#خنده_حلال😂
آیا میدانستید که زنان میانسالی که در روضه بیشتر از سه ثانیه روی شما مکث میکنند
در حال تصور شما با لباس عروس برای پسر خود هستند؟!😂😂🤣
#لبخند_بزن_رزمنده☺️
#استوری👀
✨ امروز یکی از مشکلات جامعهی ما مسالهی جوانهاست، مسئلهی اشتغال جوانها، ازدواج جوانها.♥️
#آقامونه #مقام_معظم_دلبری #ازدواج
『 @Dokhtarane_parva 』
•💗🌸•
#عاشقانه_شهدایی
به هر بهانه اے برایم هدیہ مےخرید؛ براے روز مادر و روزهاے عید. اگر فراموش مے ڪرد، در اولین فرصت جبران مےڪرد. هدیہ اش را مےداد و از زحماتم تشکر مے ڪرد.
زمانے ڪہ فرمانده نیروے زمینے بود، مدت ها به خانہ نیامده بود. یڪ روز دیدم در مے زنند. رفتم دم در، دیدم چندتا نظامے پشت در هستند، گفتند: "منزل جناب سرهنگ شیرازے؟" دلم لرزید. گفتم :" جناب سرهنگ جبهہ هستند. چرا اینجا سراغشان را مےگیرید؟ اتفاقی افتاده؟ " گفتند: از طرف ایشان پیغامے داریم." و بعد پاڪتے را به من دادند و رفتند. آمدم در حیاط ، پاڪت را درحالی که دستانم مےلرزید ، باز ڪردم. یڪ نامه بود با یڪ انگشتر عقیق . نوشته بود:" براے تشڪر از زحمت هاے تو. همیشه دعایت مےڪنم." یڪ نفس راحت ڪشیدم. اشڪ امانم نداد.
💗به روایتگرے همسر شهید صیاد شیرازے
『 @Dokhtarane_parva 』
#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
✨ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللَّهِ الَّذِي أَخَذَهُ وَ وَكَّدَهُ
سلام بر تو اي پيمان خدا كه آن را برگرفت و محكمش كرد
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#سیدناخامنهای:
✨دانشجوهای مسلمان، هم در مباحثات توانستند دانشگاه را فتح کنند، هم در مبارزات جنگی.
۱۳۹۶/۰۳/۱۷
#روزدانشجو | #جهاد_علمی
『 @Dokhtarane_parva 』
•💚🍀•
#تلنگر
..یڪ شخصۍ گفت:
الله اڪبر.
..وبعدش دوباره گفت:
لااله الله محمدرسول الله.
..وبازهم گفت:
سبحان الله وبحمد
سبحان الله العظیم.
..ودوباره گفت:
لااله الا انت سبحانڪ
انی ڪنت من الظالین.
این شخص ۷۰۰۰۰ هزار نیڪی
بدست آورده است.
این شخص شما هستین.
به همین راحتۍ👌🏻🦋
#ثواب_یهویی🌱
#انتشار=صدقه جاری
『 @Dokhtarane_parva 』
#خنده_حلال 😂
یارو دست میکنه تو بُـــتُـــن.
بتن میگه: نَـــتُـــن😐😁😅😁
#لبخند_بزن_رزمنده☺️
『 @Dokhtarane_parva 』
#استوری 🎥
میتوانید در همهی مسائل عمومی کشور و ملت، اثربخش و مشکلگشا باشید.
#آقامونه #جهاد
『 @Dokhtarane_parva 』
•💙🦋•
یه شب بارونی بود.
فرداش حمید امتحان داشت.
رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن لباس ها ..
همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم ایستاده...
گفتم اینجا چیکار میکنی؟
مگه فردا امتحان نداری؟
دو زانو کنار حوض نشست و دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون آورد و گفت:
ازت خجالت میکشم
من نتونستم اون زندگی که در شان تو باشه برات فراهم کنم
دختری که تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه ..
حرفشو قطع کردم و گفتم :
من مجبور نیستم
با علاقه این کار رو انجام میدم
همین قدر که درک میکنی و قدر شناس
هستی برام کافیه...
•همسرشهیدعبدالحمیدقاضیمیرسعید💍•
#عاشقانه_شهدایی
『 @Dokhtarane_parva 』