ماه خدا
مهمان خدا که باشی
هر نفست تسبیح و خوابت عبادت است
و دعایت مستجاب ...
شریف تر از این لحظهها
چه زمان بخواهمت بیا
که صفای سحرهای قدر این ماه؛
ماه روی توست ...
تعجیل در ظهور امام زمان صلوات
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَج
#پـروڢایݪڇـادرانـہ🌹👌
از خاطره ی
چادری شدنش تعریف میکرد..
میگفت:
رمضان نزدیک بود،
خواستم برای میهمانی خدا
بهترین لباس را بپوشم...
وابسته شدم...🥺🌹♥️
لحظه هارا دریاب چند روزی آسمان نزدیک است .....
❤️📿❤️📿❤️📿❤️
التماس دعای فرج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🤲 ❤️ 🤲 ❤️ 🤲 ❤️
ماه خدا
مهمان خدا که باشی
هر نفست تسبیح و خوابت عبادت است
و دعایت مستجاب ...
شریف تر از این لحظهها
چه زمان بخواهمت بیا
که صفای سحرهای قدر این ماه؛
ماه روی توست ...
تعجیل در ظهور امام زمان صلوات
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَج
مکتب حاج قاسم
مُردِگـٰآنڪِہشَھـیدنِمۍشَوَند
شَھـٰآدَتبَـرآۍزِنـدِگـٰآناستوبَس
ومَنازمُردِھبودَنخَستِہام . .!'
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَجــ🌙✨
┈┈┈┄┄╌╌╌╌┄┄┈┈┈
╭━━⊰❥✨❥⊱━━╮
دختران چادری 🌹
╰━━⊰❥✨❥⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هع امامزمان
امام زمان گوشی نداره که بخواد بگه من امام زمانم
بعدشم چرا با اومدن توکه مثلا میگی امام زمان مایی دنیا هنوز به همون رواله
واقعا انقدر امام زمان برا بعضیا بی ارزش شده که میان فیلمای دروغین میگرن و در فضای مجازی میزارن تا الکی ذهن مردم رو خراب کنن
امام زمان ما عشق ماست و تا وقتی هم ظهور نکنه کشور ما آباد نخواهد شد
وخدا میدونه با این کارتون چجوری دل امام زمان رو شکوندین پار سال هم یه فیلم درست کرده بودن که یه مرده سوار بر اسب با لباس سبز که خودشو امام زمان جازده داره تو خیا بون راه میره تا زه اونجاش جالبه که بهش چیز میگن اونم بهشون میزنه امام زمان ما این کاره نیست پس بدونید تا عشقش توی وجود ماست هیچ وقت کشور ما مثل آمریکا نخواهد شد
#وسلام
#یامهدی ♡
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ♡
❤️عشق فقط یکی _ یامهدی ادرکنی❤️
📿♡📿رمان- ایمان - عشق- شهادت📿♡📿
*بسم رب شهدا *
مقدمه:
خدایا....
من گنه کارم😞 ببخش مرا 🤲
آیا دست گنه کارت را میگیری❓😔
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدا وند 🌹...بخشنده ومهربان ...🌹
خلاصه:
زینب دختری بی اعتقاده است که همیشه به فکر خوش گذرانی خودشه هرکس به او چیزی بگوید زینب هم جوابش را می دهد . خانواده بی اعتقاد هستند و برای همین نه نماز می خوانند نه روزه می گرفتند و نه به واجبات دینی عمل می کنند زینب اسم خودش را دوست ندارد وقتی زینب می خواست به دنیا بیاید مادرش خواب می بیند که زنی زیبا و نورانی نوزادی {دختر} در بغل او می گذارد و به او میگوید زینب من امانت تو زینب با بهترین درجات الهی پیش ما باز می گردد و همین خواب باعث شد که مادرش به پدرش بگوید و اسم او را زینب بگذارند همه خانواده به آنها چیز می گفتند که این اسم دیگه چیه که گذاشتین اما آنها همین اسم را گذاشتند زینب وقتی ۱۲ سالش شد به آنها گفت که چرا اسمش را زینب گذاشتند و باید او را بیتا صدا بزنند این شد که همه او را بیتا صدا می زدند .....
