eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
906 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
•❤️• شهید کابلی در صحبت‌های اولیه‌ خواستگاری سه چیز خواسته بود: من دوست دارم با کسی ازدواج کنم که سه خصلت داشته باشد؛ بنده خوبی برای خدا باشد، همسر خوبی برای شوهرش باشد و مادر خوبی برای فرزندانش. اگر امروز پدرم من را از خانه بیرون کند من هیچ چیزی از خودم ندارم و فقط ماهی 1800 تومان حقوق می‌گیرم اگر قبول می­‌کنی بسم­‌الله. 🍀 @Dokhtarane_parva
•❤️• شهید حاجی زاده بی­‌نهایت صبور بود. وقتی بحثمان می‌شد من نمی توانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غر می زدم و با عصبانیت می‌گفتم تو مقصری، تو باعث این اتفاق شدی. او اصلا حرفی نمی زد وقتی هم می‌دید من آرام نمی شوم می­‌رفت سمت در چون می دانست طاقت دوری اش را ندارم. 🌻 @Dokhtarane_parva
•❤️• خیلی بهش حساس بودم. دوست داشتم فقط برای من باشد. آخرین دفعه هم بهش گفتم: می­‌خواهی بروی اجازه می­‌دهم ولی باید یک قول بدی. پرسید: چه قولی؟ گفتم: عروس اول و آخرت من باشم. خندید گفت: باشه. 🌱 @Dokhtarane_parva
•❤️• از اول نامزدیمون… با خودم کنار اومده بودم که من… اینو تا ابد کنارم نخواهم داشت… یه روزی از دستش میدم… اونم با شهادت… وقتی که گفت میخواد بره… انگار ته دلم…آخرین بند پاره شد… انگار میدونستم که دیگه برنمیگرده… اونقد ناراحت بودم… نمیتونستم گریه کنم… چون میترسیدم اگه گریه کنم… بعداً پیش ائمه(ع) شرمنده شم… یه سمت ایمانم بود و یه سمت احساسم… احساسم میگفت جلوش وایسا نذار بره… ولی ایمانم اجازه نمیداد… یعنی همش به این فکر میکردم که قیامت… چطور میتونم تو چشای امیرالمؤمنین(ع)نگاه کنم و… انتظار شفاعت داشته باشم… در حالی که هیچ کاری تو این دنیا نکردم… اشکامو که دید… دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت… “دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیا 🌿 @Dokhtarane_parva
•❤️• همیشه وقتی در کارهای منزل کمکم می‌کرد از او تشکر می‌کردم اما می‌گفت این حرف‌های یک همسر به همسرش نیست، شما باید بهترین دعا را در حق من کنید، باید دعا کنید شهید شوم. اوایل من از گفتن این دعا ممانعت می‌کردم و دلم نمی‌آمد اما آنقدر اصرار می‌کردند تا من مجبور می‌شدم دعا کنم شهید شود اما از ته دل راضی نبودم @Dokhtarane_parva
•❤️• خدمت همسر عزیز و شیرزن خودم سلام. می دانم که از روزی که با من پیوند ازدواج بستی، جز زحمت و تلاش بی وقفه برای شما هیچ نکرده‌ام. می دانم قصور زیادی دارم، آن طور که شما بودید، من نبودم. اگر همیشه با شجاعت و افتخار، آماده هرگونه ماموریت بوده ‌ام، تنها به همت شما و مسئولیت پذیری شما بوده است. اگر عمری باقی بود، از خداوند می خواهم توفیق جبران محبت های شما را به بنده عطا فرماید و اگر خدا خواست و شهادت نصیب بنده حقیر شد، طلب حلالیت دارم. فࢪازے از وصیت نامہ شهید محرم علیپور@Dokhtarane_parva
•♥️• : زمان تولد بچه مان در خرداد 1363 ، در اندیمشک بودیم. من باردار بودم، عباس لباس های رزمش را نمی آورد خانه؛ همان جا خودش می شست تا من اذیت نشوم. نزدیک وضع حمل که شد، آمد و مرا برد دزفول. در راه آدرس بیمارستان را پرسید. بنده خدایی گفت:" آخر همین خیابان بیمارستان حضرت زهرا(س) است." اسم بیمارستان را که شنید، آه عجیبی کشید، بنده دلم پاره شد. پرسیدم : "عباس ؟" گفت :" یا زهرا رمز زندگی من است. در عملیات فتح المبین با رمز یا زهرا مجروح شدم، با زنی ازدواج کردم به نام زهرا، حالا هم تولد بچه ام بیمارستان حضرت زهراست." به روایت همسر @Dokhtarane_parva
