دختران چادری🌹 ''🇵🇸
{🌱•هو الرحمن •🌱} •😍🌹• مثلا رفقات اینجوری بغلت کنند...!😍😍 #شهیدانه #اللهم_عجل_لولیک_الف
{🌱•هـو الـرحـمـنـ •🌱}
•💔🙃•
سـلـامـتـیـ روزیـ کـهـ.....
اولـ اسـمـمـ بــنـویـسـنـ...
شـهـیـدهـ(:!!😍😇
#شهیدانه🕊☘
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
به ما بپیوندید😍👇
@DokhtaranehChadoory
دختران چادری🌹 ''🇵🇸
💔💔💔
رفقااا تا حالا بهش فکر کردین
اگه شهید نشیم...
می میریم...🕊🌿🌿😭💔
- محرم رد شد ،
- صفر رد شد ،
- سن شهادت اومد پایین ،
ولی هنوز گُمیم تو این دنیا ؛
امیدوارم تو فاطمیه خودمونو پیدا کنیم .
{🌱•هو الرحمن •🌱}
•😍🌹•
#پروفایل_دخترونه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به ما بپیوندید😍👇
@DokhtaranehChadoory🌹
{🌱•هو الرحمن •🌱}
•💚🌱•
#پرفایل_دخترونه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به ما بپیوندید😍👇
@DokhtaranehChadoory🌹
{🌱•هو الرحمن •🌱}
•💚🌱🌹😍•
🌀زندگینامه حضرت زینب(س):
🌹حضرت زینب (۵ یا ۶ ق. ۶۲ ق)
دختر امیرالمومنین (ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) هستند.
بر اساس روایتی نام این بانوی بزرگوار را پیامبر اکرم (ص) برگزیدند!
ایشان در هنگام حضور امیرالمومنین در کوفه به زنان تفسیر قرآن آموزش می دادند؛
این بانو ی بزرگوار همسر عبدالله بن جعفر بود و در واقعه کربلا در کنار بردار ایشان امام حسین (ع) حضور داشتند!
حضرت زینب الگوی صبر و استقامت هستند که چنان در روز عاشورا حتی بعد از شهادت امام حسین (ع) و دیگر یاران ایشان از امام حسین دفاع کردند و صبر و استقامت نمودند که الگوی بهترین برای همگان هستند!!!
امام حسین هنگام وداع در روز عاشورا از حضرت زینب خواست تا او را در نماز شبش دعا کند . با پایان یافتن جنگ و دیگر بازماندگان کاروان امام(ع) به اسارت درآمدند و به کوفه و از آنجا به شام برده شدند .
خطبه حضرت زینب در کوفه و شام (در مجلس یزید) معروف است. خطبه ایشان درمجلس یزید حاضران را تحت تاثیر قرار داد و یزید مجبور شد جنایات و قتل امام حسین را به گردن ابن زیاد بیندازد و او را لعن کند!!!!
او به مصیبت های فراوانی که دیدند ام المصائب لقب داده شدند .
و حرم این بانوی بزرگوار در شام است.
و مقام السیدة زینب در مصر منسوب به ایشان است.🌹🌹🌹
ولادت حضرت زینب کبری(س)
را خدمت شما تبریک می گوییم🌹🌹🌸🌸🌸
#ولادت_حضرت_زینب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به ما بپیوندید😍👇
@DokhtaranehChadoory🌹
{🌱•هو الرحمن•🌱}
•❤️🌹•
آروزی حرم مادری بی نشان دارم هنوز..
