eitaa logo
دختران چادری🌹 ''🇵🇸
191 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
37 فایل
نظرات ناشناس شما https://harfeto.timefriend.net/16312864479249 مدیر اصلی کانال @ftop86 جهت تبادل @Jgdfvhohttps (فقط کانال مذهبی پذیرفته می‌شود) جهت ادمین شدن @ZZ8899 همسایه‌‌ کانال🌸🌸 @Khaharaneh_Chadoory1400
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌فرمایند: هر كه به ما چنگ زند، به ساحل نجات رسد و هر كه رهايمان كند غرق شود. وقتی مشکلات به زندگی هجوم می‌آورند وقتی باران گرفتاری‌ها توانت را کم کرده‌اند وقتی زمین و زمان یاری‌ات نمی‌کنند یادت باشد ... این کلام را: تمسک به صاحب الزمان عجل الله ساحل امن و آرامش و نجات توست... ▪️علاج درد عالم همین آمدن توست دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
❤️ ای کاش جهان برای ظهورتان بیتاب میشد ای کاش تمامی دل های دردمند و بیقرار، شما را از خدا می خواست ... ای کاش زمین و زمان، یکصدا دعای فرج می خواند ... ای کاش خدا شما را به ما بازرساند ... که غیر از حکومت عدل گستر شما امید نجاتی نیست ... 🌤الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج🌤 دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
✨✨✨✨ امام صادق علیه السلام می فرمایند: صراط ، همان راه به سوی شناخت خداست و این دوتا ،دو صراط اند راهی در دنیا و راهی در آخرت و آن راهی که در دنیاست همان امام است که اطاعت این امام بر کسی که او را در دنیا شناخت واجب شده است . و اقتداء کردن به هدایت امام خودش مرور کردن بر همان صراطی است که پل جهنم در آخرت محسوب می شود و کسی که این امام ( صراط حقیقی) را در دنیا نشناسد قدمهایش در آخرت بر آن صراط می لغزد و در آتش جهنم سقوط می کند استاد دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
سلام حضرت صاحب ، مهدی جان در پناه نگاه امنتان صبحی دیگر را در هجوم رنج ها آغاز می کنم همچون غزالی که در محاصره ی درندگان ، دلخوش به جان پناهی مطمئن ، زندگی می کند ... یاد شما قلبم را آرام می کند ، امیدم می دهد و تا اوج ، پر و بالم می دهد .... من به مهر شما زنده ام ... دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
⚘﷽⚘ حالِ دلم خوب نیست درست مثلِ قلبِ ویران شده ے بیروت دلم فقط آمدنِ تو را میخواهد دلم روزِ ظهورت را میخواهد کہ فقط ظهور شما دنیا را از این همه غم و رنج نجات خواهد داد. شتاب کن حضرتِ منجے کہ ما را طاقتِ این همه اندوه نیست... یامهدے♡ کوهے از غصہ و غمیم همہ ... 💔😔 در افق آرزوهایم تنها♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡را میبینم... دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
ای محو تماشای تو چشمان پری ها از رایحه ات مست تمام سحری ها خون است دل ما ز فراق رخ ماهت محصول غم عشق تو شد خونجگریها عمریست که حیران شده ی عالم خاکیم گو کی که تو پایان بدهی دربدری ها دنیا همه از هجر تو گردیده پراز تب سامان بدهی کی همه ی بی ثمری ها لشکر بنگر در صف پیکار عظیم است چون کشته عدو پیر و جوان و صغریها با یار یمان در صف پیکار شد اکنون ان یار خراسان نرود از بصری ها نادم ز گنه خسته و حیران شده چون حرّ در فکر تب توبه شده تا ز شریها دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
