eitaa logo
. ࡅ‌خ‍‌تـࢪاڼ ܝ۬‌ه‍‌ࢪߊ‌ی‍‌ࡊِ🇵🇸 .
1.5هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
4.7هزار ویدیو
171 فایل
بسمِ رب پروردگار جهانِ ؛ 💙 _ عشق ، سن سال نمیشناسد ؛ دلی ك ناگهانِ عاشق شود . - اینجا پناهگاه ِ دل شکسته هایِ امام حسینِ . -همسایه ی حاجیِ . [‹ ماعاشِقانِمَہدۍفاطِمہایم ›] کوچه پشتی ِ زهرایی ♥ . @owhhvv
مشاهده در ایتا
دانلود
. ࡅ‌خ‍‌تـࢪاڼ ܝ۬‌ه‍‌ࢪߊ‌ی‍‌ࡊِ🇵🇸 .
#پارت‌سوم ‫- همین که یه نور امیدی برای نترشیدن تو روشن شد دیگه!‬ ‫بعد هر هر زد زیر خنده! فهمیدم من
باهات مالقاتی نداشتم!)گفتم: - نظر لطفتونه . با راهنمایی خانم رادمنش وارد سالن شدیم . داخل خونه کامال اروپایی چیده شده بود تمام رنگای وسایل با هم هماهنگی داشت ... ماشاال انقدر بزرگ بود جون میداد برا پیاده روی! چیتگرم انقدر سوراخ سومبه نداشت! باالخره به سالنی که بهش میگفتم پذیرایی رسیدیم با تعارف خانم رادمنش اروم روی مبل نشستم سعی کردم به حرف مامان گوش کنم و یکم رو ادم شدنم کار کنم . اقای رادمنش: خیلی خوش اومدید به سالمتی امروز عازمید؟ بابا لبخند زد و جواب داد: - اره دیگه ساعت 0 پرواز داریم. - خوب پس میتونیم ناهارو دور هم بخوریم . - مزاحمتون نمیشم همین وروجکو که پیش شما میزاریم خودش کلی زحمته! دم شما گرم ما رو ذایه کردن رفت! خانوم رادمنش: این چه حرفیه باور کنین ما شادی جونو مثل دختر نداشته ی خودمون میدونیم! اقای رادمنش: بله شیوا راست میگه. مامان: نظر لطفتونه . بابا: راستی وحید ، کیوان کجاست؟ ی رادمنش: از صبح تا بعد از ظهر نمایشگاست شبم ما زیاد نمیبینیمش اکثرا با دوستاش بیرونه! بابا: پسر دیگه . منظورشو از نمایشگاه نفهمیدم ولی بیشتر از اون قسمتش ناراحت شدم که گفت زیاد نمینیمش! بیا اینم نیاد سر به سرش بذارم و تو این خونه میپوسم که! دست شیوا جون درد نکنه چه دسپختی داشت! شوخی کردم بابا از این کلفت نوکرا داشتن همه کارو اونا کردن ما هم همش نشستیم گپ زدیم! بعد از اون موقع وداع با پدرو مادرم شد دوروغ نگم یه نمه دلم گرفت درسته اسمم شادیه ولی خوب االن دلم زیاد شاد نیست . مامانمو محکم بغل کردم دوتاییمون سعی میکردیم گریه نکنیم ... - شادی شیطونی نکنیا! حواست به درساتم باشه! - مامان مگه بچم چرا اینجوری نصیحت میکنی شخصیتم خوردو خاکه شیر شد!
- چشم حواسم هست نگران نباش! بابا رو هم بغل کردم سرمو بوسید و گفت: - شادی بابا مراقبه خودت باش. - چشم بابایی! دیگه واقعا داشت گریم میگرفت ... اما من تا حاال جلو کسی گریه نکرده بودم نباید میذاشتم گریم بگیره خیلی به خودم فشار اووردم ... خالصه داشتم خفه میشدم! یه چیزی مثل سنگ وسط گلوم گیر کرده بود و هر لحظه ممکن بود ذایم کنه! باالخره مامان و بابام رفتن و من موندم و ادمایی که خوب نمیشناختمشون! نگران بودم مثل این فیلما اینا منو اذیت کنن! زندانیم کنن! مجبورم کنن مثل سیندرال خونشونو تمیز کنم! ... - شادی جان عزیزم! وای خدا ... قلبم ریخت! - بله شیوا جون؟ - دخترم چرا اونجا ایستادی بیا بشین پیشم با هم بیشتر اشنا شیم! وای خدا میدونه چقدر تظاهر به خانوم بودن سخته! اصال با سیستمه من نمیخونه! ولی خوب مجبورم دیگه! - چشم . کنارش روی کاناپه نشستم. - خوب خانوم خوشگله یکم از خودت بگو! - چی بگم؟ - مثال این که چند سالته ... رشتت چیه؟ از اینجور حرفا دیگه! خوب بگو بیو تو بده دیگه! دوباره شدم شادی شیطون قدیم!: - اهان! یعنی ... بله! خوب به نام خدا من شادی سهیلی هستم 20 ساله از تهران ... اووم .. و رشتمم بازرگانیه! اسم پدر امیر اسم مادر سمیه! تک فرزنده خانواده به قول بعضیا یکیدونه خلو دیوونه! البته بال نسبته من که نه خولم نه دیوونه!
