#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
✨ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقُومُ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ
سلام بر تو هنگامي كه بر مي خيزي، سلام بر تو زماني كه مي نشيني
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
•💙•
#سیره_آقا
چند سال قبل از پیروزی انقلاب، ماموران شاه دنبال من بودند . و بارها مرا به زندان برده بودند . یکی از روزها که برای رساندن پیامی از حضرت امام قدس سره به بیرجند رفته بودم، مرا دستگیر کردند . چند روز در زندان شهربانی بیرجند بودم، ولی این بار با دفعات قبل بسیار متفاوت بود . شیرین ترین خاطراتم به همین چند روز مربوط است . در روزهایی که زندانی بودم، همه نیروهای زندان، ناهار و شام مهمان من بودند! مردم وقتی مطلع شدند که من دستگیر شده ام، برای من غذا آوردند و با این کار علاقه خود را به من نشان دادند . همه نوع غذایی بود، و می توانست یک میهمانی بزرگ را جوابگو باشد . من به اندازه معمول غذا می خوردم و بقیه را به ماموران و نیروهای زندان می دادم . (رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای)
#آقامونه
『 @Dokhtarane_parva 』
.💚.
#تلنگر
میگفت:↓
توقلبےکهجایشهیدنیست
اونقلبنیست
قبره...💔🖇
دلاموننَمیره.....!↯
#تلنگرانھ ✨
『 @Dokhtarane_parva 』
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#معرفی_شهید🌱
سوریه که بود...
"میگفت:دوسه تااز بچههای اینجاخیلی نورانیان، بهشون گفتم امروز فرداشهید میشید!"
"گفتم:عه خب سفارش کن هواتو داشته باشن!"
وقتی رفتن اونور
"گفت: از بنده خدا نمیخام.خدا، خدا رو عشقه
عاشق شوی، عاشقت می شود، شهیدت میکند!"
#شهید_نوید_صفری♥️
『 @Dokhtarane_parva 』
•♥️•
گرگ ها خوب بدانند، در اين ايل غريــب
گر پدر رفت تفنگ پسرے هســـت هنـــوز
گرچہ نيڪان همگے بار سفـــر بربســـتند
شيرمردے چو علے خامنه اے هست هنوز
#مقام_معظم_دلبری #فتنه
『 @Dokhtarane_parva 』
دخترانِ پرواツ
#از_روزی_که_رفتی👀📚 آقای شریفی: هر دو! افسر نگهبان سری به حالت افسوس تکان داد و رو به صدرا توضیح داد
#از_روزی_که_رفتی 👀📚
داشتم میگفتم آقای زند، طبق گفته شاهد ماجرا، این خانم تو محل کار خانم مرادی باهاشون درگیری لفظی داشتن و در یک حرکت ناگهانی ایشون رو هل دادن، همسرتون زمین میخورن و بیهوش میشن! ضربه ای که به سرشون وارد شده شدید بوده و هنوز به هوش نیومدن؛ دکتر میگه تا
به هوش نیان میزان آسیب مشخص نمیشه؛ متأسفانه معلوم نیست کِی به هوش بیان...
دنیا دور سر صدرا چرخید. سرش به دوران افتاد. رهای این روزهایش شکننده بود... رهای این روزهایش به تکیه گاهی مثل آیه تکیه داده و
ایستاده بود. رهای این روزهایش که کاری به کار کسی نداشت! آیه را آورد برای خاطر رهایی که دل دل میزد برایش! چرا رها خوابید؟ بیدار شو که چشمی انتظار چشمانت را میکشد! این سهم تو از زندگی نیست!
آقای شریفی: تو رضایت بده؛ الان باید برم سفر، وقتی برگشتم، با هم صحبت میکنیم و مسئله رو حل میکنیم!
چرا همه فکر میکردند رها مهم نیست؟ چرا انتظار دارند صدرا از همسرش بگذرد؟ چطور رفتار کردی که زنت را اینگونه بی ارزش کرده اند مرد؟
حالا میدانست چرا وقتی از بیمارستان بیرون آمد، نگاه آیه تلخ شد... شاید او میدانست صدرا به کجا و برای چه میرود؛ شاید او هم از همین رضایت میترسید!
صدرا: من از این خانم...
مکثی کرد. به رویای روزهای گذشته اش فکر کرد. رویایی که تنهایش گذاشت سر خاک تنها برادرش؛ رویایی که همیشه متوقع بود و با بهانه و بیبهانه قهر بود! رهای این روزهایش همیشه آرام بود و صبور... مهربانی میکرد و بی توقع بود!
نفس گرفت: شکایت دارم!
"بهخاطر کدام گناهت شکایت کنم؟ مظلومیتِ خوابیده روی تخت را یا نیش هایی که به او زدی؟ حرف های تلخت را یا دل هایی که شکستی را؟
『 @Dokhtarane_parva 』
#از_روزی_که_رفتی 👀📚
برای خودم یا برای او؟ اویی که تمام زندگی ام شده! اویی که نمازش آرامِ دلم گشته؟"
صدرا رو برگرداند و از بازداشتگاه خارج شد. رهایش روی تخت بیمارستان بود و بیشتر از آنکه او نیازمند صدرا باشد، صدرا نیازمند او بود!
چند روز گذشته بود و صدرا بالای سرش، آیه مفاتیح در دست داشت و میخواند. چندباری پدر رویا به سراغش آمده بود. رویا هنوز هم در بازداشتگاه بود. تکلیف رها که روشن نبود. صدرا هم به هر طریقی که بود مانع از آزادی موقت رویا شده بود.
چشمان رها لرزید... صدرا بلند شد و زنگ بالای سرش را زد. دقایقی بعد چشمان رها باز بود و دکتر بالای سرش!
معاینه ها که انجام شد رها نگاهش را از پنجره به آسمان دوخت. آسمان غبار گرفته!
صدرا: خوبی رها؟
رها تلخ شد، بد شد، برای مردی که میخواست مَرد باشد برایش:
_خوب؟ باید میمردم تا خوب باشم. با روزای قبل فرقی ندارم؛ شما برید به کارتون برسید!
صدرا: رها! این حرفا چیه؟ تو زن مَنی!
رها: زنت اومد دنبال حقش، زنت اومد تو رو بگیره! گفتم که ربطی به من نداره، گفتم که زنش نیستم، گفت برو... گفتم نمیتونم؛ گفتم نمیشه! اما
گفت با تو حرف میزنه، گفتم صدرا این روزا به حرف تو نیست، گفت تقصیر توئه! کدوم تقصیر؟ چرا هیچکس رفتار بدشو نمیبینه؟ نمیبینه دل میشکنه؟ نمیبینه کاراش باعث میشه کسایی که دوستش داشتن از دورش برن! به من چه که تو نگاهت سرد شده؟ به من چه که رویا تو رو حقش میدونه! سهم من چیه؟
صدرا: آروم باش رها؛ همه چیز درست میشه!
『 @Dokhtarane_parva 』