکرد و ناراحت بود😢گفتم مامان چی شده؟! گفت تو ابروی منو پیش حضرت زهرا بردی 😢 گفتم چرا؟! 😯 گفت خانم میگه برای خواستگاری نوه اش اومده خونه شما ولی بیرونشون کردین😢 گفت به دخترت بگو تو که میترسی محمد مهدی نتونه از دخترت مراقب کنه..این پسر از مراقبت کرده چطور از مراقبت دختر تو برنمیاد. خانم جون اینارو تو خواب گفت و پا شد و با گریه رفت😭 . بابام گفت: _این حرفها چیه زن...حتما غذای سنگین خورده بودی😐 . که مامان با گریه میگفت _من هیچوقت خوابهام غلط نیست😢مامانم بعد مدتها اومده تو خوابم😔و از من دلگیر بود😢 ما بد کردیم...نباید بیرونشون میکردیم.. . -ولمون کن خانم...میخوای دخترتو بدبخت کنی که چی؟! یه مُرده خوشحال بشه😐 . -تو از کجا میدونی بدبخت میشه مرد؟؟😢 . -از اونجا تو جامعه به اون اقا نه کار میدن نه پست اجتماعی میدن نه میتونه رانندگی کنه نه میتونه گلیم خودشو از آب بکشه بیرون.بازم بگم؟!😑 . -تو هم خوشبختی رو چه چیزهایی میدونی😔خوشبختی یعنی دلت کنار یکی اروم باشه چه تو خرابه باشین چه تو کاخ . -این رمانتیک بازیا مال یه سال اول زندگیه..وقتی قسط بانک و اجاره خونه و اسباب کشی و در به دری شروع شد اونموقع میفهمی دلت پیش کی آروم بود و اروم میشه😐 . . یک هفته همین بحث تو خونه ما بود و منم هم غذام کم شده بود و هم حرف زدنم و فقط غصه میخوردم😢مامانمم که وضع روحیش خوب نبود😔 و کلا وضعیت خونمون ریخته بود بهم... . یه روز صبح دیدم بعد مدتها از مینا برام یه پی ام اومد . -سلام ریحانه خوبی؟!☺️ . -سلام مینا.چه عجب یادی از ما کردی؟!😊 . -همونقد که شما یاد میکنی ماهم یاد میکنیم😐میخواستم بگم آخر هفته بله برونمه😊 . -ااااا.. به سلامتی☺چطور بی خبر؟!حالا اقا داماد کیه؟😯 . -میشناسیش😊 . . ادامه دارد... . @Delgoye851
𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 قسمت #سی_و_چهارم . -چی شده مامان؟!😯 . -ریحانه...ریحانه...این پسره ا
💞 💞 . قسمت . . -میشناسیش😊 . -میشناسم😯کیه؟! از بچه های دانشگاست؟؟😯 . -اره 😊 . -کدومشون؟!😯 . -اقا احسان 😊 . -احسان؟!😨 . -اره...😊چیه چرا تعجب کردی؟!😯 . -اخه اون که میگفت فقط😕 . -نه بابا...بنده خدا میگه از اول هدفش من بودم...میگفت صحبت درباره تورو بهونه کرده بود که باهام حرف بزنه 😊میگفت چون باباش با بابات همکاره تو رودروایسی و به زور بلند شده اومده خواستگاریت و کلی دعا کرده که تو جواب رد بدی😊 . -اینا رو احسان بهت گفته؟!😐 . -اولا آقا احسان 😊و دوما اره . -به هر حال ان شاالله که خوشبخت بشی😐 به آقا احسانم سلام برسون . ممنونم...البته از الان میدونم خوشبختم😊ریحانه خبر نداری هنوز هیچی نشده یه ویلا تو شمال به نامم زدن . -چه خوب...ولی مینا ای کاش میتونستم از جانب یه دوست باهات صحبت کنم ولی میدونم الان هرچی بگم با یه چشم دیگه ای منو میبینی..فقط برات ارزوی خوشبختی میکنم. . -ممنونم...نگران من نباش ریحانه...من از پس کارهام برمیام..پس منتظرتما اخر هفته . -مینا نمیتونم قول بدم که حتما میام😕 . -حتما باید بیای...اتفاقا احسانم اصرار کرد حتما دعوتت کنم.😏 . دلم برای مینا میسوخت... میخواستم خیلی حرفها رو بهش بزنم ولی میدونستم الان فکر میکنه شاید از حسادته و ترجیح دادم سکوت کنم😐 و براش دعا کنم خوشبخت بشه...اخه خیلی دختر مهربون و پاکیه و فقط یکم اعتقاداتش ضعیفه.