#طنزجبهه😂
🌸نماز جماعت
يكي از شبها، در سنگر اجتماعي نماز جماعت مغرب و عشا برپا بود. حدود 20 نفر بهراحتي ميتوانستيم در آن سنگر با هم نماز جماعت بخوانيم. يكي از برادران جلو رفت و شروع كرد به خواندن نماز. بقيه هم به او اقتدا كردند. ركعت دوم را كه خواند، نشست تا تشهد بگويد.
در همين حين يكي از بچههاي آذربايجاني - كه آن لحظه نماز نميخواند و فقط براي اذيت در صف اول پشت سر امام جماعت ايستاده بود - با سوزن و نخ انتهاي پيراهن او را به پتوي كف سنگر دوخت و به همان حال، در جاي خود نشست.
بقيه كه متوجه كار او شده بودند، به خود فشار آوردند تا جلوي خندهشان را بگيرند. امام جماعت تشهد را كه گفت، خواست براي خواندن ركعت سوم بلند شود كه احساس كرد لباسش به جايي گير كرده. بريده بريده گفت:
بحول ... بحول ... بحول ... ا... ا...
نتوانست بلند شود. ناگهان صداي انفجار خنده در سنگر پيچيد.
همه به دنبال او كه اين كار را كرده بود، دويدند و از سنگر دررفتند.