- دِلـخُوشیم -
دستش از روی سرم رد شد و . . .
بر مادر خورد ،
بر مادر خورد ،
بر مادر خورد ،
چیکشید امامحسن ، چیکشید امامحسن . .
'' مردک پست که عمری نمک حیدر خورد
نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد
ایستادم به نوک پنجهی پا اما حیف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم . .
نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد
آه زینب تو ندیدی ، به خدا من دیدم ،
مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد
سیلی محکم او چشم مرا تار نمود
مادر از من دو سه تا سیلی محکمتر خورد
لگدی خورد به پهلوم و نفس بند آمد
مادر اما لگدی محکم و سنگینتر خورد
حسن از غصه سرش را به زمین زد، غش کرد
باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد . .
قصه ی کوچه عجیب است مهاجر اما ،
وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد ''
[ بمیریم با این چند بیت ؟ ]