eitaa logo
امــام زمانت نیست راحتے؟!!
8هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
5.7هزار ویدیو
10 فایل
ایـݩ ڪانال وقف آقای غریبمان است😔 312+1=??? او شاید #منتظر_تُــوست👆😔💔 اللهم‌عجل‌الولیک‌الفرج کانال نذورات مهدوی👇 @seshanbehmahdaviii تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8
مشاهده در ایتا
دانلود
#مـهـدی جانـم سـرنـیزه و سرطفل #ربـاب #حـرم و #اسارت و دست و #طناب🍁 حـق داری کہ روزو شب‌گـریہ‌کنی😔 ای وای #زینب و بزم شراب😭😭 #این_الطالب_بدم_المقتول_بکربلا #اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌_لِوَلیِک_َ‌الفَرَج💔 @kheiybar
📚زائری که امام حسین (ع) با تبسم جواب سلامش را داد عالم زاهد و وارسته، مرحوم شيخ حسين بن شيخ مشکور قدس سره فرمود: در عالم رؤيا ديدم در مطهر حضرت عليه السلام مشرف هستم و آن حضرت نيز در آنجا تشريف دارند. در اين اثناء يک نفر معدي (دهاتي) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت نيز با جوابش دادند. فرداي آن شب که شب جمعه بود، به حرم امام حسين عليه السلام مشرف شدم و در گوشه ي حرم توقف کردم. ناگهان آن جوان عرب معدي را که در خواب ديده بودم، وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد، با لبخند به آن حضرت سلام کرد! ولي حضرت سيدالشهداء عليه السلام را نديدم و مراقب آن جوان عرب بودم تا از خارج شد. به دنبال او رفتم و سبب لبخندش را در هنگام سلام دادن به امام عليه السلام پرسيدم. و تفصيل خواب خود را نيز برايش نقل کردم و سپس گفتم: چه کرده اي که امام عليه السلام با لبخند به تو جواب مي دهند؟ جوان گفت: من و پيري دارم و در چند فرسخي زندگي مي کنيم. شبهاي جمعه که براي زيارت مي آمدم، يک هفته پدرم را سوار بر الاغ مي کردم و مي آوردم و يک هفته هم مادرم را مي آوردم. تا اينکه شب جمعه اي نوبت پدرم بود، چون او را بر الاغ سوار کردم؛ مادرم گريه کرد و گفت: مرا هم بايد ببري! شايد تا هفته ي ديگر زنده نباشم! به مادرم گفتم: امشب باران مي بارد و هوا سرد است و بردن دو نفر مشکل است. اما نپذيرفت! ناچار پدرم را سوار کردم و مادرم را بر دوش کشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم امام حسين عليه السلام رسانيدم. چون در آن حالت همراه با پدر و مادرم وارد حرم شدم، حضرت سيدالشهداء عليه السلام را ديدم و سلام کردم. آن بزرگوار نيز به من لبخند زدند و جوابم را دادند و از آن وقت تا به حال، هر شب جمعه که به کربلا مشرف مي شوم، حضرت امام حسين عليه السلام را مي بينم و ايشان با تبسم جوابم را مي دهند. 📚منبع : داستانهاي شگفت ص 255 - کرامات الحسينيه ج 1، ص 97. @delneveshtteh
روزی رسد ز سینه غم آزاد می‌کنیم همراه منتقم آزاد می‌کنیم 🔳 🌷 @delneveshtteh
🔴مراقب کربلاهایمان باشیم... 🔵آیت الله فاطمی نیا : 🔸مرحوم حاج شیخ رجبعلی خیاط با عده ای به مشرف شده بودند. در میان آنها یک زن و شوهری بودند. 🔹یک روز که پس از از حرم بیرون آمده و برمی گشتند، این زن و شوهر با فاصله زیادی از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند، در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزاردهنده به وی می گوید. هنگامی که همه وارد منزل و محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد زیارت قبول می گوید، به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین! آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟ من این همه راه آمده ام کربلا، مگر من چکار کرده ام؟! فرمود: 🔹از آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت! 📚 نکته ها از گفته ها، دفتر اول @delneveshtteh