💚 فلسفه ی تنهایی را هر چقدر هم ڪه خوب ببافند.. باز هم بی قواره بر تن آدم زار می زند! بی تو همه تنهاییم.. ❣✨مهدی جان✨❣ ✨شبت بخیر شادی بخش زندگیم ✨ دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
آقــا دلم برای شـــما تـنـگ میشود وقتی که آسمان ز غمت رنگ میشود  مولا برای دیدن یک لحظه ی رخت دستم به ریسمان دعا چنگ میشود دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
|♥️|شهیده راضیه کشاورز: کاشکی هیچ وقت حضور آقاروندیدنگیرم واز محضرش غایب نشینم،چراکه غیبت از ماست وحضور اوهمیشگی‌ست..! دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
دلانہ✨ عطرحضورت کی قراره تو کوچه پس‌کوچه های شهر بپیچه؟😢 آقا‌جان؟!دارد، زمان آمدنت دیر می‌شود... دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چــــــــــادُرم آتش‌وجودت... عطرِ‌گلستانِ‌ابراهیم‌می‌دهد... نمی‌سوزاند... به‌عروج‌می‌رساند... ڪافیست‌عشق‌را‌لمس‌ڪنی... آن‌وقت... ڪه‌گرمای‌وجودش‌را... با‌هیچ‌خنڪایی... با‌هیچ‌نسیمی... عوضش‌نمی‌ڪنی...🤎 دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
[💙] . - حِجـآب؛یَـعـنـےچِھ . .؟ - حـجآب‌یَــعـنــے: دَر پَـردھ بـآش . .! . چـون مُــرواریــد....[😌] دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
☂ لطافت دختـ🌸ـرانہ ام را ••زیࢪ چادࢪ مشڪے پنهان میڪنم تا مبادا به دنیاے صـ🎀ـوࢪتے ام ••خدشہ واࢪد شود... ••آخࢪ میدانے ⇜دنیاے صورتے دخترانہ حساسـ😌 استـ . دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
✨♥️ ✍امیرالمؤمنین علیه السلام: شفاى دردهاى خود را از قرآن بجوييد و در سختیها و گرفتاری‌هايتان،از آن كمك بخواهيد؛چرا كه در آن،درمان بزرگ‏ترين دردهاست و آن،درد كفر و نفاق و انحراف و گم‏راهى است...هر كس كه قرآن در روز قيامت،برايش شفاعت كند،شفاعت می‌شود و هر كس كه قرآن در روز قيامت،از او شكايت كند،محكوم می‌گردد 📚از خطبه ۱۷۶ نهج البلاغه دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
💐 آیت الله خامنه ای : تلاوت قرآن و انس با ادعیه ، انسان را در معرض تزکیه و تهذیب و تصفیه باطنی قرار می دهد. دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
رهبــــــــــرم ! عڪست را هر روز مرور مے‌ڪنم تا نڪند یادم برود؛ براے لبخند چہ ڪسے مے‌جنگم ... بہ عڪست خیره مے‌شوم و نگاهم درنگاهت گره مے‌خورد؛ انگار تمام دلخوشے ام تو هستے اللهم احفظ قائدنا الاما دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
⚫️\• سیاهے اش 📏|• بلنــــــدے اش 🔥\• گــــــرمــــایش 😌/• آرامش محضــ است 🏴|• مــــشــکــــے بودنــــش 🌤\• آبے ترین آسمانــ من است 😍/• همین که دارمش لـذت دارد 💓|• و نعـمــتــ بــزرگیــسـت 👑\• زینتــــم را میگــویم 🌼/• چــــــــــــــــادر دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا پای جان دلداده ی فرمان مولاییم❤️✊🎋 🎋🎋🎋 دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
"🌸🌱" • کاش‌خودتوبا‌چشما؎من‌مۍدید؎؛ اون‌وقت‌مۍفہمید؎چقد‌خوشگلۍ...! دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
-نسیم-هدایت 💕 موضوع : 🌸مذهبی -عاشقانه🌸 👇👇👇
