May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین هدیهای که خدا میتونست بهم بده
تو بودی مامان🤍
روزت مبارک نور زندگیم 😍✨
#ألْسَّلاٰمُعَلَیْڪِيابِنتَرَسُولاللهيافاطِمَـةُالزَّهْـراَّء
آمد آن نور
که او را همه مادر خوانند..🌸
خوشآمدیدلیلِلبخندِعلیعلیهالسلام♥️♥️
ولادتحضرتزهرامبارک💐🌸💐
#روز_مادر
رسول الله می نازد
که دارد دختری چون او 😍
کتاب الله می نازد
که باشد کوثرش زهرا ...💖
#ولادت #حضرت_زهرا #روز_مادر
چقدر زیباست:
کسی را دوست بداریم...
نه از روی نیاز، و نه از روی اجبار
و نه از روی تنهایی، فقط برای
اینکه ارزش دوست داشتن دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من عاشقت بودم ، تو حاشا کن ..
این کلیپ زیبا تقدیم به شما عزیزان🌹
#شعر_بخوانیم🤍
•━━━━•|•♡•|•━━━━•
♥️ولی ☽︎ تُــــو ☾︎
بودنِتاونقدقشَنگه،کهقُربـــونِهَر
لحظه بودنِـــتکنارَمبرم دلبَر♥️
May 11
به حوالی عشق که رسیدی ؛
دل دل نکن !
بگو "دوستت دارم" ...
این تنها بلای قشنگیست که
به سرت خواهد آمد ..
پاییز که تا توانست زهرش را ریخت، اما امیدوارم لااقل زمستان با ما بهتر تا کند. مهربانتر باشد...
دلتنگیات...
پاییز که تا توانست زهرش را ریخت، اما امیدوارم لااقل زمستان با ما بهتر تا کند. مهربانتر باشد...
هر فرصتی که میافتیم، خاطرهای میساختیم! حالا میخواست زیرِ یک سقف باشد یا کف خیابانهای شهر. در قید و بندِ مکان نبودیم! به حالمان فرقی نمیکرد کدام نقطهی جهان یا کجای کهکشانِ راهِ شیری باشیم. ما بندهی دلخوشیهای خُرد و کوچک بودیم...
هنوز نمرده بودم! قلبم داشت عرق میریخت و دَرجا میزد برای دقایقی زنده ماندن. پرستارها بالای سرم خم شده بودند و با نگاهی ناامید، نفسهای باقی ماندهام را میشمردند. پلکهایم مانند پردههای تئاتر، کمی پایین آمدند! حالا نمیتوانستم پرستارها را از هم تشخیص دهم! اصلاً چندتا بودند؟ شش تا؟
رفته رفته دیدِ چشمهایم تار شد و بیجان. حالا از پرستارها تنها سایه و شبحی تیره مانده بود. شنیدم که یکیشان مضطرب گفت: «داره تموم میکنه!»
داشتم چه چیزی را تمام میکردم؟ شاید زندگی را میگفت. دستهایی جلو آمد و ملافه را تا ابروهایم بالا کشید. قلبم از تک و تا افتاده بود! روی زانو راه میرفت و نفس نفس میزد. انگار آن هم داشت میباخت! مژههایم خستهتر از همیشه، یکدیگر را در آغوش کشیدند و برای آخرینبار هم را بوسیدند. مگر رنگِ ملافه سفید نبود؟ پس چرا همهجا تاریک بود و سیاه. یعنی مُرده بودم؟ حتماً آری...
May 11
دلتنگیات...
دلتنگی... #این داستان ادامه دارد...
نیامدی! چایِ امشب سرد شد، جای خالیات سردتر...
همه شب با دل دیوانه خود در حرفم
چه کنم، جز دل خود نامهبری نیست مرا
#صائب_تبریزی
♥️🍃
ای یار مرا موافقی وقتت خوش
بر حال دلم چو لایقی وقتت خوش❤️🔥
خواهم به دعا که عاشقان خوش باشند
ور زانکه تو نیز عاشقی، وقتت خوش❤️🔥
اگه موافق باشین با هم همسفر بشیم...🌸
داریم میریم سمت مزار سردار دل ها...❤️
عکس و لایو حتما داریم ان شاءالله 👌
اگه سخنی هم داشتین توی ناشناس درخدمتم 😍