#پارتسیوچهارم
ولی باز گوش نکردو کار خودشو انجام داد! نمیدونم چرا ولی با تماس دستش با بدنم یه لحظه
احساس کردم سرما خوردم البته در مرحله تبش! دمای بدنم به سرعت جت فضا بالا رفت! من
چه مرگمه؟
انقدر حواسم پرت بود که نفهمیدم تمامه مدت مثل یه عروسک توسط کیوان هدایت میشدم!
انقدر اونجا شلوغ پلوغ بود که حد نداشت! شتر با بارش غیب میشد! ما که جای خود داشتیم!
رفتیم یه گوشه نشستیم فاصله کمی که بینه منو کیوان بود یکم اذیتم میکرد ولی خوب
نمیتونستم چیزی بهش بگم همین که منو تو ا ون خونه تنها نذاشت بره خودش خیلی!
اوف همه بد جور تو فضا بودن! عجب غلطی کردم ارواح خبیص منو میخورد بهتر از این بود
که پاشم بیام این دیوونه خونه! یه دفعه دیدم یه سیب زمینی داره میاد سمتمون! باور کنین
چرت و پرت نمیگم! دختر درست مثل سیب زمینی گرد بود یه لباس فوق کوتاه قهوه ای با
کفشای 2 سانتی ست اون پوشیده بود! موهاشم اونقدر بالا بود که اگه میخواستی کل
هیکلشو دید بزنی 2 دقیقه همون سمت موهاش الاف میشدی!
نفهمیدم چی شد که کیوون پاشد! بعد از دست دادن با اون دختر صداش تو گوشم پیچید!
- سلام کیوان جان. حالت چطوره عزیزم؟ کیوان خیلی جدی گفت:
- ممنون خوبم .
- خیلی خوشحالم که دیدمت عزیزم تنها اومدی؟ کیوان به من اشاره کردو گفت:
- نه ...
دختر همچین نگام کرد انگار من قاتل بوروسلیم! والا! اصلن نه سلامب نه خوشامد گویی!
حالا اگه بنده پسر بودم انواع و اقسام قربون صدقها رو بارم میکرد!
منو با شدت از کنار کیوان پرت کرد اونور خودش جای من نشست!
حالا ایشون شده بود یه تپه میون منو کیوان! دختر پرو! سیب زمینی اب پز!
کیوان که ظاهرا خیلی عصبی شده بود بدون توجه به حرفای دختره فقط کلافه سر تکون
میداد!
سیب زمینی- اره داشتم میگفتم ... همه بچه ها میگفتم چقدر جیگر شدی! چند نفریم تاحالا
به خودشون جرئت دادنو اومدن بهم پیشنهاد دادن منتها من زیر بار نرفتم! یعنی داشت
معدم گلابب به سرو روتون تهی میشد!
سیب زمینی- شهرام همون دجی یادته؟
کیوان فقط سر تکون داد! سیب زمینیم ادامه داد:
- اون که تا منو دید گفت شهناز امشب تو مثل ستاره میدرخشی عزیزم!
ناخوداگاه خندم گرفت همین باعث شد سیب زمینی رحم کنه! برگشتو عصبی بهم گفت:
- چی انقدر خنده داره!