اما آرامش حرم عمه جانم مرا کفایت می کند!!!(:
#ولادت_حضرت_زهرا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به مابپیوندید😍👇
@DokhtaranehChadoory🌹
{🌱•هو الرحمن •🌱}
•💚🌱•
ولادت با وسعادت حضرت زینب کبری و روز پرستار مبارک باد🌹🌹🌹❤️❤️😍
#ولادت_حضرت_زینب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به ما بپیوندید😍👇
@DokhtaranehChadoory🌹
محمود+کریمی-+من+کجا+ماه+کجا+کل+دنیا+کجا-+میلاد+حضرت+زینب+سلام+الله+علیها+.mp3
6.01M
{🌱•هو الرحمن •🌱}
•🎊💗•
🌀مداحی
من کجا ماه کجا؟!🌷
کل دنیا کجا؟!🌷
مداحی:حاج محمود کریمی
#مداحی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به ما بپیوندید😍👇
@DokhtaranehChadoory🌹
دختران چادری🌹 ''🇵🇸
نذر صلواتبرای پیروزی کشور عزیزمون... بسم الله ...
دعا برای اقا صاحب الزمانمون یادتون نره
...♡
مداحی آنلاین - دختر بوتراب زینب دی - مهدی رسولی.mp3
6.74M
🌸 #میلاد_حضرت_زینب(س)
💐دختر بوتراب زینب دی
💐فخر اهل کتاب زینب دی
🎤 #مهدی_رسولی
مداحی_آنلاین_تویی_ملیکة_السماء_امیر_کرمانشاهی(1).mp3
5.11M
🌸 #میلاد_حضرت_زینب(س)
💐تویی ملیکة السماء
💐دخت علی مرتضی
🎤 #امیر_کرمانشاهی
دختران چادری🌹 ''🇵🇸
﷽ 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 #قسمت۱۶ #از_جهنم_تا_بهشت🌊 تقریبا ساعت ۱/۵ بود که رسیدیم خونه. خونه ما یک طبقه بود با
{🌱•هو الرحمن •🌱}
سلام خدمت همراهان همیشگی کانال:
دختران چادری☺️🌹
ببخشید من چند روز نتونستم پارت های رمان (از جهنم تا بهشت ) رو بزارم ولی امشب4⃣ قسمت از این رمان جذاب و زیبا رو تقدیم شما می کنیم🌷🌷💐💐
🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
#قسمت۱۷
#بخش_اول
#از_جهنم_تا_بهشت🌊
ساعت ۱۱صبح با صدای گوشی از خواب بیدار شدم. یاسمین بود. حوصله نداشتم رد دادم. میدونستم اگه رد بدم امکان نداره دوباره زنگ بزنه. بلند شدم و سرجام نشستم دوباره یارفتن عمو افتادم هرچند با این کارش یه ذره ازش زده شده بودم ولی هنوز هم دوسش داشتم و نمیتونستم نبودشو تحمل کنم . کاش میتونستم پشیمونش کنم ولی میترسم بگه نه و منم که اصلا طاقت نه شنیدن نداشتم. کاش حداقل دلیلشو میپرسیدم و قانعش میکردم که نره واقعا نمیتونستم دور بشم از کسی که این همه سال مدام پیشش بودم.
با صدای زنگ در به خودم اومدم. دوباره این دوتا زود اومدن مثلا گفتم ۱۱٫۱۲ الان تازه ساعت ۱۰ .
بلند شدم و رفتم در رو باز کردم. نمیدونم مامان کجا رفته بود. اول یاسمین پرید بغلم و بعدش هم شقایق. .
.
.
.
.
شقایق_ خوب اعتراف کن چرا گفتی بیایم اینجا.
برعکس دیشب که اصلا عین خیالمم نبود الان بابت رفتن عمو حسابی ناراحت بودم. با فکر کردن به رفتن عمو اشک گونم رو خیس کرد و طبق معمول شونه دختر خاله هام قرارگاه اشکای من شد. هردوشون تعجب کرده بودن یه دفعه یاسمین با صدایی که نگرانی توش موج میزد پرسید : چی شده؟
بین گریه هام فقط گفتم: عمو داره برمیگرده.
یه دفعه جیغ شقایق بلند شد _ عههههه حالا گفتم چی شده. خوب نمیره بمیره که . اصلا بهتر بزار بره بلکه ما خانم رو یه بار درست و حسابی ببینیم همش عمو عمو.