•❤️• پشت چراغ قرمز خیابان شریعتی ایستاده بودیم و منوچهر هم صحبت می کرد. کنار خیابان یک پیرمردی که سرتاپا سفید یکدست پوشیده بود در گالری بزرگی گل های رزی به رنگ های مختلف می فروخت ولی سفیدی پیرمرد نظر من را جلب کرده بود و من احساس می کردم این مرد از آسمان آمده است. اصلا حواسم به منوچهر نبود که یک لحظه حجم سنگین و خیسی روی پاهایم حس کردم. یک آن به خودم آمدم دیدم منوچهر رد نگاهم را گرفته و فکر کرده من به گل ها خیره شدم، پیاده شده تا گل ها را برایم بخرد. منوچهر همین طور همه گل ها را با دستش بر می داشت و روی پاهای من می ریخت . دو بار چراغ سبز و قرمز شد ولی همه در خیابان به ما نگاه می کردند و سوت و کف می زدند. حتی یک نفر خانم که از نظر تیپ ظاهری با ما متفاوت بود، برگشت و به همسرش گفت: می بینی ، بعد بگویید بچه حزب اللهی ها محبت بلد نیستند و به همسران شان ابراز محبت نمی کنند. آن روز منوچهر همه گل های پیرمرد را خرید و روی پاهای من ریخت و من نمی دانستم چه بگویم و چه کلمه ای لایق این محبت است. غیر از اینکه بگویم بی نهایت دوستت دارم.❤️ به روایت همسر شهید منوچهر مدق✨ @Dokhtarane_parva
•❤️• در سال 84 به همراه دوستم در مسجد محل فعالیت های فرهنگی داشتیم، مهدی معمولا برای بردن برادرزاده خود که دوست من بود به مسجد می آمد، طی این رفت و آمد ها توسط دوستم از من اجازه خواستگاری گرفت و به صورت سنتی به منزل ما آمدند، طی رسومات مذهبی و اسلامی من و مهدی با هم صحبت کردیم ایشان در همان جلسه اول به من گفتند که من بیشتر از 40 سال عمر نخواهم کرد و عاشق شهادت در راه خدا هستم و اگر مقام معظم رهبری دستور جهاد دهند تحت هر شرایطی که باشم عازم جهاد میشوم، من نیز شرطش را پذیرفتم و با هم به توافق رسیدیم. مهدی همیشه پشتیبانم بود به من میگفت شما درست را بخوان و اصلا نگران هزینه های تحصیلی نباش اگر شده گدایی میکنم تا هزینه های تحصیلت را جور کنم. در کنارش احساس آرامش میکردم . شهید مدافع حرم «مهدی عسگری🌻 @Dokhtarane_parva
♥️ یکبار به ابوالفضل گفتم دلم برات تنگ شده در جواب گفت: "در هر قدمی که من اینجا برمی‌دارم تو هم شریک هستی". دوست نداشت که بعد از شهادتش گریه کنم، یک‌بار که گریه می‌کردم گفت گریه‌هات رو به امام‌حسین (ع) وصل کن تا ثوابش بیشتر بشه. + همسر @Dokhtarane_parva
•❤️• اوائل ازدواجـمون بود و هنوز نمےتونستم خوب غذا درست کـنم یه روز تاس کباب بار گذاشتم.. و منتظر شدم یوسف از سرِ کار بیاد همین کہ اومد رفتم سرِ قابلمہ تا ناهارو بیارم ولے دیدم همه ی سیب‌زمینےها لہ شده خیلے ناراحت شدم☹️ یہ گوشه نشستم و زدم زیر گریہ.. وقتے فهمید واسه چی گریه مےکنم خنده‌ش گرفت و خودش رفت غذا رو آورد سر سفرهـ😃 اون روز این قدر از غذا تعریف کرد که اصلاً یادم رفت غذا خراب شدهـ😁 ✨🌙 『 @Dokhtarane_parva
•💚• کوله پشتیش رو گرفتم توی دستم... تا بُغضِ چشمام رو دید: قول دادی بی‌تابی نکنی! مَن هم قول میدهم، زودبرگردم... همیشه‌قولش قول‌بود... سه روز از رَفتنِش نگذشت؛ که برگشت... باپِلاڪی‌سوختِه‌...💔 ✍🏻به‌ روایت‌ همسر ♥️🕊 『 @Dokhtarane_parva