¤ ....با ما همراه باشید
این داستان زیبا را بخوانید و لذت ببرید😊 ♤
♡پایان خوش♡
نویسنده: مدیر
📿♡📿رمان -ایمان-عشق-شهادت📿♡📿
🌹اسم شخصیت ها ی رمان👇
فصل اول 🌹....
زینب"بیتا"
تینا "دوست زینب "
زهرا "دوست زینب"
هما تهرانی "مادر زینب "
علی سلیمانی"پدر زینب"
بیبی "مادر بزرگ زهرا "
علی راد "دوست حسین که در ادامه داستان میشن هم دانشگاهی و هم کار زینب"
کلیپ #شخصیت ها
حرف های نویسنده 👇
دوستان این رمان واقعی نیست ولی توی زندگی بعضی ها بعضی از اتفاقات رمانمون شاید بیفته
بدونید زمین گرده یکروز یه گنه کار با ایمان میشه و بعد هم شاید یه روز شهید شه
این رو مانو گذاشتم تا از بعضی از این کار های رمان وداستان عبرت بگیرین
امید وارم سلامتی زندگی شاد نصیبتون شه
واز این رمان لذت ببرید
#یاعلی مدد🌹
ژانر : مذهبی- پلیسی-کمی عاشقانه -شهدایی📿
هر روز دوپارت خدمت شما عزیزان 😍
جمعه پارت نداریم ...
با ما همراه باشید تابریم بخونیم رمان خانم پلیس شیطون نمون که چه اتفاقاتی در انتظارشه📿
نویسنده : یازینب📿
📿♡📿رمان - ایمان-عشق-شهادت 📿♡📿
● بسم رب شهدا ●
◇فصل اول ◇
#1
باصدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم به سمت دستشویی حرکت کردم دست و صورتم را شستم و با حوله صورتم رو خشک کردم به سمت آشپزخانه رفتم به هما و علی سلام دادم و بعد از خوردن صبحانه از معصومه خانوم تشکر کردم و به سمت اتاق حرکت کردم
خوب حالا بزارید خودم رو معرفی کنم من ۲۲ سالمه و اسم من بیتاس البته اسم شناسنامهی من زینبه چون پدر مادرم اسمم رو زینب گذاشتن اما من همه بهم می گفتن تو مثل حضرت زینب غریب میشی برای همین اسممرو عوض کردم کلا از مذهبی بودن و زندگی کردن بدم میاد از اماما و حضرت ها چیزی درست حسابی نمی دونم ولی می دونم خیلی زندگی سختی داشتن
وضعیت مالی مونم خیلی خوبه
همه بهم میگن شیطونم این شخصیت و خیلی دوست دارم 😁
امروز روز اول دانشگاهمه و ترم آخر وبعد میشم خانم پلیس ☺️ عاشق شغل پلیسم مخصوصا هیجانش ....
خوبرم که آماده بشم ساعت هفت و ربع بود خب هنوز کلی وقت دارم چون هشت باید اونجا باشم
یه مانتو کوتاه مشکی و شلوار جین مشکی پوشیدم و مقنعه ام رو سرم کردمو کمی از موهامو ریختم بیرون یه کمی هم آرایش کردم کو لمو برداشتم و رفتم پایین مثل همیشه هما خانم که مامانم میشه و علی آقا که پدر گرامی میشه که من اسم خودشونو صدا می زنم رفته بودن سر کار....
فقط معصومه جون بود که تو آشپزخانه داشت غذا می پخت من این زن و مثل مادرخودم می دونم خیلی دوسش دارم
من : معصومه جون خدا فظ
معصومه جون :خدا نگهدار ت عزیزم
سوار ماشین شدمو راه افتادم به سمت دانشگاه ...