_ خب من از همش پیش عمو بودم دلم براش تنگ میشه . میفهمی چی میگی ؟ مثله پدرم میمونه. درسته که طلاق زن عمو باعث شد یکم ازش زده بشم اما نه در حدی که بتونم دوریشو تحمل کنم. دیشب که گفت میخواد بره انقدر خونسردانه برخورد کردم که فکر کنم ناراحت شد.
یاسی_ خوب حالا ابجی. با گریه تو که چیزی درست نمیشه. بیخیال. به جاش برو …..
با صدای موبایل شقایق حرفش قطع شد.
شقایق_ اوه اوه یاسی مامانته خاک تو سرمون شد فکر کنم.
شقایق_ جونم خاله؟
_
شقایق_اها . باشه.
_
شقایق_بای.
تلفن و قطع کرد و خطاب به ما که منتظر چشم دوخته بودیم بهش گفت:
شقایق_ برخیزید . پیش به سوی ناهار خوشمزه خاله
_ ها؟؟؟؟
شقایق_ کله پوک جونم. خاله گفت مامان من و مامان تو الان اونجان تشریف ببریم منزل این یکی کله پوک( یاسمین) برای صرف ناهار.
_ من نمیام حوصله ندارم…..گفتن این حرف مصادف شد با کتکی که از یاسی جون خوردم.
.
.
.
نیم ساعت بعد دم خونه خاله اینا بودیم. دم در چشمم افتاد به امیر پسر چندش خاله زری. پس اونا هم اینجا بودن. امیر یه پسر ریاکار جانماز آب بکش و فوق العاده رو مخ بود چون جلو همه وانمود میکرد که یه پسر پاک و معصومه در حالی که فقط من آمارشو داشتم اون به لطف همون یه ترم دانشگاه. داشت دم در با تلفن حرف میزد که با دیدن ما تلفن رو قطع کرد و سرشو انداخت پایین و آروم ولی طوری که ما بشنویم گفت استغفرالله.
استغفرالله و…… پسره….. وااااااای .
_ علیک سلام پسرخاله
امیر_ سلام خواهر بفرمایید.
خیلی آروم ولی طوری که بشنوه گفتم _ به خواهرای دانشگاه هم سلام برسون.
بدبخت کپ کرده بود. هه. فکرشم نمیکرد کسی تازه کی اونم من آمار کاراشو داشته باشه چون هیچ کس حتی خودش هم نمیدونست ما تو یه دانشگاهیم….. بعد از ناهار زود رفتم خونه و منتظر مامان اینا نموندم. چون میخواستم برای مهمونی شب آماده بشیم. از بابا سوییچ ماشینو گرفتم که سر راه هم برم برای عمو یه هدیه بگیرم و قرار شد مامان ایناهم با ماشین امیرعلی برگردن.
.
.
.
ساعت ۴/۵ بود,که مامان اینا اومدن همزمان با اومدنشون اومدم از خونه برم بیرون که امیرعلی دستمو گرفت و آروم تو گوشم گفت به عمو از اون حس و حالت چیزی نگی بهتره. مواظب خودت هم باش و بعد دوباره همون لبخند که دل آدم رو میبرد یه چشمک و لبخند جواب نگرانی داداش مهربونم بود.
🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#قسمت۱۷
#بخش_دوم
#از_جهنم_تا_بهشت🌊
وقتی رسیدم هنوز شروع نشده بود و هیچ کس هم نیمده بود . پس فرصت خوبی بود تا لحظه های آخرو تو آغوش پدرانه عمو بگذرونم و سعی کنم تا از رفتن پشیمون بشه. اما ظاهرا عمو نظرش تغییر ناپذیر بود و فقط گفت میخوام با بابات صحبت کنم و راضیش کنم تو رو هم چندوقت دیگه بفرسته پیشم اونوقت میشی فرزند خونده من.
