•••
روی همهی صفحات دفترش
نوشته بود ↓
او میبیند!
بـاٰ این کار میخواست هیچوقت
خدا را فراموش نکند ...
#شهیدھزینبڪمایے🌱|`
#یادشهداباصلوات
#تلنگرانه
#بی_حجاب_های_امل😏😏😏
"اُمُّــلِ واقــعــی کــیــه ؟"😶
مطلبے کہ امروز گذاشتم
گفتہ هاے یہ دختر چادرے و محجّبہ ست
کہ همیشہ مورد بے احترامے خانواده
و دوستاے بے حجابش قرار میگرفت😔
اون دختر میگہ مثل همیشہ آمادهء شنیدن🙁
متلک هاے ضدّ حجاب و ضدّ چادر بودم
وارد دانشگاه شدم 👩🏻🎓
چند تا دختر عیّاش کنارِ
چند تا پسرِ عیّاش تر نشستہ بودن
خیلے وضع بدے داشتن😒
نمے دونم چطورے از درب دانشگاه
وارد محیط دانشگاه شده بودن !😖
منو کہ دیدن موضوع حرفاشون عوض شد
بہ من گفتم اُمُّل اُمُّل😔😔
بعد زدن زیر خنده
خیلے ناراحت شدم
میخواستم مثل همیشہ بهشون اعتنایے نکنم
اما نتونستم...!
رفتم جلوشون گفتم کے اُمُّله‼️‼️
من یا شما؟
یکے از این دخترا کہ مانتوش تازه مد شده بود
با عشوه و ادا گفت : 🙂
وااا
معلومہ دیگہ اُمُّل تویے با این چادر مشکیت...!😕
بعد زدن زیر خنده و چند تا از این پسرا براش دست زدن 😒
گفتم دختر خوشگل من!
اُمُّل بہ چے میگید؟
گفت بہ آدماے قدیمے
بہ جوونایے کہ عین مادربزرگا میگردن!!
بہ شما چادرے هاے صورت گرفتہ میگیم اُمُّل !
گفتم پس اُمُّل به قدیمے ها میگید؟😏😂
با خنده و به صورت هماهنگ همگے گفتند : بعـلہ
گفتم 1434 قدیمے تره یا 1500 سال؟
پسره با عشوه گفت: وا مگہ ریاضی رو پاس نکردے؟
1500 سال قدیمے تره دیگہ!
با لبخند گفتم پس شما اُمُّلید دیگہ..!
گفتند : اِ وا چرا ما؟ 🙁
گفتم شما میگید قدیمے ها اُمُّل هستند
حضرت محمّد 1434 سال پیش مبعوث شد
لزوم چادر و حجاب رو بعد از بعثت اعلام کرد
امّا قبل از بعثتِ حضرت محمّد (ص)
عرب هاے جاهل بے حجاب بودن😏
یعنے حدود 1500 سال پیش
حالا بگید شما اُمُّل هستید یا ما چادرے ها؟
━━═━━⊰❀🌷❀⊱━━═━
#السَلامعلیكِیآاباعبدللّٰھحسین ؏ . . .🌸💕
#السلامعلیكیااباصآلحَالمھدی ؏ج . . .🌹♥️
سلآمآقا🖐🏼🌱'!
~💚~
خِشـتاولرا اگر زهـرا گذارَد در بقیع
تا ثُـریّا میرود دیـوار ایوان حـسـن😍
#ماعاشقانگلپسرفاطمهایم
#نَحنُعُشاقُالحَسَــن😊🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با حجابم چون:
{ حجاب دستور خداست}💛
°•🌸✨•°
تـوبـرایـمتڪۍ،
همـانطـورڪہآسـمـانیـڪمـاهدارد..!
.
•💛•
#چادرانه
🌱 ••↷
#چادرانه 🌹
سیاهی اش ،
بلندی اش ،
گرمایش
آرامش محض است.
مشکی بودنش ،
آبی ترین آسمان من
همین است که دارمش ..
لذت می برد
و نعمت بزرگیست ...
زینتم را میگویم "
.