‍❤️ 💌 ✍🏼عجله عجله رفتیم به کلاس خودم رو رسوندم گفت اولین روزهای متاهلی و دیر اومدن خدا آخرش رو بخیر کنه... 😢منم که پر رو گفتم ان شاءالله همه خندیدن چون اول کلاس بودم نتونست هیچی بگه بهم آروم نشستم تازه یادم افتاد ازش خداحافظی نکردم... 😁الان فکر میکنه ندارم خوب چیکار کنم کاریه که شده رفتم با تمام توان رو عالی خوندم بدون هیچ گونه تجویدی استادم چشماش برق میزد خدا رو شکر اگه خراب میکردم قوز بالا قوز میشد... کلاس با تموم شد بعد از کلاس دخترا همه حمله ور شدن گفتن چطور دو روزه انقد صمیمی شدید چطوره اخلاقش خوبه؟؟ ☹️گفتم ای بدک نیست خوبه... نمیخواستم کسی بدونه که چطوریه کردم چشم میخوریم چیزی نگفتم و خداحافظی کردم... 😳اینکه بازم دم در بود رفتم و سوار شدم گفت چرا سوار شدی... گفتم پس چکار کنم؟ گفت بیا پایین تا قدم بزنیم 😒این چه کاریه حالا من خستم روم نشد چیزی بگم در ماشین رو قفل کرد و راه افتاد منم پشت سرش معطل شد تا بهش برسم شونه به شونه هم راه افتادیم و گفت تا خونه پیاده بریم....ای داد من خیلی خستم... 😢گفتم باشه رفتیم و رفتیم و رفتیم دیگه نفسم بالا نمیومد انقدر بودم ولی احساس کردم که ایشون هیچ احساس خستگی نمیکرد... انقد خسته بودم نممیدونستم چی میگه اصلا متوجه نبودم چی میگه متوجه شدم رسیدیم خونه آخی سبحان الله چقدر خوبی داشتم... من همیشه عادت داشتم وقتی پیاده روی میکنم که از داشتم رو بخونم و یا بلند رو بخونم اما اینبار هیچی اصلا یادم رفت... 😭از شدت خستگی خخواستم خدا حافظی کنم گفت صبر کن کارت دارم گفتم بفرمایید؟ گفت شما دیگه شرعا و قانونا هستی میخوام هر چی میخوای از خودم بخوای دیگم از بابات نگیر دست کرد تو جیبش و هر چی داشت بهم داد 😊خیلی شدم با وجود اینکه مقدار پولش کم بود اما کرد که به فکرمه خدا رو اینهم یه دنیایی بود برای خودش.... کردم و رفتم بعداز خداحافظی رفتم داخل تا در رو نبستم نرفت خیلی خوبیه ولی منکه نمیخوام اینو بهش بگم چون .... شب که شد رفتم سر درس و کارهای عقب موندم کمی که درس خوندم خسته شدم و خوابم برد.... ✍🏼 ... ان شاءالله
‍ ❤️ 💌 ✍🏼با دوستام خداحافظی کردم و رفتم سوار شدم و رفتیم خونه توی مسیر انقدر یواش میکرد که همه بوق میزدن برامون وایشون هم هی حرف میزد و منم کلمه ای نمیگفتم هی با به ماشینهایی که میرن نگاه میکردم.... یه دفعه گفتم میشه یکم تند رانندگی کنید ، کرد و چیزی نگفت فکر کنم شد...یه دفعه گاز داد و انقدر با رانندگی میکرد منم که هیجان بودم هی میگفتم تندتر برو تندتر برو 5 دقیقه نشد به خونه رسیدم آخی چه کیفی داشت به این میگن رانندگی..... ☺️گفت منم خیلی از سرعت خوشم میاد گفتم نکنه شما بترسید گفت نه نمیترسم و خدا حافظی کردم.... 😳گفت چرا خداحافظی میکنی نگاش کردم با تعجب (ولی این چشم عسلی خیلی خوشکل بود نمیتونستم چشم بر دارم ازش) 😐گفت واسه نهار دعوتم خونه شما ، گفتم کی دعوتتون کرده ؟ گفت خوشحال شدی یه دفعه زد زیر خنده و گفت بابات.... 😶چیزی نگفتم روم نشد بگم ولی خیلی جواب داشتم براش... چون ما هیچ وقت مخطلط نمینشستیم و همیشه سفره هامون جدا بود سفره جدا انداختم مادرم گفت واسه کی سفره میندازی.... گفتم واسه خودمون منو شما و خواهرم گفت مگه نیستی خوب این چه کاریه منم برو سر سفره اونها من پیش خواهرت میشینم که تنها نباشه چون به خواهرت محرم نیست.... تا ما سفره رو انداختیم آقا مصطفی هم رسید و دستاش رو شست و اومد داخل نمیدونم در این بین کجا رفته بود 😍روی اپن آشپزخونه یه چیزی گذاشت بعد نشست گفت وقتی از کنارم رد شد جوری گفت که فقط من بشنوم گفت مال توئه.... 