❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_بیستم
👫رفتیم پایین خونه خودمون
خونه ما یک اتاق کوچیک با یه آشپزخونه کوچیک داشت درسته نقلی بود اما خیلی #باصفا بود آدم دلش باز میشد
خواهر زاده همسرم هم بعضی وسایل ها رو در غیاب من چیده بود خیلی #باسلیقه و عالی کارش رو انجام داده بود من وقتی اومدم خونه آقا مصطفی #وضو گرفته بودم دیگه نیازی نداشت برم وضو بگیرم آقا مصطفی میدونست من همیشه وضو دارم دیگه نگفت برو وضو بگیر ولی خودش رفت وضو گرفت و اومد ایستاد....
و شروع کرد به #اقامه گفتن من هم بلند شدم تا کنارش بایستم و نماز بخونم
الله اکبر گفت و نماز خوند منم پشت سرش این اولین #نمازی بود که من با آقا مصطفی به #جماعت میخوندیم خیلی خوب بود احساس #تقوای زیاد آقا مصطفی بهم منتقل شد چقدر با #تفکر و #قشنگ نماز میخوند....
نمازمون تموم شد و من یه #احساس #غربتی کردم خیلی جای خانوادم رو خالی دیدم یک باره گریم گرفت ولی با صدای بلند گریه کردم آهسته نبود
گریم که تموم شد دیدم آقا مصطفی هم نگاهم میکنه و گریه میکنه تعجب کردم و گفتم چرا گریه میکنی؟
گفت نخواستم جلوی گریه ات رو بگیرم گفتم بزارم تا سبک بشی ولی منکه تحمل گریه ات رو ندارم منم گریه ام گرفت...دیگه هیچ وقت پیش من #گریه نکن گفتم چشم...☺️
برای شام رفتیم طبقه بالا فقط خودمون بودیم و 3 تا برادر شوهر و یه جاری و یه مادر شوهر با ما دو تا طبق معمول ما جدا سفره انداختیم و جدا نشستیم الحمدلله یک #عروسی خوب برگزار شد زندگی آرومی رو شروع کردیم الحمدلله زیر #پرچم_اسلام ...
روزها میگذشت من فهمیدم #برنامه_ریزی در زندگی آقا مصطفی خیلی جایگاه خاصی داره همه کارها با برنامه هستش....
معمولا بعداز نماز صبح دیگه بر نمیگشت همینکه میرفت مسجد دیگه بر نمیگشت تا ساعت 8 صبح وقتی بر میگشت #صبحانه به عهده اون بود اما #نهار و #شام مال من زود صبحونه آماده میکرد و میومد من رو بیدار میکرد تا صبحونه بخوریم و بره سر کار تا ظهر کار میکرد و واسه نماز ظهر #مسجد بود تا نیم ساعت بعدش هم بر نمیگشت وقتی بر میگشت من #سفره رو انداخته بودم بعد از غدا نیم ساعت استراحت میکرد و میرفت شبش که بر میگشت انقدر خسته بود که داغون بود بعد از شام نمیخوابید میرفت مسجد واسه جماعت وقتی بر میگشت میگفت من میخوابم تا 11:30 بعد #چایی دم کن و صدام کن چایی بخورم...
منم همین کار رو میکردم بعد از 11.30 دیگه نمیخوابید #نماز_شب میخوند و #قرآن تلاوت میکرد اگر دوشنبه و پنج شنبه بود نصف شب غذا میخورد تا #روزه بگیره و بعد میرفت واسه نماز اوضاع به همین منوال بود....
😢من کار خونه بلد نبودم همه رو از آقا مصطفی یاد گرفتم #آشپزی رو که دیگه نگو در حد جلبک... انقدر #افتضاح بود که خودم #خجالت میکشیدم اما شکر خدا مرد خوبی بود همه رو یادم داد حتی #ماکارونی که سخت ترین غذا بود
خیییییلی #مرد خوبی بود...
