- دِلـخُوشیم -
شب جمعه است و دلم کرببلا می خواهد ،
کربلا هم که دلِ غرقِ صفا می خواهد .
چه کنم من که ندارم به جز این قلبِ سیه ،
دلِ من از تو حسین قدری دوا می خواهد .
شب جمعه شد و مادر به حرم آمده است ،
وا که این صحنه عجب حال و هوا می خواهد .
آخر این غرقِ گنه را چه به این حال و هوا ،
دلِ من جرعه ای از آبِ شفا می خواهد .
هدایت شده از پ
حالا او مانده و هزار و یک خاطره ای که بوی همسفر شھیدش را میدهد !*