از ما شین پیاده شدم به سمت در ورودی دانشگاه شدم وداخل رفتم از دور تینا رو دیدم که داره دست تکون میده
به سمتش حرکت کردم .....
ادامه دارد .....
❌کپی حرام است❌
نویسنده : یازینب📿
دختران چادری 🌹
@DokhtaranehChadoory
لینک 👆👆
#یامهدی
📿♡📿رمان - ایمان-عشق-شهادت 📿♡📿
● بسم رب شهدا ●
◇فصل اول ◇
#1
باصدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم به سمت دستشویی حرکت کردم دست و صورتم را شستم و با حوله صورتم رو خشک کردم به سمت آشپزخانه رفتم به هما و علی سلام دادم و بعد از خوردن صبحانه از معصومه خانوم تشکر کردم و به سمت اتاق حرکت کردم
خوب حالا بزارید خودم رو معرفی کنم من ۲۲ سالمه و اسم من بیتاس البته اسم شناسنامهی من زینبه چون پدر مادرم اسمم رو زینب گذاشتن اما من همه بهم می گفتن تو مثل حضرت زینب غریب میشی برای همین اسممرو عوض کردم کلا از مذهبی بودن و زندگی کردن بدم میاد از اماما و حضرت ها چیزی درست حسابی نمی دونم ولی می دونم خیلی زندگی سختی داشتن
وضعیت مالی مونم خیلی خوبه
همه بهم میگن شیطونم این شخصیت و خیلی دوست دارم 😁
امروز روز اول دانشگاهمه و ترم آخر وبعد میشم خانم پلیس ☺️ عاشق شغل پلیسم مخصوصا هیجانش ....
خوبرم که آماده بشم ساعت هفت و ربع بود خب هنوز کلی وقت دارم چون هشت باید اونجا باشم
یه مانتو کوتاه مشکی و شلوار جین مشکی پوشیدم و مقنعه ام رو سرم کردمو کمی از موهامو ریختم بیرون یه کمی هم آرایش کردم کو لمو برداشتم و رفتم پایین مثل همیشه هما خانم که مامانم میشه و علی آقا که پدر گرامی میشه که من اسم خودشونو صدا می زنم رفته بودن سر کار....
فقط معصومه جون بود که تو آشپزخانه داشت غذا می پخت من این زن و مثل مادرخودم می دونم خیلی دوسش دارم
من : معصومه جون خدا فظ
معصومه جون :خدا نگهدار ت عزیزم
سوار ماشین شدمو راه افتادم به سمت دانشگاه ...
از ما شین پیاده شدم به سمت در ورودی دانشگاه شدم وداخل رفتم از دور تینا رو دیدم که داره دست تکون میده
به سمتش حرکت کردم .....
ادامه دارد .....
❌کپی حرام است❌
نویسنده : یازینب📿
دختران چادری 🌹
@DokhtaranehChadoory
لینک 👆👆
#یامهدی
📿~📿رمان -ایمان-عشق-شهادت📿~📿
• بسم رب شهدا •
^ فصل اول ^
#2
من : سلام تینا خوبی
تینا: سلام ممنون تو خوبی
من : اره
تینا : خوب بریم ببینیم کدوم کلاس افتادیم
من:اره بریم
رفتیم تو دانشگا ه دانشگاه بزرگی بود
وقتی وارد شدیم سمت راست و که دیدیم کلی دختر پسر جمع شده بودن
من: فکنم اونجاس
تینا:اره
رفتیم به سمت اونجا یکی یکی بچه هارو هول میدادم که برسم به برگه یکی یکی اسمارو خوندم وقتی اسم خودمو تینارو خوندم از اون جمعیت که نمی تونستی نفس بکشی اومدم بیرون ...