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
چندباردِل
همسرشهید...؛
دخترشهید...؛
مادرشهید...؛
شکستیم...💔!
کسےکهجگرگوششوواسهامنیتالانما
فرستادتاامنیتالانمنُتوروتأمینکنه...!
#یادتونرفته...
ماسهتاشهیددادیم..
تاجنازهبرهنهدخترمونتوتیررسقرارنگیره..
سهشهیددادیم...!
میخواستنغیرتمردانمارو...؛
بهمسخرهبگیرن..
الانکو...؟
اونغیرت...؟
کاربهجایےکشیدهکِ...؛
الانآقاپسرایخودمون...
دارنبهناموسخودشوندستدرازیمیکنند..!
#اونغیرتهاکو...؟؟
مُرد..!
مُرداونغیرتها...!
حیاکو..!
ماشهیدهکمنداشتیماااا...
شهیدهمرضیهدباغ...
شهیدهزینبکمایے...!
میدونےزینبچندسالشبود..!
همش۱۷"۱۸سالداشت...
کهشهیدهشد...
توسطمنافقین...
باچادرخودشکشتنش...
سهروزمفقودبود...
الاندخترای۱۷"۱۸ساله..!
چجورین...؛
هنوزفکمیکنندبچهان..!
تیپزدناشون...
روسریهاشونروزبهروزعقبتر..
مانتوهاروزبهروزبهبلوزتبدیلشد...
وآرایشکردنهایبیرون...
روزبهروزغلیظترمیشن...!
اونحیاکجارفته...!؟
#بخداظهورنزدیکِ..
بهخودتبیارفیق...
تمومکناونکارارو..؛
#دعامےکنمبراتونصبرتوندرمحبتآقاصاحبالزمانکمبشه...
مشتاقدیدارحضرتباشے...🌸:))
تازهاینموقعداریزندگےمیکنے...!
#تفکر...!
#تفکر...!
#تفکر...!
<#تلنگر>
#تفکر
✍یک استاد دانشگاه👨💻 میگفت: یک بار داشتم برگههای امتحان را تصحیح میکردم. به برگهای رسیدم که نام و نام خانوادگی نداشت. با خودم گفتم ایرادی ندارد. بعید است که بیش از یک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگهها با لیست دانشجویان صاحبش را پیدا میکنم. تصحیح کردم و 17/5 گرفت. احساس کردم زیاد است😊. کمتر پیش میآید کسی از من این نمره را بگیرد. دوباره تصحیح کردم 15 گرفت.😄 برگهها تمام شد. با لیست دانشجویان تطابق دادم اما هیچ دانشجویی نمانده بود. تازه فهمیدم کلید آزمون را که خودم نوشته بودم تصحیح کردم😂.
✅اغلب ما نسبت به دیگران سخت گیرتر هستیم تا نسبت به خودمان و بعضى وقتها اگر خودمان را تصحيح كنيم ميبينيم به آن خوبى كه فكر ميكنيم، نیستیم☺️👌.
#مضمون حدیثی که میفرماید آنچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسندو...
#دروغ 🔥
#تفکر قبل از هر حرفی و سنجیدن آنچه قراره گفته بشه بسیار مهمه👌🏻
هرکسی باید به این موضوع توجه کنه که هر حرفی رو نباید به زبون آورد❗️
#دروغ هم در این دسته حرف های #نباید قرار داره و #تفکر یکی از مهمترین راه های #ترک _دروغ هست.💯
از قدیم الایام گفتن که: کم گو و گزیده گو.😉
باید قبل از گفتن چیزی که تو ذهن میگذره #تامل کرد و فکر کرد که بیان اون چه دلیل و چه بازخوردی داره❗️
با کمی #صبر و #تفکر میتونیم جلوی خیلی از دروغ های احتمالی رو بگیریم👌🏻
#ترک_هر_گناه=#یک_قدم_به_سوی_ظهور
@DokhtaranehChadoory