👌👌👌
#سلام_امام_زمانم💚
ای تجلی آبی ترین آسمان امید
دلـــــها به یاد #تو می تپد
و روشــــنی نگاه #منتظران
به افق #خورشید ظهـور توست
بیا و گـرد #گامهایت را
توتیای چشــمانمان قرار ده
🍓🍓🍓🍓
بانــــو بـہ نظر
بہ دُر شباهـت دارے...
وقتیڪہ بہ طعــنہ ها
تــو عادت دارے
هـرڪس نشود
لایــق این زیــبایــے
الـحق ڪہ بــہ
چـــادرت لیاقت دارے...
#چ_مثل_چــــــادر
😊😊😊
#چادرانه🦋
براے «چـــادر»
باید بہ آسمان نگاہ ڪرد🌥
براےچادروحجابت
بہ ڪنایہ اطرافیانت
نگاہ نڪن!)
«آسمانے شدن» بهاء دارد
یادت باشد
«بهشت» رابہ بهاء میدهند
نہ بہ بهانہ✨
😍😍😍😍
اگه احتیاج داری بخوابی، بخواب.
اگه لازم میدونی از آدما برای مدتی دور باشی، دور باش.
اگه از موضوعی ناراحت میشی، دربارهش منطقی حرف بزن.
اگه جایی که هستی رو دوست نداری، تلاش کن تا بتونی از اونجا بری.
اگه آدم سمیای تو زندگیت داری، حذفش کن!
اگه چیزی رو دوست داری، بخر و حال خودتو خوب کن.
اگه خستهای، استراحت کن ولی جا نزن.
بزار خلاصهش کنم تو باید حالت خوب باشه 🌱🤍
#انگیزشی✨
#دخترانه🦋
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_سی_و_پنجم
😔 #دوری مصطفی خیلی ضعیفم کرده بود حتی به گوش مصطفی هم رسیده بود ، همینکه شنیده بود بهم زنگ زد گفت چی شده ؟ من اونجا نیستم چرا همه از حال بدت حرف میزنن؟
گفتم چیزی نیست فقط یکم #لاغر شدم اونم چون دارم #شیر میدم اینجوریه ، نمیخواستم #مصطفی به خاطر من #نگران بشه و از #هدفش دست بکشه و برگرده ...
😔حرف دیگران خیلی خیلی اذیتم میکرد بیشتر از همه حرف دوستان نزدیک #ناراحتم میکرد گاهی اوقات حتی بهم #تهمت دوست یابی و ولگردی در غیاب #شوهر و... هم میگفتن
خیلی برام #سخت بود اما یک کلمه هم به مصطفی نگفتم از #رفتار بد خواهرش هم نگفتم...
ولی مصطفی احساس میکرد که #دلگیرم خوب به هر حال #عاشقم بود و #عاشقان هم درد همدیگه رو میفهمن...
یه مقدار #پول جمع کردم و نیت کردم برای مصطفی و دوستاش یکم #خوراکی خریدم از جمله #آجیل و #شکلات و باسلوق و..میخواستم برای مصطفی بفرستم چون اوضاعشون بد بود...
✍🏼هر روز چون کسی رو نداشتم که براش از غصه هام بگم توی یک دفتر #درد_و_دل هام را مینوشتم..
خیلی #تنها بودم محدثه هم دیگه بزرگ شده بود دیگه بهش شیر نمیدادم
روز شنبه 11 اردیبهشت ساعت 6 صبح مصطفی بهم زنگ زد گفت دارم میرم #عملیات خیلی #دلم برات #تنگ شده بود میخواستم صدات رو بشنوم، گفتم صدای توکه از من قشنگتره خیلی #دلتنگ بود گفتم چیه چرا ناراحتی ؟ گفت تو رو خدا #حلالم میکنی؟ من فقط #اذیتت کردم و #زندگیت رو از بین بردم...
😔این حرفش ناراحتم کرد خیلی خیلی زیاد گفتم من با تو #زندگی رو دوست دارم چرا میگی نابودش کردی؟ تو بهم طرز زندگی کردن رو #یاد دادی، تو باید #حلالم کنی چون خیلی زیاد اذیتت کردم و تو دم نزدی...
