| دو خط شهدا |
. روز سوم عملیات بود. حاجی هم میرفت خط و برمیگشت. آن روز، نماز ظهر را به او اقتدا کردیم. سر نما
.
چشم از آسمان نمیگرفت. یک ریز اشک میریخت. طاقتم طاق شد.
- چی شده حاجی؟
جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهمیدم، ولی بعد چرا. آسمان داشت بچهها را همراهی میکرد. وقتی میرسیدند به دشت، ماه میرفت پشت ابرها. وقتی میخواستند از رودخانه رد شوند و نور میخواستند، بیرون میآمد.
پشت بیسیم گفت «متوجه ماه هم باشین.»
پنج دقیقهی بعد،صدای گریهی فرماندهها از پشت بیسیم میآمد.
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
. چشم از آسمان نمیگرفت. یک ریز اشک میریخت. طاقتم طاق شد. - چی شده حاجی؟ جواب نداد. خط نگاهش را گ
.
تا دو، سهي نصفه شب هي وضو ميگرفت و ميآمد سراغ نقشهها و بهدقت وارسيشان ميكرد. يكوقت ميديدي همانجا روي نقشههاافتاده و خوابش برده.
خودش ميگفت «من كيلومتري ميخوابم.»
واقعاً همينطور بود. فقط وقتي راحت ميخوابيد كه توي جاده باماشين ميرفتيم.
عمليات خيبر، وقتي كار ضروري داشتند، رو دست نگهش ميداشتند. تا رهاش ميكردند، بيهوش ميشد.
اينقدر كه بيخوابي كشيده بود.
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
. تا دو، سهي نصفه شب هي وضو ميگرفت و ميآمد سراغ نقشهها و بهدقت وارسيشان ميكرد. يكوقت
.
قلاجه بود و سرماي استخوانسوزش.
اوركتها را آورديم و بين بچههاقسمت كرديم. نگرفت.
گفت:
«همه بپوشن. اگه موند، من هم ميپوشم.»
تا آنجا بوديم، ميلرزيد از سرما.
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
. قلاجه بود و سرماي استخوانسوزش. اوركتها را آورديم و بين بچههاقسمت كرديم. نگرفت. گفت:
.
ساعت يك و دو نصفهشب بود.
صداي شُرشُر آب ميآمد. تويتاريكي نفهميدم كي است. يكي پاي تانكر نشسته بود و يواش، طوريكه كسي بيدار نشود، ظرفها را ميشست.
جلوتر رفتم.
حاجي بود.
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
. ساعت يك و دو نصفهشب بود. صداي شُرشُر آب ميآمد. تويتاريكي نفهميدم كي است. يكي پاي ت
.
چهقدر دوست داشتم امام عقدمان كند. تنها خواهشم همين بود.
گفت :
«هرچيز ديگه بخواهيد دريغ نميكنم. فقط خواهش ميكنم از مننخواهيد لحظهاي از عمر اين مرد رو صرف خودم كنم. من نميتونمسر پل صراط جواب بدم.»
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
. چهقدر دوست داشتم امام عقدمان كند. تنها خواهشم همين بود. گفت : «هرچيز ديگه بخواهيد دريغ
.
اولين دورهي نمايندگي مجلس داشت شروع ميشد.
بهش گفتم:
«خودت رو آماده كن، مردم ميخواهندت.»
قبلاً هم بهش گفته بودم. جوابي نميداد. آن روز گفت: «نميتونم.خداحافظيِ شب عملياتِ بچهها رو با هيچي نميتونم عوض كنم.»
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
«برادران! شما در حالی به این وصیت گوش فرا می دهید که این حقیر فقیر، دست از دنیا کوتاه دارد و چشم امید به دعای شما عزیزان دوخته است. می خواهم آنچه در تمام عمر علی الخصوص در این اواخر بیش از هر چیزی مرا بیشتر داغدار می کرد و جگرم را می سوزاند با شما در میان گذارم. عزیزان! دوری از امام زمان (عج) مرز سالها و قرنها را در نوردیده است. اکنون بیش از هزاران سال از محرومیت عالم از دیدار با آن حجت خدایی می گذرد. آنچه تلخ و اسفبار است این است که شیعه چه بد با غیبت مولایش خو کرده است. چه ناجوانمردانه بریدن از مولا برایش عادت شده است. چه بی معرفتیم ما که اصل کل خیر برایمان فرع شده است.»
#شهید_حجت_الله_رحیمی
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
هدایت شده از | دو خط شهدا |
.
همسر حمید در حال جمع کردن لباس ها بود . حمید متوجه او شد . پرسید : این لباسها مال توست ؟ کدام لباس ها را می گفت ، این چن دست لباس که سالها همراه او بوده و فقط چند تای آنها را تازه خریده بود.
آره همه اش مال منه چطوره ؟
تو که از همه ی اینها استفاده نمی کنی ؟
نه ! خب هر لباس جای خودش به درد می خورد ، همیشه که یک جور نمی شود لباس پوشید تنوع هم لازمه.
به نظر من یکی دو دست کافیه. خـودتو با اینها مشغول نکن. آنها را بده به زلزله زده ها. من می خواهم یک همفکر، یک دوست، یک مبارز همراه من باشد، نه خدای نکرده یک عروسک!
#شهید_حمید_باکری
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
هدایت شده از | دو خط شهدا |
.
«آقازاده» نبود اما خیلیها «آقازاده» صدایش میكردند. از بس كه به «امام» علاقه داشت. دلباخته امام خمینی(ره) بود. به طرز خاصی امام را «آقا» صدا میزد. اصلاً به خاطر عشق به امام و مبارزه با رژیم طاغوت بود كه در آلمان درس و مشق را رها كرد و به سوریه و فلسطین رفت و شیوه مبارزه آموخت و در ادامه برای دیدار با امام سر از پاریس درآورد. پس از آشنایی با امام عزمش برای مبارزه بیشتر شد. درس و مشق را برای همیشه به امان خدا رها كرد و شد فدایی امام.
#شهید_حمید_باکری
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
عصر یڪے از روزهاے عملیات خیبر بود و ما در جزیره مجنون. پل را تصرف ڪرده بودیم. من مجروح شده بودم. حمید را دیدم ڪه داشت نیروها را هدایت میڪرد. یادش افتاد نماز ظهرش را نخوانده. سریع وضو گرفت، آمد قامت بست و جایے نماز خواند ڪه در تیررس بود و امڪان داشت فاجعه اتفاق بیافتد، اما چنان با طمانینه و آرامش نماز میخواند ڪه من دردم را فراموش ڪرد و به او خیره شده بودم. حتے وقتے هم ڪه روے برانڪارد گذاشتنم تا ببرنم، برگشته بودم و به نماز خواندن حمید نگاه میڪردم.
#شهید_حمید_باڪری
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
هدایت شده از | دو خط شهدا |