ولی من محال بود قید مامان و بابا و امیرعلی رو بزنم هرچند که عاشق ترکیه و عمو بودم و بابا هم محال بود رضایت بده پس فقط سعی کردم شب اخر رو خوش باشم. مانتوم رو در اوردم یه کت شلوار سفید صورتی . موهای مشکی بلندمم که تا پایین کمرم بود رو هم فر کرده بودم و آرایشم هم یه آرایش ملیح دخترونه بود . داشتم از پله ها می رفتم پایین که چشمم به خانومی خورد که با ناز و عشوه داشت با عمو حرف میزد. فکر کنم طناز باشه زن عموی جدید. اییییش یه لباس فوق العاده باز پوشیده بود که اصلا نمیشه اسمشو گذاشت لباس در همین نگاه اول ازش بدم اومد البته قیافش بد نبود. عمو با دیدن من لبخندی زد رفتم پیششون . بهم معرفیمون کرد.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
☘✨☘✨☘✨☘✨☘✨☘
#قسمت۱۷
#بخش_سوم
#از_جهنم_تا_بهشت🌊
با یه لبخند زورکی رو بهش گفتم خوشبختم و بعدش خیلی سریع با همه سلام و احوالپرسی کردم و رفتم تو اتاق. اصلا حوصله نداشتم. بعد از چند دقیقه عمو اومد تو اتاق و دست به سینه دم در وایساد و به منی که رو تخت نشسته بودم خیره شد.
_ چیزی شده؟
عمو_ چرا اومدی اینجا؟ چرا انقدر سرد برخورد کردی با طناز؟ عمو جون عزیزم گفتم که نمیتونم بمونم میرم ولی قول میدم تورو هم ببرم پیش خودم چند وقت دیگه….. _عمو سرم درد میکنه.
هدیه ای که گرفته بودم یه عطر و دفتر خاطرات بود از تو کیفم در اوردم و دادم بهش.
_ قابلی نداره. یادگاری. اگه اجازه بدید من برم دیگه حالم خوب نیس.
واقعا حالم از صحنه هایی که دیده بودم و بوی دود و اون آهنگ سرسام اور بد شده بود. تو خیلی از مهمونیاشون شرکت کرده بودم ولی این یکی زیاده زیاده روی شده بود.
عمو_ دیگه…..
_ عمو خواهش میکنم. حالم خوب نیست.
عمو _ باشه برو. ولی فردا ساعت ۹ پرواز دارم حداقل بیا فرودگاه.
بغض کردم ولی حرفی نزدم. وسایلامو برداشتم و رفتم بیرون. یکم بیرون وایسادم هوای آزاد حالمو بهتر کرد
.
.
.
.ساعت تقریبا ۱۰ بود که رسیدم خونه.امیرعلی نگران تو حیاط نشسته بود رو تاب. تا درو باز کردم بلند شد.
امیرعلی_ سلام. کجا بودی آبجی؟ گفتی شب نمیمونی نگران شدم که دیر کردی. گوشیتم که خاموش بود.
_ اخ ببخشید داداشی. مامان اینا خوابن ؟
امیرعلی_ اره. مامان فکر میکرد قراره شب بمونی. حالا بیا بریم تو .
_ راستی امیر بابا بهت گفت عمو داره برمیگرده ؟
امیرعلی_ اره. بیا بریم بخوابیم فردا در موردش حرف میزنیم .
_ ok
.
.
.
.
چشمامو چند بار باز و بسته کردم دلم نمیخواست بیدار بشم. یه دفعه با یاداوری عمو سریع ار جام پریدم و رفتم سراغ ساعت. ای وای ساعت ۱۲/۵ بود…..
سریع گوشیمو روشن کردم. ۱۱ تا پیام. ۱۴ تا تماس بی پاسخ. همش از عمو بود . اخرین پیامش: ( تانیا جان. نمیدونم چرا ولی این وقت خیلی سرد شده بودی ولی بدون عمو همیشه دوست داره نامرد حداقل برای خداحافظی میومدی. ما رفتیم دیگه)
ای وای. دیگه فقط اشکام بود که میبارید……
هرچی به عمو زنگ زدم جواب نداد…
☘✨☘✨☘✨☘✨☘✨☘