😢هر چی گفتم بهم بگو دوست دارم گفت نمیتونم گفتم با #فارسی بگو گفت نمیشه گفتم خوب #انگلیسی بگو گفت نمیتونم بخدا ، منم #ناراحت شدم...
گفت : دوستان که در کنارم هستن دارن #آماده میشن فهمیدم دور و برش پره هر کجا میرفت کلا پر بود و نتونست حرف بزنه... گفت خیلی #دلم برای محدثه تنگ شده #گوشی رو بهش بده اونم که خوابیده بود اصلا بلند نشد هر چی صداش کردم انگار نه انگار...
😔گفت که دیگه خیلی دیره باید برم وگرنه نمیرسم گفتم باشه برو #قطع کرد و رفت...نمیدونم چرا انقدر حالش بر بود تا حالا اینجوری نبود
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_سی_و_ششم
😔تلفن رو قطع کرد و رفت خیلی رفتم تو فکر یکشنبه زنگ زدم دوشنبه زنگ زدم اما گفتن هنوز هیچ کس از عملیات برنگشته،بعدا خودش بهتون زنگ میزنه،چهارشنبه شد و زنگ نزد اون روز خیلی کسل بودم خواب بدی دیدم ولی اصلا یادم نبود چی بود یک هفته بود که تلفن خونمون خود به خود قطع شده بود
اومدن که #مشکل رو رفع کنن ساعت 10:30صبح بود که تلفن خونمون خوب شد اما صداش بد میومد کسی هم زنگ میزد اصلا متوجه نمیشدیم چی میگفت
یه دفعه تلفن زنگ خورد
📞مادرم برداشت اصلا متوجه نشد که کیه منو صدا زد و گفت که همش میگه مصطفی،منم نمیدونم کیه نمیدونم چی میگه
😞همینکه من حرف زدم قطع کردن
#دلم ریخت گفتم برای مصطفی اتفاقی افتاده مادرم گفت نه بابا خدا نکنه اصلا شاید خود مصطفی باشه چون صدا بد بود من متوجه نشدم
😔امامن حرف مادرم رو #باور نداشتم براش یه اتفاقی افتاده ومن نمیدونم چیه،هر چقدر از گوشی خودم زنگ زدم جواب ندادن حالم خیلی #بد بود
اصلا نفهمیدم چطوری خودم رو آماده کردم فقط دودیدم بیرون و با خودم یه مقدار #پول با خودم بردم نمیدونم چقدر از یه مغازه شارژ خریدم و حتی نمیدونم بهش چقدر دادم و دویدم خودم رو رسوندم خونه ساریه دوستم تنها جایی که به ذهنم رسید گفتم چون شماره اون رو ندارن جواب میدن،رفتم خونشون سلام نکردم و فقط گفتم گوشیت رو بده نمیتونستم شارژ رو وارد گوشیش کنم دستام میلرزید
ساریه هم نگران شد گفت چیه گفتم فقط اینو وارد کن شارژ بشه زنگ بزنم، #شارژ را وارد گوشی کرد و با هر ترس و لرزی بود زنگ زدم جواب دادن سلام نکردم گفتم مصطفی کجاست؟گفت تو کی هستی؟گفتم زنشم،گفت ما نباید با شما حرف بزنیم،گفتم کس دیگه نیست بهم بگید گفتش این خواسته مصطفی بوده به شما نگیم داد زدم گفتم بگو...
😔اونم شروع کرد به حرف زدن این کار رو کردیم و اون کار رو کردیم و کجا رفتیم هر چند اصلا متوجه نشدم چی میگه،گفتم مصطفی کجاست؟
گفت که هیچ کس از #عملیات بر نگشته و مصطفی* #شهید شده*
😭نمیدونم چی شد #افتادم زمین یادم نمیاد ساریه بعدها بهم گفت #سجده #شکرانه کردی امامن هیچی یادم نیست فقط یادم هست گفتم
😭 #انا_لله_و_انا_الیه_راجعون
😔💔با #شهید شدن مصطفی من هم مردم، #جان دادم بلند شدم فقط قفسه سینه ام رو فشار میدادم و #گریه میکردم برام #آب آوردن اما نرفت پایین،چون مرده بودم..
