وقتی غفلت دردِ بیدرمانِ دنیایمان است، مکان یا زمان چه فرقی میکند ؟
زندان، چاه میشود برای یوسف..
زنجیر میشود به دستانِ بابالحوائجی که قرار است تا ابد، گرههایِ کورِ عالم را وا کند.
و در عصر بیخبری، مانعی میشود به طولِ قرنها فاصله، سر راهِ امامی حَّی و حاضر.
تاریخ هم در عجب است،
از تکرار مدام این غربتها،
و عبرتهای جامانده.
سردی غل جامعه را تاب و تحمل،
این جسم نحیف این تن تبدار ندارد.
یک لحظه ملاقات نکردی پسرت را..
زندانی بغداد که دیدار ندارد.
تو میروی و سایهی سلطانِ به سرش هست،
معصومه یِ تو غصه یِ بازار ندارد :)
هدایت شده از بَچِّههِیئَتي
«و سلام بر آن آقایی که ، پاره های تنش را برای ایرانیان ؛ به #امانت گذاشت...»
محبوبم.
من زائرِ یادهایِ توام.
شمعها را در دلم روشن میکنم و به پنجره یِ یادِ تو دخیل میبندم.
این جان، نذرِ توست.
شفاعتِ یادِ تو، آن نیمهی رستگار شده یِ جانِ من است.
پروردگارا!
شیعیان ما از شعاعِ انوار ما و باقی ماندهٔ طینت ما آفریده شدهاند و ایشان به اتکاء محبت و ولایت ما گناهانِ بسیاری را انجام دادهاند.
اگر گناهانشان بین تو و ایشان مانع ایجاد کرده، از آنان درگذر، که ما از ایشان خشنودیم.
از دعاهای امامِ عصر، بحارالانوار.
- دِلـخُوشیم -
پروردگارا! شیعیان ما از شعاعِ انوار ما و باقی ماندهٔ طینت ما آفریده شدهاند و ایشان به اتکاء محبت و
من، وقتی در دعاهای یکی باشم، میفهمم که او، خیلی دوستم دارد :)