❤️🍃
🌷 #خاطرات_شهدا 🌷
🌺از زبان #همسرشهید:👇
گفت:
“عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز …
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند”
قهر بودیم ، در حال #نماز خوندن بود ..😇
نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون ورنشسته بودم کتاب شعرش و برداشت و با یه لحنِ دلنشین شروع کرد به خوندن😌
ولی من باز باهاش قهر بودم …!!!☹️
کتاب و گذاشت کنار ، بهم نگاه کرد و گفت :
“غزل تمام ، نمازش تمام ،دنیا مات ، سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد”
باز هم بهش نگاه نکردم …
اینبار پرسید : #عاشقمی؟؟ سکوت کردم …
گفت: “عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز …
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند”
دوباره با لبخند پرسید : عاشقمی مگه نه ؟؟؟
گفتم : نـــــــه😐
گفت :
” لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری ..
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری ”
زدم زیرِ خنده … و رو بروش نشستم …😅
دیگه نتونستم بهش نگم وجودش چقدر آرامش بخشه …
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم :
#خدا_رو_شکر_که_هستی …😍
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍خستگی اش را بروز نمی داد...
🌟همسر سردار شهید حسن باقری می گوید وقتی این مرد بزرگ از جبهه به خانه می آمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوان و حتی روز ها گرسنگی کشیده بود،جاده ها و بیابانها را برای شناسی پشت سر گذاشته بود،اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمی داد. می نشست و به من می گفت در چند روزی که من نبودم چه کار کرده ای، چه کتابی خوانده ای و همان حرف هایی که یک زن در نهایت به دنبالش هست. من واقعا احساس خوشبختی می کردم.
#شهید_حسن_باقری
『 @Dokhtarane_parva 』
#خاطرات_شهدا ✨
هر شـب وسـطِ های های گریه هایش
میزد روی شانه ام: "رفیق! دعا کن منم این طور شهید بشم"
_وقتی از اِرباً اِربا شدن علی اکبر علیهالسلام میخواند
_وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر علیهالسلام می گفت،
_وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس علیهالسلام می گفت،
_وقتی از بی سر شدن امام حسین علیهالسلام ضجه می زد و حتی از اسارت حضرت زینب سلامالله
.
یک شب از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم: .
"مسخره کردی ما رو؟؟ هر شب هر شب دوست داری یه شکلی شهید بشی!
لبخندی زد و گفت: "حاجی، دعا کن فقط! .
.
📚کتاب سربلند
روایت زندگی شهید محسن حججی✨
『 @Dokhtarane_parva 』
#خاطرات_شهدا🖤
روز اول بود که همه ورودی های دانشگاه امام حسین(ع) دور هم جمع شده بودیم ، دوری از خانواده و محیط جدید باعث شده بود اضطراب و استرس تو چشمای اکثر بچه ها نمایان بشه.
نگاهم که به چشمای حسین افتاد یه آرامش خاصی دیدم. هیچ استرسی نداشت. از همون روز اول قدمشو محکم برداشته بود. بعد از اتمام مراسمات که لباس سبز پاسداری رو به همه دانشجوها تقدیم کردن ؛ حسین سریع سمت چپ لباس ، روی سینه اش پارچه ی کوچیکی نصب کرد ، روش نوشته بود (السلام علیک یا شبیب الخضیب). دائم ذکر میگفت ؛ آرامشی که داشت فراموش نشدنی بود....
#شهید_حسین_معزغلامی
#شهیدانه
『 @Dokhtarane_parva 』
#خاطرات_شهدا
♦️ نوبت برای قوطی کمپوت خالی!
🔰نامه نوشته بود:
« برادر رزمنده سلام؛
من یک دانش آموز دبستانی هستم. خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم. با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم. قیمت هر کدام از کمپوتها رو پرسیدم، اما قیمت آنها خیلی گران بود، حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25 تومان بود و از همه ارزانتر بود را نمیتوانستم بخرم.
آخر پول ما به اندازه سیر کردن شکم خانواده هم نیست. در راه برگشت کنار خیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت ان را شستم تا تمیز تمیز شد. حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم، هر وقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال بشوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمکی کنم.»
بچه ها تو سنگر برای خوردن آب توی این قوطی نوبت میگرفتند. آب خوردنی که همراهش ریختن چند قطره اشک بود..
『 @Dokhtarane_parva 』
#خاطرات_شهدا 💌
.
در #نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا #اباعبدالله_الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.
روز سوم وقتی خواست از خانه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت.
می گفت : مثل #ارباب همه جا را مثل #دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم.
.
از آن روز بیشتر از قبل مفهوم #کربلا و #تشنگی و #امام_حسین علیه السلام را فهمید.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری ✨
『 @Dokhtarane_parva 』
☑️#خاطرات_شهدا
🌨⚡️#شهید_دفاع_مقدس
🥀🕊شهید محمود کاوه
محمود گفت: «تو پادگان خیلیا میدونن که او برادر خانم منه.» 💦
گفتم: «اینکه دلیل نمیشه چون برادر خانم فرمانده تیپه، مرخصی اضطراری نره!»😕
گفت: «چند روز دیگه عملیات داریم. اگر رفت و کارش طول کشید و به عملیات نرسید، ممکنه تو ذهن بعضیا این پیش بیاد که کاوه، موقع عملیات، برادر خانمش رو فرستاد مرخصی تا سالم بمونه. 🤭»
خواستم یه جوری راضیش کنم تا اجازه بده حسن بره و زود برگرده. برای همین گفتم: خودم ضمانتشو می کنم که به عملیات برسه.
ناراحت گفت: «من با کسی عقد اخوت نبستم! دوست هم ندارم که اعتقاداتم به خاطر همچین کارهایی دچار لغزش بشه.» ✋🏻⛔️
📚کتاب حماسه کاوه
『 @Dokhtarane_parva 』
#خاطرات_شهدا♥️
همرزمان و فرماندهانش می گفتند كه محمدحسین انگار ذاتا یك فرمانده به دنیا آمده است. او در جبهه نام «عمار» را برای خود برگزید و به عنوان فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا علیه السلام تعیین گردید. هربار كه باید عملیاتی را فرماندهی می كرد، موفق می شد با كمترین خسارت، به اهداف مورد نظر دست یابد.
سرلشكر قاسم سلیمانی به او لقب «همت سوریه» داده بود و بارها به او گفته بود من برای شما و دیگر رزمندگان هر روز صدقه می دهم.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی❤️
#مرد_غیرت_اقتدار
『 @Dokhtarane_parva 』
#خاطرات_شهدا
محمدرضا فوقالعاده از خودش مراقبت میکرد, ظاهر امروزی داشت و اصلا به ظاهرش پایبند نبود.
به خاطر پاکی و صداقت درونش خدا خریدارش شد.
محمدرضا موقعیتهای زیادی داشت و میتوانست کارهای زیادی که همه جوانان میکند را انجام دهد اما محمدرضا در چارچوبهای مشخص حرکت میکرد.
با تمام وجود میگفت من #سرباز_امام_زمانم و سر این موضوع میایستاد.
_مادر شهید دهقان
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری 🕊
『 @Dokhtarane_parva 』
#خاطرات_شهدا
این را هرگز فراموش نکنید
تاخود را نساختیم و تغییر ندادیم
جامعه ساخته نمیشود!
#شهید_ابراهیم__هادی
『 @Dokhtarane_parva 』