😕.. ای کاش میفهمید خوشبختی فقط ویلا و ماشین و... نیست. و اصل کاری اون که باید حس بشه.. . . وقتی ماجرای خواب مامان رو به زهرا تعریف کردم کلی پشت تلفن گریه کرد😢 و گفت از وقتی سید ماجرا رو شنیده همیشه تو خودشه و میگه ای کاش کاری از دستش برمیومد. . تا اینکه یه روز صبح که بابا داشت از خونه بیرون میرفت و در کوچه رو باز کرد دید اقا سید پشت در با ویلچر نشسته.. . -سلام علیکم😔 . -سلام...بازم شما؟! 😯 . -اومدم که جواب قطعیمو بگیرم وبرم . -من که بهتون جواب دادم...گفتم شما برای دختر من مناسب نیستید😠 . -شما جواب دادید ولی من میخوام از زبون دخترتون بشنوم.چون تو این زمینه نظر هیچکسی به جز ایشون برای من مهم نیست😒 . -ببین آقا پسر...اوندفعه با احترام گفتم که این موضوع رو فراموش کنین ولی ایندفعه اگه مزاحم بشین دیگه احترامی نیست و پلیس خبر میکنم. . -لا اله الا الله...فک نکنم خواستگاری جرم باشه البته شاید توی محله شما جانبازی جرم باشه...😒 نمیدونم...ولی آقای محترم...شما حرفاتونو زدین منم میخوام حرفامو بزنم... . . ادامه_دارد.... @Delgoye851
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گیرم هواے پر زدنم هست، بال ڪو؟
تنهایی رو فقط میشه تو شلوغی حس کرد... 𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
صبر آدمها حدی دارد حتی خوبترین آدمها هم تحملشان زمانی دارد ... به آدمهای صبور زندگیتان بی توجه نباشید ... 𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
آدم هــا چــقــدر بــه بــودن بــاهــمــ  خــنــدیــدنــ  حــرف زدنــ درد دل کــردنــ  و چــاے نــوشــیــدن بــاهــم ساده تر بگویم به بودن باهم احــتــیــاج دارنــد .... 𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 . قسمت #سی_و_پنجم . . -میشناسیش😊 . -میشناسم😯کیه؟! از بچه های دانشگاست
💞 💞 . قسمت . . -لا اله الا الله...فک نکنم خواستگاری جرم باشه البته شاید توی محله شما جانبازی جرم حساب بشه...😒 نمیدونم...ولی آقای محترم...شما حرفاتونو زدین منم میخوام حرفامو بزنم... . -گوش میدم فقط سریع تر چون کلی کار دارم...😑 . -اقای تهرانی اینجا نیومدم درباره نحوه تامین زندگیم و این چیزها حرف بزنم..صحبت درباره این چیزها جاش توی جلسه خواستگاریه البته اگه اجازه بدید. امروز فقط اومدم فقط درباره دلم 💓حرف بزنم... اقای تهرانی من حق میدم شما نگران آینده دخترتون باشید ولی... اقای تهرانی من همه جا گفتم که عشق اول من جهاد و شهادته و همونجور هم که میبینید تو راه این عشقم پاهامو از دست دادم.. قطعا همسر ایندم هم که عشق زندگیم حساب میشه به همین اندازه 😊برام مهمه و پاهام که چیزی نبود حاضرم سرم رو هم برای خوشبختیش از دست بدم و چیزی کم نزارم.😔 . وقتی صحبت هاشون به اینجا رسید با خودم دل دل میکردم که بیرون برم یا نه😯 استرس عجیبی داشتم😔 پاهام سست شده بود...ولی اخه ریحانه از چی میترسی؟! مرگ یه بار شیون هم یه بار... مگه اینهمه دعا نخوندی که سالم برگرده از سوریه؟! خوب الان برگشته و پشت در خونت وایساده. چرا این دست و اون دست میکنی... اگه دلش بشکنه و دیگه بر نگرده چی؟!😯😨 . اب دهنمو قورت دادم و در رو اروم باز کردم..😯 . اقا سید وسط حرفاش بود. . یهو بابام گفت: -تو چرا اومدی دختر😠 . -بابا منم یه حرف هایی دارم😔 . -برو توی خونه شب میام حرف میزنیم😡 . -نه...میخوام ایشونم بشنون . -گفتم برو توی خونه😡 . که اقا سید گفت: اقای تهرانی همونجور که گفتم امروز اومدم فقط نظر ایشونو بشنوم و نظر هیچکسی به جز ایشون برام مهم نیست.پس بهتره حرفشونو بزنن . -نظر ایشون نظر پدرشه😠 . -بابا...نه😔 . -چی گفتی؟!