این شیوا خانومم از خنده غش کرده بود بین خنده گفت: - دختر تو چقدر بامزه ای! اخش داشتم خفه میشدم اخه مگه میشه شادی ساکت بمونه و شیطونی نکنه! اصال داریم همچین چیزی؟ - وای واقعا که شیرینی! جوون؟! این چی میگه! نگفتم؟ نگفتم یه کاسه ای زیر نیم کاسس هنوز نرسیده میخواد منو بخوره! - چی شده خانوم صدات کل خونرو برداشته! به به گل بود به سبزه گفت بیا وسط! - وحید بیا ببین این شادی چقدر دختر بامزه ایه! من نمیدونستم باید چی بگم فقط لبخند زدم! االن میگن دختره راستی راستی خلو چله! اقای رادمنش: فعال باید اتاق دخترمونو نشون بدیم پاشو شادی جان. اتاقم؟! دخترمون؟! جوون؟! - راست میگه عزیزم پاشو. به همراه اقای رادمن ش و شیوا جون به طبقه باال رفتیم ... ماشاال خونه نبود قصر بود! از بس بزرگ بود! باالخره در یه اتاقو باز کردن! - بیا شادی جان اینجا اتاقه توا! امیدوارم خوشت بیاد ما وسایل مورد نیازتو تهیه کردیم اگه بازم چیزی کم داشت بگو تا برات فراهم کنیم! - مرسی اقای رادم نش! - خواهش میکنم دخترم. شیوا جان تو هم یکم شادی رو با اتاق و وسایلش اشنا کن . همچین گفت با اتاقو وسایلش اشنا کن انگار منو قراره با خانوادش اشنا کنه! خالصه شیوا جون مخ بند رو تیلیت نمود سر همین اشناییت با وسایل محترم! *** امشب شب اولی بود که این جا بودم ... در کل از شیوا جون و اقای رادمنش خوشم اومد اخه واقعا مثل یه پدر و مادر مراقبم بودن! ولی خوب دوستان نشد با اقا کیوون مالقات کنیم! اینم از شانس ما! سرمو اروم رو بالشت گذاشتم! حاال مگه خوابم میبرد! همیشه همینجوری بودم جام که عوض میشد نمیتونستم کپه مرگمو راحت بذارم! خالصه هی این دنده اون دنده باالخره خوابم برد! ادامه دارد
رفقا دیروز ساگرد ِفوت ِمادربزرگ ِعزیزم بود ، یه فاتحه براشون محبت می‌کنید ((: ؟ ..
کانال‌های ِادمینا : نوریه جان‌م : @kanal_lina ♥️ . فطم‌بانو جان‌م : @fatambano_110 ♥️ . التیام جان‌م : @eltiyam8 ♥️ . مهدیه جان‌م : @durbkeisbclgro ♥️ . خودم : @mohlak ♥️ . حنیفا جان‌م : @pichak_12 ♥️ . مهوان جان‌م : @Hadyise_ashg8 ♥️ . ریحـان جان‌م : @rogaeyehkhatoon ♥️ . اریحا جان‌م : @MAHOORA128 ♥️ . نورا جان‌م : @montazeranezohorrr ُ https://eitaa.com/panaheman8790 ♥️ .
رفقا اینجا کسی کتاب‌کار ِریاضی ِهشتم + جواب‌‌و داره ؟؟ . . @eltiyam8_313 .
بشینید برای خودتون بنویسید ؛ هرچی ؛ همه چی رو ؛ سبک میشی . . خدا توی قرآن به قلم و هرچیزی که مینویسه قسم خورده ! ببین اهمیت نوشتن رو (( : .
-من حالم خوبه . +فقط نیاز دارم ِ برم روبه روی ضریح اشك بریزم. . مثل الان (:
هروقت می‌خواستی گناه کنی ، به این فکر کن که شبای ِقدر چقد گریه کردی و به خدا التماس کردی که ببخشتت ! ببین لذت ِگناه به شکستن ِقول ُقرارت با خدا می‌ارزه ؟ چطوری روت میشه ؛ چه بهونه به خدا داری ؟