تینا: چی شد
من :بیا بریم پیدا کردم
تینا :باشه
به سمت کلاسمون رفتیم
در زدیم درو که باز کردم دیدم سه چهار نفر نشستن منو تینا هم روی یکی از صندلیا نشستیم نگاهم خورد میز یکی جلو بغلی ما یه دختر چادری و زیبا یی رو ی ان نشسته بود یه کتاب که روش نوشته بود قران الکریم دستش بود که فهمیدم قرانه با اینکه من از دخترای چادری خوشم نمی اومد اما مهر این دختر بد جوری به دلم نشست با صدای در به خودم اومدم سرمو بالا اوردم دو تا پسر که سرشون تو کتاب بود رو دیدم یکی شون سرشو اورد بالا که کلاس رو دید بعد با اون یکی دوستش روی یکی از صندلی ها نشستن چون سرشون تو کتاب بود وا ضح ندیدمشون تغریبا کلاس پر شده بود که استاد وارد شد همه بلند شدیم و سلام دادیم مرد میان سال ولی میخورد مهربون باشه
استاد : خوب با ارض سلام خدمت شما دانشجو های عزیز خوب من استاد شما مرادی هستم
بعد از کمی معرفی شروع کرد به حاضری زدن ومعرفی خودمون
استاد :خب دانشجو های گل یکی یکی اسم و فامیل و سن تون رو بگید .
چند نفر گفتن که رسید به اون دختر چادریه
دختر چادریه : به نام الله سلام زهرا محمدی هستم ۲۲سالمه
پس اسمش زهرا ست چند نفر گذشت که رسید به من و تینا ماهم گفتیم که دوباره چند نفر گفتن که رسید به اون دوتا پسرا....
ادامه دارد....
❌کپی حرام است ❌
نویسنده : یازینب📿
دختران چادری 🌹
@DokhtaranehChadoory
لینک 👆👆
#یامهدی
عزیزان زمان پارتا هروز دو پارت هست ....
چون امتحان ترم داره شروع میشه اگه کمی دیر شد یا اگه نفرستادم به خوبی خودتون ببخشید دیگه اون موقع همه باید بشینن امتحان بخونن ولی تو تابستان دیگه هروز بدون دیر یازود میفرستم و شایدم دوپارت جبرانی بخاطر نفرستادنم بفرستم🌱🌸
ویه چیز دیگه من پارتارو طولانی مینویسم که احتمالا سه پارت بشه ولی پارت سوم رو توی پارت اول و دوم میزارم 🌹
ممنون که مارو همراهی میکنید🌹
📿❤️📿❤️📿❤️📿❤️
خوب برای شروع چطور بود دوست دارید این داستان رو ادامه بدیم؟
لطفا همه بگید دوست دارم نظراتونو بدونم
اگه سوالی یا اگر دیدید رمان یکم اصلاح میخواد
حتما بگید منم وقتی دیدم براتون باجواب در کانال میفرستم .....🌱
#ناشناس👇
https://nazarbazi.timefriend.net/16507696449775🌹
دختران چادری 🌹
@DokhtaranehChadoory
لینک 👆👆
#یامهدی
وصیت نامه شهید حسین محرابی
(شهید مدافع حرم ):
بچه ها نماز اول وقت....
خواهرم حجاب حجاب حجاب ...
برادرانم چشماتونو پاک نگه دارین با این چشما قراره مولا تو ببینی ها ...
پشتیبان ولایت فقیه باشید آقاتون تنهان
اینم قول به جوونا....
هرخانمی که چادر به سر کند عفت ورزد
وهر جوانی که نماز اول وقت را حد توان شروع کند اگر دستم برسد....
(سفارشش را به مولایم حسین علیه السلام خواهم کرد)
#یاحسین😔
امام خامنه ای :
پس کسانی که از حجاب فراری اند وبهانه کردند که ما دوست داریم آنجور بگردیم وبخاطر دل خودمان میخواهیم وکاری به کسی نداریم واز این دست حرفها . حقیقتا بدنبال رفع حد وحدودی است
که اسلام ایجاد کرده
اسلام نفس امّاره ی آدمی را از سرکشی مخرب مهار می کند
حجاب . تنها سلاحی است که هردو شخص مهاجم و مدافع حفاظت میکنند ....