🤔تو دلم گفتم چی مال منه منم که کنجکاو رفتم ببینم.... 🌹یه شاخه رز قرمز خریده بود برام با گردوئی هر دو تاش رو دوست داشتم.... کلی کیف کردم ، نزاشتم هیچ کدوم دست به شیرینی بزنن اول خودم خوردم خواهرم دهنش آب افتاده بود هی با خشم نگام میکرد اما مال من بود خوب یه دفعه آقا مصطفی گفت به بقیه هم بده 😭نزاشتن یکم کیف کنیم شکمی از عزا در بیاریم چون روم نبود چیزی بگم دادم به دیگران هم تعارف کردم.... ☺️ولی گله انقد خوش بو بود که تمام اتاق رو پر کرده بود داداشم گفت این بوی چیه ای داد حالا چی بگم دزدکی زیر لباسم قایمش کردم و بردم اتاق خودم یه نفس تمام رو بو کردم و گذاشتم توی دفترم تو دلم گفتم هنوز یه روز کامل از ما نمیگذره اینجوری بد عادت میشم ولی منکه از خدامه😍چه خوبی.... رفتم سر سفره کردم ایشون بشینن بعد من چون میدونستم میاد کنار دستم آبروم پیش پدرم میره وقتی نشست بعد منم نشستم اون اونور من اینور سفره نگاهم کرد فکر کنم منتظر بود برم کنار دستش... چه جسارتا ؛ ولی میکردم سالهای سال میشناسمش...مادرم گفت مصطفی جان چرا کنار هم ننشستید؟ هر چی ازش فرار کنی سرت میاد.... 😒چه ذوقی هم کرد گفت باشه اومد کنارم من توی این مدت آشنایی و عقد با ایشون کلا شده بودم هی از آب میشدم....با هر بدبختی غدا خوردم وقتی داشتم کار میکردم خیلی معذب بودم چون خواهرم باهاش بود نتونست بیاد سفره رو جمع کنه باید من جمع میکردم آخ این کیه هی نگام میکنه سرم رو بلند کردم دیدم داره نگام میکنه اونم چهار چشمی....👀👀 😱ولی یکی دیگه هم نگاهم میکرد وقتی سرم رو اینور اونور کردم دیدم پدرم داره به هردومون نگاه میکنه... 😰ای وای چیکار کنم همینچوری سفره رو جمع کردم و رفتم اون اتاق خواهرم هنوز ظرفها رو نشسته بود داشت دزدکی مارو نگاه میکرد.... 😒یه دونه زدم تو سرش گفتم کم کن برو کارتو بکن ..به بهونه درس خوندن رفتم تون اتاق خدا رو شکر کسی صدام نزد تا ساعت 3 که یکی در زد و گفت دیره.... 😳 در رو باز کردم و یه نگاه کرد و گفت نمیرسیم به کلاس ، ولی من گفتم کلاس ساعت 4 شروع میشه اینبار اون کشید یه نگاه ریزی بهش کردم ، اه چی شد چرا خجالت میکشی مادرم فهمید گفت آره یکم زود برو تا حاضر باشی منم خودمو آماده کردم و رفتم... 🤔احساس کردم یه نقشه داره همین اول روزی این چقدر خجالتی ماشاءالله با سرعت رانندگی میکرد رفتیم کوه بالای یه کوه بلند پیاده شد و از جعبه یه توپ در آورد و پیاده شو بپر پایین.... 😳گفتم اینکارا چیه شما که یه بزرگ هستید گفت مگه نیاز به تفریح ندارم احساس میکردم خیلی ولی.... 😡گفتم ولی چی....؟ شما حریف من نمیشید هیچ وقت گفت اره بابا 🏐توپو ازش قاپیدم و انقد دویدم و دور شدم نتونست منو بگیره گفت باشه بابا بیا والیبال کنیم ... یکم والیبال کردیم ولی بازم من بردم... ☺️آخی چه خوبی بود که من هی میبردم یه لحظه چشمم خورد به ساعت روی دستش ساعت 4 بود وای دیر شد....الآن چیکار کنم بدو بدو دیر شد ، عجله عجله رفتیم و.... ✍🏼 ... ان شاءالله