😡 . -بابا من نمیدونم توی ذهن شما از این آقا چی ساختید😔 کسی ساختید که که دنبال پول شماست یا هر چیز دیگه😐 نمیدونم دربارشون چه فکری میکنید و نظرتون چیه... حتما فکر میکنید فقط این اقا خواستار ازدواج با من و... هست و یکی هست مثل بقیه خواستگارام . اما باید بهتون بگم که منم...😶 . تو تمام اون دقایقی که احسان خواستگاریم اومده بود و من جواب رد دادم من توی فکرم این اقا بود😶 علت عوض شدن و تغییر پوشش و ظاهرم دلیل شروعش این اقا بود..😶 اصلا اول من به ایشون ...😶 . سید سرشو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت و بابا هم هر دیقه تعجبش بیشتر میشد😯😳 . -بابا جان... فکر کنم با این حرفهام فهمیده باشین نظر من و شما یکی نیست😔 . . ادامه_دارد.... نويسنده✍ . . @Delgoye851
𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 . قسمت #سی_و_ششم . . -لا اله الا الله...فک نکنم خواستگاری جرم باشه الب
💞 💞 . قسمت یه ببخشید گفتم و سریع اومدم توی خونه😓 نمیدونم چرا بغضم گرفته بود 😢 تمام بدنم میلرزید😕سرم گیج میرفت.😧 رفتم تو اتاقم و تا میتونستم گریه کردم😭 . اومدم تو اتاق و نفهمیدم دیگه چه حرفی بین بابا و سید رد و بدل شد😯بعد چند دیقه بابا اومد خونه و دیگه بیرون نرفت😕صدای پرت کردن کیفش روی میز رو میشنیدم😦 خیلی سر سنگین و سرد بود...رو به مامانم کرد و گفت : _خوشم باشه😠تحویل بگیر خانم... دختر بزرگ کردیم عین یه دسته گل اونوقت دادیم تحویل دانشگاه های این مملکت...نمیدونم چی یادشون میدن که تو روی باباش وایمیسه از عاشق شدنش صحبت میکنه... اونم جلوی یه پسر غریبه 😡 . . توی اتاق از شدت ترس به خودم میلرزیدم😣 . مامانم گفت: _حالا که چیزی نشده..چرا شلوغش میکنی...ولی اینبار دیگه قضیه رو مثل آرش و سحر نکنیا😐...پسرم تک و تنها افتاده تو کشور غربت و دیگه هیچ علاقه ای به ازدواج نداره😔 . -چیزی نشده؟! دیگه چی میخواستی بشه؟!😡 تو قضیه ارش هم مقصر شما بودی که کار به جاهای باریک داشت کشیده میشد ولی نه..اینبار دیگه قضیه رو کش نباید داد..با آبروی چندین و چندساله من داره بازی میشه😡 آدم صد تا پسر داشته باشه ولی دختر نداشته باشه 😐 . -نا شکری نکن آقا...حالا میخوای چیکار کنی؟!😯 میبینی که دخترت هم دوستش داره😕 . -اخه من نمیفهمم از چیه این پسره خوشش اومده😑چند روز دیگه زنگ بزن که بیان برای خواستگاری و این ابرو ریزی تموم بشه...😠 پسره ی پر رو میگه اگه جوابمو ندین تا جلوی شرکتتونم میام...کم اینجا ابرومون رفت میخواد اونجا هم ابرومونو ببره... بگو بیان خواستگاری من اونجا حرفامو میزنم برای اخرین بار😡 اونجا شرط هامو میگم😐 . -از توی اتاق اینا رو شنیدم ولی نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت 😯 ولی خوب همین که اجازه داد بیان خواستگاری هم یه قدم مثبت بود😔 . مامان زنگ زد خونه اقا سید اینا و گفت اگه باز مایلن برای اخر هفته بیان خواستگاری . توی هفته خیلی استرس داشتم 😔 همش فکر میکردم که بابام چی میخواد بگه 😢 هرچی دعا و ذکر بلد بودم تا اخر هفته خوندم که همه چی ختم بخیر بشه😢 یاد حرف سید افتادم😔 گفته بود هر وقت دلت گرفته قران رو باز کن و با خدا حرف بزن خدایا خودت میدونی حال دلم رو😢✋ خودت کمکم کن😔 اگه نشه چی ؟!😢 اگه بابام این بار بیشتر تحقیرشون کنه چی؟!😔 خدایا خودت کمکم کن...😢 یا فاطمه زهرا خودت گفتی که اقاسید نوه ی شماست😢 پس خانم جان خودت یه کاری بکن منم عروستون بشم 😢 قران رو برداشتم و اروم باز کردم😔 . . ادامه_دارد . نويسنده✍ @Delgoye851
𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 . قسمت #سی_و_هفتم یه ببخشید گفتم و سریع اومدم توی خونه😓 نمیدونم چرا ب
💞 💞 قسمت . . خانم جان خودت یه کاری بکن منم عروستون بشم 😭 . قرآن رو اروم باز کردم😕 سوره اومد😔 شروع کردم به خوندن معنیش تا رسیدم به ایه 26 سوره فک کنم جواب من همین آیه بود 😢 . ✨لخَْبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَ الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُوْلَئکَ مُبرََّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ(26) . زنان ناپاک شایسته مردانى بدین وصفند و مردان زشتکار و ناپاک نیز شایسته زنانى بدین صفتند و (بالعکس) زنان پاکیزه نیکو لا یق مردانى چنین و مردان پاکیزه نیکو لایق زنانى همین گونهاند، و این پاکیزگان از سخنان بهتانى که ناپاکان درباره آنان گویند منزهند و بر ایشان آمرزش و رزق نیکوست.✨ . . ولی خدایا؟! من جزو زنان نا پاکم یا زنان پاک😭 خودت که میدونی ته دل چیزی نیست😔 اگه قبلا کاری هم کردم از روی ندونستن بوده😔 . . اخر هفته شد و استرس تمام وجودمو فرا گرفته بود😟..دفعه ی قبل دوست داشتم زودتر شب بشه و آقا سید اینا بیان ولی الان واقعا میترسیدم😢...بدنم داغ شده بود...😢 . خلاصه شب شد و زنگ خونه صدا خورد😯 . -خدایا خودت کمکم کن 😔🙏 . از لای در اشپزخونه نگاه میکردمشون.... بازم مثل دفعه اول پدر و مادرش اومدن تو وپشت سرشون آقا سید و زهرا. . میدیدم بابام خیلی سرد تحویلشون گرفت😣 چند دقیقه ی اول به سکوت و گذشت و هیشکی چیزی نمیگفت. از استرس داشتم میمردم 😔 سید هم سرش رو پایین انداخته بود و اروم با تسبیح عقیقش داشت ذکر میگفت 😔 شاید اونم استرس داشت😢 همه تو حال خودشون بودن که صدای پدر سید سکوت رو شکست: _خب آقای تهرانی...امر کرده بودید خدمت برسیم...ما سرا پا گوشیم .😊 -بزارید دخترمم بیاد بعد حرفامو میگم... . مامانم رو کرد سمت اشپزخانه و گفت _ریحانه جان...بیا دخترم . پاهام سست شده بود انگار..چادرمو سرم کردم و اروم رفتم بیرون و بعد از گفتن یه سلام اروم یه گوشه ای نشستم...😔 . مامانم بلند شد پذیرایی کنه که بابام گفت _بشین...برای پذیرایی وقت هست... -خب...اقای علوی...من نه قصد آزار و اذیت شما رو دارم و نه قصد جسارت... من روز اول که اومدید فکر میکردم قضیه یه خواستگاری ساده هست ولی هرچی بیشتر جلو رفتیم با حرف هایی که آقا پسر شما زدن و حرکتهای دخترم فهمیدم قضیه فجیع تر از این حرفهاست😐 میدونم این دوتا قبلا حرفهاشونو باهم زدن... اما رسمه که شب خواستگاری هم باهم صحبت کنن منم مشکلی ندارم... ولی بعد از اینکه من حرفهامو زدم.. من با ازدواج اینها مشکلی ندارم... فقط...✋ حق گرفتن عروسی و جشن رسمی ندارن..چون دوست ندارم کسی داماد تهرانی بزرگ رو اینجوری ببینه...😠 خرج عروسیشونو هم میدم به خودشون. اقا سید سرش رو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت😔 . _دخترم قدمش روی چشم ما و هروقت خواست میتونه بیاد و مادر و پدرشو ببینه ولی این اقا حق اومدن به اینجا رو نداره و ما هم خونشون نمیایم✋ و جایی هم حق نداره خودشو به عنوان داماد من معرفی کنه حالا اگه شرایط من رو قبول دارین برین تو اتاق صحبت کنین😐 . بغضم گرفته بود😢اخه آرزوی هر دختریه که لباس عروسی بپوشه و دوستاش تو عروسیش باشن. اشکام کم کم داشت جاری میشد...😢 یه نگاه با بغض به سید کردم و اونم اروم سرشو بالا اورد😢 . ادامه_دارد . ان شا الله دو قسمت دیگه تموم میشه و همه راحت میشین😉 @Delgoye851