eitaa logo
♡دختــران‌ مهدوی :)💕
506 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
416 ویدیو
5 فایل
بسـم‌رب‌الحسـین :) هیئت‌ مذهبی حضرت معصومه سلام الله دردونه ها و گل‌دونه‌های ۸ تا ۱۸سال💕 ارتباط با ادمین: @fdm6090 @Smb315 آدرس پاتوق دخترانمون: طلاب،علیمردانی۱۳،حسینیه سبزواری ها پنجشنبه های هر هفته ساعت ۹ الی ۱۳☁️🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی که خیلی بچه‌تر از الان بودم یکی از رفقا، داستان این نوکر بااخلاص اباعبدالله علیه‌السلام رو برام تعریف کرد و از همون موقع شیفته این مرد شدم😍 حاج تقی شریعت از همون دوران جوانیش عهد کرده بود تا آخر عمرش برای سیدالشهداء‌ پیراهن مشکی بپوشه🖤 چند سال بعد میره مکه برای حج و طواف خانه خدا 🕋 همه مردم با لباس‌های احرام و یکدست سفیدپوش آمده بودند دور کعبه طواف کنند🧕🏻 یه وقت پلیس‌ها دیدن یه نفر با پیراهن مشکی لای جمعیت داره دور خونه خدا طواف می‌کنه و حسین حسین میگه😳 پلیس‌ها اومدن که بندازنش بیرون، یهو درگیری پیش میاد و پلیس‌ها حاج تقی رو می‌زنند و حاج تقی از شدت کتک خوردن بیهوش میشه🤧 حاج تقی رو میبرن بیمارستان وقتی که به هوش میاد می‌بینه لباسشو از تنش درآوردن و دور انداختن و لباس بیمارستان تنش کردن🤭😰 این صحنه رو که می‌بینه شروع می‌کنه به داد و بیداد و بیمارستان رو میذاره روی سرش که لباس مشکی منو چرا دور انداختید و می‌شینه کلی گریه می‌کنه😭 و از هوش میره😥 توی عالم رؤیا، حبیب‌بن‌مظاهر میاد عیادت حاج تقی😍 و می‌فرماید: حاج تقی پاشو اربابت سیدالشهداء دارن تشریف میارن به عیادتت😭😍 حاج تقی میگه من با همه قهرم و دیگه کاری به کسی ندارم😞 این بار خود سیدالشهداء علیه‌السلام وارد شدن و فرمودن آقاتقی پاشو اومدم عیادتت😇 حاج تقی با بغض و گریه رو به سیدالشهداء می‌کنه😖 و با زبون آذری عرض می‌کنه: ولی من با شما قهرم! مگه من با شما عهد نبسته بودم تا آخر عمر از غم شما پیراهن سیاه بپوشم؟!😔 پس چرا اجازه دادین پیراهنمو از تنم در بیارن و دور بندازن؟😓 سیدالشهداء علیه‌السلام فرمود: آقاتقی! این پیراهن مشکی که تا الآن تنت بود رو خودت دوخته بودی. بیا این پیراهن مشکی‌ای رو که مادرم با دست شکستش برات دوخته رو ازم بگیر و اینو تنت کن😭🖤 حاج تقی تا آخر عمرش اون پیراهن مشکی رو که حضرت علیه‌السلام بهشون عطا کرده بودن رو توی حسینیه‌شون نگهداشت و وقتی که خواستن خاکش کنن، با پیراهن مشکیش دفنش کردن و کفنش هم بوریا بود😍😭 آقا جان بمیرم برات به نوکرات پیراهن هدیه میدی ولی خودت بی‌کفن و بی‌پیراهنی😭💔 🍕🌸 ____❁_________ ↳⸽ @Dokhtarann_fatemi 🌱••‌‌‌‌‌
سه دقیقه تا قیامت!(قسمت دوم) البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا می‌کنم. ♦️ نمی‌دانستم که ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد.. 💠نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. 🔆بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم. ✨ایشان فرمود: با من چه کار داری؟چرا انقدر طلب مرگ می کنی !هنوز نوبت شما نرسیده. فهمیدم ایشان حضرت است ترسیده بودم. ♦️ اما با خودم گفتم: اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او می‌ترسند؟ 🍀می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند. التماسهای من بی فایده بود. ✔️با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای و گویی محکم به زمین خوردم.. 🍂 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت.. 🔵در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد! 🔺روز بعد روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس‌ها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از شهرستان نگرفتند. ☑️ سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. 🔶 در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ... 🔷از سمت چپ با من برخورد کرد! آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم. 🔴 راننده پیاده شد و می لرزید‌. 🌾 با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد! 🔵به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...! ادامه دارد... @Dokhtarann_fatemi