😔یاد خواب دیشبم افتادم خواب دیدم که پله های خونه پدرم کاملا خونی بود یک #خون خیلی #قرمز ،من داشتم می شستم و به مادرم گفتم مادر زود باش الان #مهمان داریم،حالم خیلی بد شد
😔رفتم توی #کوچه ها برای خودم راه میرفتم و گاه اوقات مینشستم و سرم رو بین دستام میگرفتم وگریه میکردم
#دیوانه شدم #یاالله من یک #جواهر رو از دست دادم مصطفی رو از دست دادم،داشتم با خودم میگفتم شاید #دروغ باشه الان زنگ میزنم که یهو صدای ساریه رو شنیدم توی این مدت که مثل دیوانه راه میرفتم اون هم اومده بود
😔گفت #دروغ نیست تو از #مجاهد دروغ شنیدی؟مطمئن باش دروغ نیست بلند شدم و بازم راه افتادم خیلی راه رفتم نمیدونم تا کجا اما هر چند دقیقه یکبار می نشیتم و گریه میکردم
😔مصطفی قبل از #شهادتش یه پارچه برام گرفته بود و برام فرستاده بود
منم داده بودم خیاطی وقتی راه میرفتم چشمم خورد به اون لباس گفتم به ساریه برو برام بیارش رفت آورد بغلش کردم و گریه کردم مردم که من رو میدیدن #تعجب میکردن که این #دختر دیوانه شده
😔چند نفر از خواهران رو دیدم اما #سلام نکردم اصلا یادم نبود من فقط گریه میکردم،به یه #شیرینی فروشی رسیدم یاد #وصیت مصطفی شدم که وقتی #شهید شدم شیرینی پخش کنید
😭گفتم ساریه توروخدا شیرینی بخر
اونم رفت #شیرینی گرفت ساریه گفت باید برگردیم خونه
😞به خودم اومدم که من #دخترم رو جا گذاشتم باید برم خونه،رفتم خونه مادر ساریه بهشون خبر داده بود همه اومدن جلو وبغلم کردن نمیدونم کی به کی بود فقط اینو میدونستم که گفتم شیرینی پخش میکنم شیرینی بخورید
😔گفتن تو بد حالی ما پخش میکنیم اما گفتم والله خودم شیرینی #عروسی مصطفی رو با 72تا #حوری را پخش میکنم همه شیرینی رو باز کردم گفتم خودم اول میخورم اشکهام ریخت روی شیرینی
😭😔این #تلخ ترین شیرینی عمرم بود همه زار میزدن اما من در درون گریه میکردم
💔قلبم پاره شده بود تکه های #قلبم برای هیچ کس #جمع نمیشد به همه تعارف کردم و گفتم باید بخورید روز عروسی مصطفی است،توی دلم گفتم روز #مرگ من بود،بارون خفیفی گرفت مردم دسته دسته اومدن پیشم و من فقط سرم پایین بود یاد حرف مصطفی افتادم که وصیت کرده بود وقتی #شهید شدم گریه نکنی،چون تو نمیدونی دوست و دشمنت کیه نمیخوام به خاطر گریه هات خوشحال بشن
😔باهر بدبختی بود خودم روجمع کردم و دیگه گریه نکردم در درونم ریختم هر کسی میومد پیشم فقط یک خنده کم پر از #درد و #غم و #اندوه تحویلش میدادم حتی نمیتونستم حرف بزنم.
✍🏼 #ادامه_دارد..ان شاءا
عزیزان من هر روز یعنی بعد از ظهر یا شب ادامه رمان #نسیم هدایت رو برای شما میزارم
هر روز #۲ تا قسمت🌸🌸🌸🌸
ادامه ی رمان انشاالله فردا💐
بخونید خیلی رمان قشنگیه❤️