🌱
♥️ســـیدے! یــابن الــحسن!♥️
👈🏼 مِــــن هــــجرِک یاحـــــبیب،
قـــــلبے قــــد ذاب مــــــــهدیمـ
ازفــــــــــراق دورے تـــــــــو،
دیـــــگرطـــــــاقتے نـــــــمانده،
جــز ایــنکه تـــسّلایمـ دعـــاے فــــرجت بـــــاشد...
#اربــــابمان
#مـــنتظرصــداےمــاست
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بـــسم اللــه الــرحمن الــرحيم
💞إِلــــَهِے عـــَظُمَـ الْــــبَلاءُ وَ بــَرِحَ الْـــخَفَاءُ وَ انــــْکَشَفَ الْــــغِطَاءُ وَ انْــــقَطَعَ الـــرَّجَاءُ وَ ضــــَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُــــنِعَتِ الــــسَّمَاءُ وَ أَنْـــــتَ الْــــمُسْتَعَانُ وَ إِلَــــیْکَ الْــــمُشْتَکَے وَ عــــَلَیْکَ الْــــمُعَوَّلُ فـــِے الـــشِّدَّةِ وَ الــــرَّخَاءِ اللــــهُمَّـ صَـــلِّ عَـــلَے مُـــــحَمَّدٍ وَ آلِ مُــــحَمَّدٍ أُولِــــــے الْأَمْـــــــرِ الَّـــــذِینَ فَـــــرَضْتَ عَــــلَیْنَا طـــــَاعَتَهُمـْ وَ عـــــَرَّفْتَنَا بِـــــذَلِکَ مَــــنْزِلَتَهُمْـ فَـــــفَرِّجْ عــــَنَّا بِـــحَقِّهِمْـ فَـــرَجا عـــَاجِلا قَـــرِیبا کَـــلَمْحِ الـــْبَصَرِ أَوْ هُــــوَ أَقـــْرَبُ یَا مـــُحَمَّدُ یَا عَلِےُّ یَا عَلِےُّ یَا مُـــحَمَّدُ اکـــْفِیَانِے فـــَإِنَّکُمَا کـــَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فـــــَإِنَّکُمَا نـــَاصِرَانِ یَا مَــــــوْلانَا یَا صـــَاحِبَ الـــزَّمَانِ الـــْغَوْثَ الْـــغَوْثَ الْــغَوْثَ أَدْرِکـــْنِے أَدْرِکْنِی أَدْرِکْــنِے الــسَّاعَةَ الـــسَّاعَةَ الــسَّاعَةَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ یَا أَرْحَـــمَ الـــرَّاحِمِینَ بِــــحَقِّ مـــُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الــــطَّاهِرِینَ..💞
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖✨🌟✨
👆🏼وبــــراے #ســـلامتے مـــحبوب عـــالمین روحـــے وارواح الـــعالمین لــــــــتراب مــــــــقدمه الــــفداه💔
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بــسمـ الله الــرحمن الــرحیم
💓اَللّـــهُمـَّ كُــنْ لِـــوَلِيِّكَ الْـــحُجَّةِ
بْنِ الْــــحَسَنِ صــــَلَواتُكَ عـــــَلَيْهِ
وَعَــــلے آبـــائِه فـي هــــــــذِهِ
الــــسَّاعَةِ وَفـــي كُــلِّ ســــاعَة
وَلـــِيّاً وَحــافِظاً وَقــائِداً وَنــاصِراً
وَدَلــــيلاً وَعَــــيْنا حـَتّے تُـــسْكِنَهُ
اَرْضــــــَكَ طَــــوْعاً وَتُــــــمَتِّعَهُ
فــــیها طــــویلا...💓
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨🌟
یـــقین بــــدانیمـ که اوهــمـ،
هــر لــــحظه، دعـــایمان مے کــند...
🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
💠 بیایین برای تعجیل و سلامتی قطب عالم امڪان
💠حضرت صاحب الزمان عج سه توحید
💠به نیت هدیه یڪ ختم ڪامل قرآن به مولا عج قبل از خواب هرشب عاشقانه هدیه ڪنیم 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرق مادر شهید با مادر های دیگر....😔
💠°•.♡.•° 💠°•.♡.•°
به فکر نمازت باش -----> مثل شارژ موبایلت!
باصدای اذان بلند شو -----> مثل صدای آلارم موبایلت!
از انگشتانت برای ذکر استفاده کن -----> مثل صفحه موبایلت!
قرآن را همیشه بخوان -----> مثل پیام های موبایلت!
منتظر امام زمانت باش -----> مثل بیقرار یک تماس مهم از موبایلت!
°•.♡.•° °•.♡.•°
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج❤️
#تلنگرانه⚠️♥️🍃
#تلنگر
فضـای مجـازی 📱
شـاید مجــازی باشـه... ‼️
اما هر کلیکش تو پرونده اعمالمون ثبت میشــه ! 🗒
❗️هــر چــی نـوشتیـم.... 📝
❗️ هر چی دیـدیــم... 👀
❗️هر چی شنیدیـم...👂
⭕️⭕️ باید پاسخگو باشیـم ⭕️⭕️
🕊⚘
شهید «بابک نوری هریس» از شهدای جوان مدافع حرم و اهل رشت در میان دوستان و اطرافیان به خوشسیمایی، خوشتیپی و آراستگی زبانزد بود. او که پیش از شهادت با عکسها و ژستهای متفاوتش در فضایمجازی شهرت یافته بود، پس از شهادت به شهید لاکچری و زیباترین شهید مدافع حرم مشهور شد. شهید 25 ساله ای که با وجود امکانات فراوان و حمایت خانواده میتوانست به آرزوها، آرمانها و اهداف شغلی و تحصیلیاش دست پیدا کند، اما از همه تعلقات دنیوی دل میکند و غرق در ظواهر پر زرقوبرق زندگی نمیشود. با خبرساز شدن گروه تروریستی و جنایتکار داعش، تعدادی از نیروهای داوطلب مردمی همچون شهید نوری جان خود را در کف دست و طبق اخلاص گذاشتند و برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به خیل مجاهدان گروههای داوطلب مردمی در سوریه پیوستند.
#معرفی_شهید
#شھید_بابڪ_نورے🥀📿
ساز خدایی
🎶🎤🎶🎶🎤
گفته اند: مرد ساز زن و خواننده ای بود که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شاد و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت.
بردیا چون به سن شصت رسید، روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز وگلویش ناهنجار می شود.
🎵🎵🎤🎵🎵
💛عذر او را خواستند و گفتند: دیگر در مجالس نیاید.
بردیا به خانه آمد همسر و فرزندانش 👨👩👧👦 از این که نمی توانست دیگر کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند و او را از منزل بیرون کردند.
❤️بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت
🎼🎵 و به کنار قبرستان شهر آمد.
در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در عمرش که آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد 😔
و این بار فقط برای خدایش در تاریکی شب، نواخت.
بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد.
😢😢😢😢
💚 در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست،
شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود.💰
شیخ گفت: این کیسه زر را بگیر و ببر، در بازار شهر دکانی بخر.
بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟
💙شیخ گفت هرگز، بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود و خالقت مرا در خواب بودم که بیدارم کرد و امر فرمود کیسه زری به تو در پشت قبرستان شهر بیاورم.
به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر، مخلوقی مرا می خواند، برو و خواسته ی او را اجابت کن
💚بردیا صورت در خاک مالید و گفت خدایا عمری در جوانی ام و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم برای مردم این شهر اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند. اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم امّا تو با دستان لرزان و صدای ناهنجارم مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی .
🎭🎭🎭🎭
نکته: سازهای زندگی خود را فقط برای خدا کوک کنیم که:
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
🌹🌸🌼🌻💚
خدا همدم ماست ....